آخرین مطالب

» پرونده » جبرهای خشک و عبوس ناتورالیسم در گزیده‌ی داستان‌های «اسماعیل فصیح»

جبرهای خشک و عبوس ناتورالیسم در گزیده‌ی داستان‌های «اسماعیل فصیح»

جواد اسحاقیان (همه مطالب این نویسنده) چنین به نظر می‌رسد که «ناتورالیسم» naturalism چیره بر داستان‌های کوتاه و بلند «فصیح» (۱۳۸۸ـ۱۳۱۳) بیش از آنچه مستقیماً زیر تأثیر ناتورالیسم «امیل زولا» Ēmil Zolaی فرانسوی باشد، متأثر از داستان‌های ناتورالیستی نویسندگان آمریکایی است. به نوشته‌ی «حسن میرعابدینی» او در سال ۱۳۳۵ به آمریکا رفته و در دو […]

جبرهای خشک و عبوس ناتورالیسم در گزیده‌ی داستان‌های «اسماعیل فصیح»

جواد اسحاقیان

(همه مطالب این نویسنده)

چنین به نظر می‌رسد که «ناتورالیسم» naturalism چیره بر داستان‌های کوتاه و بلند «فصیح» (۱۳۸۸ـ۱۳۱۳) بیش از آنچه مستقیماً زیر تأثیر ناتورالیسم «امیل زولا» Ēmil Zolaی فرانسوی باشد، متأثر از داستان‌های ناتورالیستی نویسندگان آمریکایی است. به نوشته‌ی «حسن میرعابدینی» او در سال ۱۳۳۵ به آمریکا رفته و در دو رشته‌ی «شیمی» و «ادبیات انگلیسی» درس خوانده است (میرعابدینی، ۱۳۸۶، ۲۱۲). رشته‌ی شیمی او را به کار در شرکت نفت «اهواز» و سپس تدریس در «دانشکده‌ی نفت آبادان» کشاند و شناخت ادبیات انگلیسی، او را به مطالعه‌ی ادبیات آمریکا و ترجمه‌ی آن‌ها به زبان فارسی برانگیخت و مدتی هم به کار ترجمه برای «مؤسسه‌ی انتشارات فرانکلین» پرداخت. آشنایی و دیدار با «ارنست همینگوی» Ernest Hemingway در آمریکا و «چوبک» در «آبادان» ـ‌که هر دو تا اندازه‌ی زیادی زیر تأثیر «همینگوی» و ناتورالیست‌های آمریکا بودند‌ـ او را به ترجمه‌ی آثاری ناتورالیستی از «استفن کرین» Stephen Crane برانگیخت و تصور من این است که ترجمه‌ی قایق شکسته (The Open Boat) و جِف سیاهه (Nigger Jeff : 1901) و چند داستان کوتاه دیگر ناتورالیستی از نویسندگان آمریکا و تجربیات شخصی، بر ذهنیت اجتماعی و ادبی او تأثیر زیادی نهاده است. باری، برای شناخت بهتر آنچه در گزیده‌ی داستان‌ها آمده است، باید با ویژگی‌های آن دسته از آثار نویسندگان ناتورالیست آمریکا آشنا شد که زیر تأثیر مستقیم «زولا» بوده اند؛ ذهنیتی که به دلایل اجتماعی در یک مقطع خاص تاریخی، در آمریکا رواج یافت.

در گزیده‌ی داستان‌ها (۱۳۷۱)بیست و پنج داستان آمده که به قول نویسنده در یادداشتی کوتاه از سه کتاب خاک آشنا (۱۳۴۹)، دیدار در هند (۱۳۵۳) و عقد و داستان‌های دیگر (۱۳۵۷) گزیده شده است. به باور من آنچه این داستان‌ها را به هم پیوند می‌دهد نه شخصیت‌های مشترک است و نه تکرار و توالی رخدادهایی همانند؛ بلکه به تعبیر رسای خود نویسنده «جبرهای خشک و عبوس زندگی» است. من در خوانش خود آنچه را نویسنده به «جبرهای خشک و عبوس زندگی» تعبیر کرده، در وجه غالب خود همان هنجارهای ناظر بر داستان‌های ناتورالیستی «زولا» می‌دانم و می‌کوشم میان ذهنیت چیره بر این داستان‌نویسان، شباهت‌هایی بیابم؛ قوانین آن‌ها را کشف، تدوین و از داستان‌های «فصیح» نمونه‌هایی بیاورم بی آن که ادعا کنم ناتورالیسم موجود در آثار این نویسندگان ناتورالیست در همه‌ی وجوه، ذاتاً و مطلقاً همانند است اما پیش از این، باید به کلیاتی اشاره کرد که میان بیشتر نویسندگان ناتورالیست از نوع فرانسوی و آمریکایی، مشترک به نظر می‌رسد.

* * *

«ناتورالیسم به جنبشی در تئاتر، فیلم، ادبیات و هنر در بازپسین سال‌های سده‌ی نوزدهم اروپا گفته می‌شد که می‌کوشید ارزش‌های یک فرد عادی را توصیف کند. چنین توصیفی طبعاً خلاف جهتی بود که جنبش‌هایی ادبی مانند «رمانتیسیسم» (Romanticism) و «سوررآلیسم» (Surrealism) دنبال می‌کردند که بر محور موضوعاتی کاملاً نمادین، ایده‌آلیستی و حتی «فراطبیعی» (Supernatural) بود. ناتورالیسم، سویه‌ی افراطی رآلیسم بود که پس از رمانتیسیسم به وجود آمده، بازتابی در برابر آن بود. رآلیسم برخلاف آرمان رمانتیک‌ها ـ‌که بر حیات درونی و غالباً زندگی فردی تکیه می‌کرد‌ـ بر توصیف جزئیات زندگی روزمرّه به عنوان تجلی محیط اجتماعی شخصیت‌های داستان تمرکز می‌کرد. «بالزاک» (Balzac) رمان رآلیستی «بابا گوریو» Old Goriot را با توصیف حدود سی صفحه از «پانسیون مادام واکر» (Maison Vaquer) آغاز می‌کند که چشم‌اندازی از خانه‌ای متعلق به مادام واکر است و این، در حالی است که بیشتر نویسندگان ادبیات رآلیستی مانند «تولستوی» Tolstoy توجه عمده‌ی خود را به طبقات بالای اجتماعی معطوف می‌کردند، اما «بالزاک» از توصیف طبقات مرفه جامعه تن می‌زند و به طبقات متوسط به پایین می‌پردازد. در ادبیات ناتورالیستی، جهتگیری کلی نویسنده، متوجه پرداختن به طبقات پایین، نکبت، پلشتی‌های جامعه و زندگی مشقت‌بار طبقات آسیب‌پذیرتر جامعه می‌شود. به این ترتیب، ناتورالیسم به شدت زیر نفوذ مارکسیسم و نظریه‌ی ضرورت تغییر تدریجی جامعه است. ناتورالیسم در آنچه توصیف می‌کند، همان دقت و ریزبینی و بصیرتی را اعمال کند که دانشمندان علوم تجربی در تحقیقاتشان به کار می‌برند تا توصیف واقع‌بینانه‌تری از جامعه ترسیم کنند و سازمان اجتماعی قرن نوزدهم را مورد انتقاد و خرده گیری قرار دهند…

«نویسندگان ناتورالیست در عین حال زیر نفوذ «نظریه‌ی تحول و تکامل» پیشنهادی «چارلز داروین» Charles Darwin قرار داشتند که باور داشت که توارث و محیط به منش افراد شکل می‌دهد. در حالی که رآلیست‌ها تنها به توصیف امور همان گونه که بودند، می‌پرداختند، ناتورالیست‌ها می‌کوشیدند به آثار خود جنبه‌ی علمی بدهند؛ یعنی از رهیافت‌های علمی «داروین» برای توضیح علل پندار، گفتار و کردار کسان داستان سود جویند. آثار ناتورالیستی عمدتاً بر جنبه‌های زشت و نکبت‌بار زندگی و شخصیت‌ها تمرکز می‌کند؛ مثلاً آثار «زولا» سرشار از صحنه‌های جنسی آشکار و بی‌پرده و توأم با بدبینی است. این گونه آثار به مسائل مهمی مانند گوشه‌های پنهان‌تر و تاریک‌تر زندگی مانند فقر، نژادگرایی، تعصب، بیماری، فحشا و نکبت می‌پردازد و از وضع موجود جامعه به شدت انتقاد می‌شود…

«زولا را می‌توان شناخته‌ترین نظریه‌پرداز ناتورالیست دانست که نوشته‌هایش بر پایه‌ی یک برنامه‌ی نظری منسجم نوشته می‌شد که آگاهانه هر گونه فکر «اراده‌ی آزاد» free will را انکار می‌کرد و اعتقاد داشت که آنچه می‌نویسد، شرح و توصیف «علمی» و مستندی از رفتار انسانی است که «اعصاب و خون» (nerves and blood) به آن جهت می‌دهد. بسیاری از ناتورالیست‌های آمریکایی هم زیر تأثیر آموزه‌های «زولا» قرار داشتند. نویسندگانی چون «جک لندن» Jack London و «فرانک نوریس» Frank Norris نیز در توجیه رفتار شخصیت‌ها به علوم طبیعی استناد می‌کردند و برای مذهب در نوع رفتار اهمیتی قایل نبودند. با این همه، نویسندگان ناتورالیست آمریکایی، گروه ادبی منسجم و همگونی نبودند و نوشته‌هایشان فلسفه‌ی یگانه‌ای نداشت. با آن که اصولاً «زولا» سنگ پایه‌ی بحث‌های نظری آن روزگار در این نوع ادبی شمرده می‌شد، شاید «درایزر» (Dreizer) به عنوان یکی از برجسته‌ترین نویسندگان ناتورالیست آمریکایی، بیش از دیگران، بیشتر به «بالزاک» تأسی می‌جست تا «زولا». درواقع ناتورالیسم آمریکایی را باید بیشتر بازتابی در برابر داستان رآلیست دهه‌های ۱۸۷۰ و۱۸۸۰ دانست که عمدتاً به طبقه‌ی متوسط و «رنگ محلی» (local color) می‌پرداخت تا طرح برخی تابوهایی از نوع جنسیت و خشونت.» (دانشنامه‌ی جهان نو، ۲۰۰۷).

اینک در پیوند با ناتورالیسم در ادبیات آمریکا، به طرح ویژگی‌های اصلی آثار «فصیح» می‌پردازیم.

  1. ناتورالیسم بر توارث و جبر جسمی استوار است: فرهنگنامه‌ی زبان انگلیسی وبستر (Webster’s American Dictionary of the English Language) می‌نویسد: «ناتورالیسم تنها به وصف طبیعت و آنچه هست، اکتفا نمی‌کند، بلکه از طرح هر گونه عنصر فرا-طبیعی دوری می‌جوید… ناتورالیسم همیشه با نام «زولا» همراه است که طرفدار فلسفه‌ی طبیعی بود و بر تأثیر «توارث» و محیط بر طبیعت و رفتار انسان تأکید می‌کرد.» (وبستر، ۱۹۸۹، ۶۶۷). مکتب ناتورالیسم در فاصله‌ی سال‌های ۱۸۶۵ تا ۱۹۰۰ در اوج خود بود و گونه‌ای رآلیسم تندی بود که اعتقاد داشت وضعیت اجتماعی و توارث و محیط، تنها نیروهای اجتناب‌ناپذیری است که به شخصیت آدمی شکل می‌دهد و این مکتب ادبی از نظر علمی و نظری، از اندیشه‌های «چارلز داورین» تأثیر پذیرفت که برای توارث و محیط طبیعی، نقشی تعیین کننده قایل بود.

تقریباً در همه‌ی داستان‌های مورد بررسی ما، یکی از انگیزه‌های مهم رفتار کسان، نقش وراثت است. بیماری، ناتوانی جسمی و روحی، اعتیاد و منش کسان داستان‌ها از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود. کسان داستان‌های «فصیح» همگی قربانی این جبر زیست‌شناختی هستند. نویسنده در نخستین داستان این مجموعه می‌گوید فرزندان این شخصیت داستان، رنج و حساسیت را از پدر، و زیبایی را از مادر به ارث برده‌اند:

«ارباب حسن تا آخر عمرش علاوه بر دوازده بچه‌ای که از «کوکب» داشت، از «پوری» هم صاحب چهار بچه شد: سه پسر و یک دختر که همگی در بچگی، مینیاتور رنج و حسیاست جوانی خودش و زیبایی مادرشان بودند و هر چهار بچه بزرگ شدند که با همین «خواص» افسانه‌ی تلخ و سیاه و گمشده‌ی «نسل قبل» را ادامه دهندارباب حسن در این بچهها، زندگی خاک شده‌ی خودش را می‌دید.» (فصیح، ۱۳۷۱، ۱۴-۱۳، تأکیدها از من است)

در داستان میراث یوسف ـ‌که عنوانش سخت دلالتگر است‌ـ «اسماعیل» پسر بزرگ «ارباب حسن آریان» در دانشگاه «سن خوزه»‌ی کالیفرنیا، فلسفه تدریس می‌کند. برادر کوچک‌تر، یوسف برای معالجه به آمریکا می‌رود اما دارو و درمان مؤثر نمی‌افتد و در شانزده سالگی درمی‌گذرد:

«نزدیک چهار ماه پس از مرگ وی، نامه‌ای از بخش اداری بیمارستان به برادر بزرگ رسیدنامه به اطلاع می‌رساند که پزشکان، علت مرگ یوسف را یافتهاندیوسف به نوعی مرض کمنظیر کبد موسوم به «ویلسون کمپلکس» مبتلا بود که در اثر مسمومیت از مس ایجاد می‌شود. نامه‌ی بیمارستان همچنین اضافه کرده بود که این بیماری «موروثی» است و هشدار داده بود که این بیماری، از طریق ترکیب یا اختلاط بعضی ژن‌های کمیاب در پدر و مادر به بچه‌های آن‌ها می‌رسدوقتی آزمایش خون زنگ خطر را به صدا درآورد، او را برای یک سری آزمایش‌های بعدی خواستند و زنگ خطر به راستی، ناقوس مرگ بود. معلوم شد که هم اکنون کلّی مس در کبد [اسماعیل] انباشته شده. میزان مس به حد اشباع رسیده بود و به فاصله‌ی یک یا دو سال دیگر شاید می‌انداخت و می‌کشتش.» (۲۹۶)

داستان «تولد» قصه‌ی زائویی به اسم «موچول» است که شوهری به نام «روح‌الله خان» دارد و در کشتکارگاه کار می‌کنند. زائو، نگران حیات هفتمین فرزند خویش است:

«شما نمی‌دونین چه درد و بدبختی‌ایه که آدم شیش تا بچهش نمونن. بچه‌های دیگهم هر کدوم سه روز، چهار روز بیش‌تر نمی‌موندن. وقتی بچههام می‌مُردن، باباشون روزم را سیاه می‌کرد. یا ابوالفضل! این یکی رو برام نگه دارزائو بچهاش را نمی‌دید. زیر نور چراغ نفتی، صورت بچه را نگاه کردم. بچه‌ی کوچولوی سفید و قشنگی بود اما روی گیجگاه و لب چپش، تاول‌های کبود یا زخم‌های بزرگی بودروحالله خان حالا به بچه زُل زده بود. در صورت او هم یک بهت و اخم عجیب پیدا شده بود. انگار او هم فهمیده بود. جلو شلوارش، زیر شکم و کشاله رانش را مرتب می‌خاراند. زیر لب گفت: لا اله الا الله! این یکی هم… » (۳۰۸ـ۳۰۲).

شوهر به بیماری سیفلیس مبتلاست و میکروب بیماری مقاربتی (وی. دی. آر. ال) را به کودکان خویش منتقل کرده باعث مرگ آنان شده است. «فصیح» به همه‌ی امور، دیدی طبیعت‌گرایانه دارد. انتقال همه‌ی بیماری‌های جسمی و روحی از رهگذر ژن‌ها و قانون توارث از اصول نخستین دیدِ ناتورالیستی است. «امیل زولا» در کوشش خود برای کاربست قانونمندی‌های زیست‌شناختی در ادبیات داستانی به شدت زیر تأثیر نظریات «هیپولت تِن» (Hippolyte Taine) در پیشگفتار چاپ دوم مقالاتی در نقد و تاریخ (Essais de critique et d’histoire) قرار داشت. او در این پیشگفتار با الهام از نظریات «داروین» و مقایسه‌ی میان حیوان انسان‌نما و حیوان بَدَوی نوشت:

«در هر دوی آن‌ها مولکول اولیه، موروثی است و شکل اکتسابی آن بعضاً و تدریجاً از طریق وراثت منتقل می‌گردد.» (فورست، ۱۳۷۵، ۲۶)

آنچه احتمال گَرته‌برداری «فصیح» را از «زولا» به ویژه در زمینه‌ی نقش توارث تقویت می‌کند، نوشتن رمان‌هایی است که چند نسل از ده‌ها خانواده‌ی بزرگ «ارباب حسن آریان» را در برمی‌گیرد. نویسنده در آثاری چون شراب خام (۱۳۴۵)، خاک آشنا (۱۳۴۹)و دل ِ کور (۱۳۵۴) نیم قرن تاریخ اجتماعی و خانوادگی «آریان»‌ها رااز سال ۱۳۰۰ تا روزگار خود در دهه‌ی چهل مورد تجزیه و تحلیل دقیق زیست‌شناختی قرار می‌دهد. این مجموعه، شباهت زیادی به بیست جلد مجموعه رمان معروف به روگون ماکار (Rougon-Maquarts) «زولا» دارد که دارای هزار و دویست شخصیت گوناگون است و آنچه پنج نسل را به هم پیوند می‌دهد، ویژگی‌های موروثی مشترک میان همه‌ی خانواده‌ها است. در نخستین مجموعه، داستان از «آدلائید» (Adèlaide) جدّه‌ی خانواده آغاز می‌شود. او پس از ازدواج با «روگون» که پیشخدمت خانواده است فاسقی به نام «ماکار» می‌یابد و با این ارتباط، دو نسل مختلف به جود می‌آید. آثاری چون ثروت خاندان روگون ماکار (La Fortune des Rougon Macquartآسوموار (L’Assommoirنانا (Nanaژرمینال (Germinalزمین (La Terreپول (L’Argen) و دکتر پاسکال(Le Docteur Pascal) از این جمله‌اند. هریک از این رمان‌ها مانند رمان‌های «فصیح» مستقل هستند اما آنچه آن‌ها را به هم مربوط می‌سازد، حضور شخصیت‌های یکسان با سرنوشتی همانند و همان جبرهای خشک و عبوس زندگی است. نام فرعی این رمان‌های بیست جلدی تاریخ طبیعی و اجتماعی خانواده‌ای در امپراتوری دوم L’Histoire naturelle et social d’une famille sous les Second Empire نشان‌دهنده‌ی نگاه زیست‌شناختی و تأکید «زولا» بر قانون توارث است.

دومین همانندی میان رمان‌های سریال و دوره‌ای «فصیح» و «زولا»، تفاوت خانوادگی در اصالت، مشاغل و مقام و موقعیت اجتماعی خانواده‌ها و کسان است. خانواده‌ی «روگون ماکار» چنان که از نامش پیدا است دو شاخه‌ی اصلی دارد: یک شاخه، اعضای مشروع خانواده‌اند که از همه‌ی مزایای تعلیم و تربیت و ثروت موروثی بهره‌مندند و دیگر، شاخه‌ای که اعضای خانوادگی آن نامشروع و از همان آغاز، مطرودند. شاخه‌ی مشروع خانواده‌ی «روگون» به «زولا» امکان می‌دهد که به رشد و نمو طبقه‌ی متوسطی بپردازد که مشتمل است بر یک نفر قاضی که سپس سیاستمدار می‌شود و در کابینه‌ی «ناپلئون سوم» (Napolèon III) سِمَت دولتی مهمی می‌یابد. نفر بعدی، یک مغز متفکر مالی است که در بازار بورس از خود نبوغ و استعداد خاصی نشان می‌دهد؛ یکی هم دانشمند و دیگری پزشک است. اما شاخه‌ی اعضای نامشروع خانواده‌ی «ماکار» بیش‌تر کسانی از طبقات پایین اجتماع هستند و شامل یک نفر کارگر مزرعه، کشیش فقیر ِ بخش، رختشوی و کارگر راه آهن می‌شوند (همینگز، ۱۹۷۴، ۱۸۵-۱۸۴).

خانواده‌ی بزرگ «آریان» در آثار «فصیح» نیز چنین شاخه‌هایی دارند. به یک اعتبار می‌توان دکتر «صادق آریان»، دکتر «اسماعیل آریان» و مهندس «جلال آریان» را شاخه‌ی سالم‌تر این خانواده دانست. دکتر «صادق آریان» در آمریکا پزشکی خوانده و هر ماهه برای مادر خود «کوکب» کمک خرج می‌فرستد. دکتر «اسماعیل آریان» در دانشگاه «سن خوزه»‌ی «کالیفرنیا» استاد فلسفه است و مهندس «جلال آریان» فارغ‌التحصیل فیزیک از دانشگاه «مینه سوتا»‌ی آمریکا است. از شاخه‌ی دیگر، «مختار» پسر «کوکب» خانم، در آغاز تریاکی و تن آسان است. به «گل مریم» تجاوز می‌کند و پس از دزدیدن گردنبند او با رفتن به سربازی، ناپدید می‌شود اما بعدها به خرید و فروش زمین روی آورده به موفقیت‌های مالی و اقتصادی می‌رسد.

«از سوی دیگر «علی آریان» پس از ازدواج با دختری از خانواده‌ی ثروتمند و با نفوذ، مدارج ترقی اداری را می‌پیماید تا در سال‌های پس از کودتا، جزو مدیر کل‌ها شود و منش بوروکرات‌هایی را بازتاب دهد که از دهه‌ی چهل، نیروهای قدرتمند در حاکمیت می‌شوند.» (میرعابدینی، ۲۵۹).

شاخه‌ی سوم، شخصیت‌هایی هستند که پیوسته در حواشی طبقه‌ی پایین جامعه و با بدبختی، اعتیاد، بیماری و فساد زندگی می‌کنند: «ابراهیم» شوهر «اشرف» و داماد «ارباب حسن آریان»:

«آخرشم هیچی نشد. آخرشم تو شاگردی و خدمت اربابی مُرد. توی قرض و بیچارگی گور به گور شد و رفت. کاشکی اقلاً به همین سادگی بود. بدبختی، تریاکم می‌کشید.» (۲۱).

نفر دیگر «عبدالله بی‌مخ» پسر «شوکت‌خانم» و نوه‌ی «ارباب حسن» است. او همان است که به «فاطمه» کوری کلفَت خانواده‌ی خود، تجاوز کرده آبستنش می‌کند و هم او است که برای اثبات «مردانگی» خود در شب زفاف، چنان به خشونت رفتار می‌کند که «لیلا»‌ی یازده ساله بر اثر خون‌ریزی زیاد می‌میرد (۲۲۵).

  1. ناتورالیسم بر جبرهای روانی استوار است: دانشنامه‌ی جهان نو در شخصیت‌های داستان‌های ناتورالیستی چیزی به نام «دیو درون» (Brute within) می‌یابد که گویا در وجود همه‌ی آدمیان هست و دربرگیرنده‌ی عواطف و احساسات متخاصمی چون شهوت و آزمندی یا علایقی است که از «اصل لذت» (Pleasure principle) پیروی می‌کنند. در آثار ناتورالیستی میان انسان و طبیعت و حتی علایق خود آدمی، تنازع و تخاصمی هست اما شخصیت‌های داستان می‌کوشند «زرورق تمدن» (Veneer of civilization) یا ظواهر مدنیّت را هم حفظ یا به آن تظاهر کنند تا نشان دهند که می‌خواهند نفسانیات خود را مهار کنند.» (دانشنامه‌ی جهان نو).

شخصیت‌های «فصیح» همگی و از هر شاخه‌ای در خاندان جلیل‌القدر «آریان» که باشند، بَرده‌ی جبرهای روانی و نفس سرکش خویشند. مهم‌ترین جبر روانی، غریزه‌ی جنسی و تنوع‌طلبی است. «ارباب حسن آریان» با داشتن همسری زیبا و هشیار چون «کوکب» دل به نزد «پوری» برده است:

«نمکرده‌ی ارباب، یک دختر هفده ساله‌ی شمالی بود به اسم «پوری». «پوری» چاق و سفید و موبور بود و چشم‌های قهوه‌ای داشتاما این پوری تار زدن یاد گرفته بود و شب‌ها بساط و شام دلخواه ارباب را پای تختخواب پهن می‌کرد. ارباب حسن تا آخر عمرش علاوه بر دوازده بچه‌ای که از کوکب داشت، از پوری هم صاحب چهار بچه شد.» (۱۳-۱۲).

در داستان صعود «جلال» پسر «ارباب حسن» با برادر بزرگ‌تر خود برای کوه‌نوردی به «مانت لیل» می‌رود. در ضمن حرکت برای رسیدن به مقصد، به زن و شوهری جوان و ایرانی به نام‌های «هوشنگ جم» و «کتایون» برمی‌خورد:

«خانم جم نه تنها زن ایرانی قشنگی است، بلکه در هر جـــای دنیا زن قشنگـی است. انگشتهایش دور فنجان قهوه ظریف و خوشترکیب بود. صورتش، مخصوصاً چشمانش عالی بود.» (۱۰۵).

«جلال» با «کتایون» قرار می‌گذارد که چند روز بعد اگر خانم «وقت آزاد» داشته باشد، برخی دیدنی‌های کنار پلاژ را به او نشان دهد:

«دو روز بعد از سفر مانت لیل، چهارشنبه برای دو سه کار کوچک به سانفرانسیسکو رفتموقتی از جلو «فیشر منزوارف» رد شدم، کتایون جم را دیدم با یک کت و دامن لیمویی، کلاه شیک و عینک دودی. یواش یواش از پیادهرو بالا می‌رفت و اطراف را نگاه می‌کردنخ زنگ توقف اتوبوس را کشیدم.» (۱۱۹).

در داستان دل کور «مختار» با «جیران ورامینی» تبانی کرده، با هم شوهر «جیران» را می‌کشند. از این رابطه‌ی نامشروع «قدیر» به دنیا می‌آید. همداستانی زنی با فاسق برای کشتن شوهر و سپس کامخواهی با آسودگی خاطر، رمان معروف «زولا» را با عنوانِ ترزراکِن (Thérése Raquin) به ذهن می‌آورد. در این رمان «ترز» که از شوهر خود «کامیل» خشنود نیست بر «لوران» شیفته می‌شود و مخفیانه با هم «رابطه» برقرار می‌کنند اما چون شوهر مانعی برای این رابطه‌ی آزاد است، زن و فاسق با تبانی قبلی «کامیل» را به قایقرانی در رودخانه‌ای بیرون شهر برمی‌انگیزند و «لوران» موفق می‌شود شوهر معشوقه را به رودخانه بیندازد:

«لوران مرتباً دوستش را تکان می‌داد و با دست دیگر گلویش را می‌فشرد. بالاخره موفق گردید که کامیل را با کمک هر دو دست از قایق بکندکامیل هنگام سقوط در رودخانه زوزه‌ای کشید و دومرتبه بالای آب آمد. باز نعره‌ی گوشخراشی از بیخ گلو بیرون آورد و مجدداً به قعر گودال آب ژرف فرورفت و دیگر دیده نشد.» (زولا ، ۱۳۴۶، ۹۷).

به باور «زولا» آدمی، حیوانی گرسنه و وحشی است که به محض تحریک غریزه‌ی جنسی، هرگونه اراده و آگاهی و وجدان اخلاقی خود را از دست می‌دهد و به کارهایی اقدام می‌کند که نتیجه‌ی طبیعی «مزاج» او است. او در پیشگفتاری که بر این رمان جنجالی نوشته، کوشیده دیدگاه ناتورالیستی خود را به دقت توضیح دهد:

«ترز و لوران دو قهرمان داستان، در ردیف انسان‌های بی مغز و حیوان صفت قرار دارند. من در این انسان‌های بیشعور و خشکمغز، عاقبت هوی و هوس، کشش و غریزه، خرابی دستگاه مغزی که خود نتیجه‌ی بحران عصبی است همه را قدم به قدم دنبال کردهام. عشقبازی قهرمانان، ناشی از ارضای احتیاجات بدنی آن‌ها است.» (همان، ۶).

به این ترتیب، مقایسه‌ی دو متن نشان می‌دهد که در ادبیات ناتورالیستی، آدمیزاد بَرده و مقهور کام‌ها و غرایز حیوانی خویش است و جز به ارضای کام و لذت‌جویی نمی‌پردازد. او فاقد «عقل» و «اراده‌ی آزاد» است و تابع هنجارهای اخلاقی و اجتماعی نیست. نام یکی از آثار «زولا» حیوان در انسان (La Bète humaine = The Beast in Man) است و «زولا» در این اثر می‌کوشد ثابت کند که جنبه‌های حیوانی بر سویه‌های انسانی آدمیزاد غالب است. این ویژگی نیز در بیش‌تر شخصیت‌های داستان‌های «فصیح» حضوری برجسته دارد.

  1. ناتورالیسم بر جبر اقتصادی استوار است: در آثار «درایزر» که از نویسندگان شاخص چپگرا و ناتورالیست آمریکایی است عامل «اقتصاد» یا مادیّات، نقش اساسی را ایفا می‌کند و در سه‌گانه‌ی خود با عنوان‌های سرمایهدار (Financierتایتان (The Titant) و رَواقی مسلک یا «طرفداران آزادگی و وارستگی از انگیزش‌های ناسالم» (The Stoic) به نقش تعیین‌کننده‌ی اقتصاد در جرم و جنایت و تباهی اخلاقی و اجتماعی می‌پردازد. رمان معروف تراژدی آمریکایی (American Tragedy ) او درباره‌ی جوانی در یک جامعه‌ی کاملاً مادّی و پولپرست است که برای ادامه‌ی زندگی خود و دستیابی به امکانات مادّی و رفاه خود، مبارزه می‌کند.

در داستان‌های این مجموعه، برخــی به نقش تعیین‌کننده‌ی انگیزه‌های مالی و اقتصادی در رفتار فردی و اجتماعی شخصیت‌ها می‌پردازند. در داستان سایه‌های کمرنگ در چشمان پیرزن «کوکب» همسر «ارباب حسن» از آزمندی مالی برادرش «اکبر» می‌نالد:

«اکبر، تمام ارث بابامو بالا کشید. دویست تومن داد و منو خر کرد و برد محضر و ازم کاغذ ترک ادعا گرفت.» (۲۰).

همین شخصیت، چنان طماع است که می‌خواهد دخترش «زهره» را به کسانی بدهد که ثروتی هنگفت دارند تا خود بتواند از قِبل آن به نان و نوایی برسد. به این دلیل، خواستگارانی از نوع کامیونداران دروازه قزوین را بر خواهرزاده‌اش دکتر «صادق آریان» ترجیح می‌دهد؛ ازدواجی که به شکست و طلاق می‌انجامد (۱۶۱). در رقابتی که میان اعضای یک خانواده بر سر تصاحب سهم موروثی به وجود آمده، آنان که بیشتر زیان می‌بینند، مادران و همسرانند:

«واخ که چه ارثی تقسیم کردند! مختار یه دکون ورداشت و اون یکی هم یه دکون. پول خونه رو هم بین بقیه قسمت کردن. خونه رو شوهر فیروزه خرید و سهم فیروزه را بالا کشید.» (۲۶).

نیاز مالی نه تنها همه‌ی وقت و توان شخصیت‌های داستان را می‌گیرد، بلکه مانع پرورش استعدادهای نهفته و آشکار شخصیت‌های مستعد می‌شود. در داستان ساندویچ و آبجو و سعدی «ناصر» دانش آموز با استعدادی است. روزنامه‌ی دیواری او در دبیرستان از ذوق نویسندگی او حکایت می‌کند. پیوسته رمان خورشید همچنان می‌دمد (The Sun also Rises) «همینگوِی» را مطالعه می‌کند و با یکی از دانشگاه‌های کوچک نیویورک مکاتبه دارد و برای او پرسش‌نامه‌ای آمده است:

«دوره‌ی تحصیل چهار سال است؛ دانشجو می‌تواند در دانشگاه کار کند و از شهریه معاف شود.» با این همه، «ناصر» برای خرج سفر درمانده است. مسأله را با برادر بزرگ‌ترش در میان می‌گذارد اما او که برای سهم «ناصر» از خیاط‌خانه‌ی موروثی نقشه‌هایی در سر دارد، با تحصیل وی در خارج مخالفت می‌کند:

«اول خیام، به پارک شهر رسیدیمبعد نفهمیدم چطور شد که ناصر ناگهان تمام کتاب‌هایی را که دستش بود، با خشونتی تمام توی جوی آب کنار پیادهرو پرت کرد: کتاب مثلثات، کتاب «خورشید همچنان می‌دمد»، کتابچه‌ی ریاضیات و کتاب تاریخ ادبیات روی آب می‌رفت.» (۶۲).

در داستان آخرین سروش،از شاعری سنتی در دهه‌ی ۱۳۳۰ به نام آقای «سروش» سخن رفته که با وجود ارتباط با بزرگان سیاست و ادب، در فقری سیاه زندگی می‌کند و علی‌رغم استعداد شگرفی که در شاعری دارد، نه کسی به سراغش می‌آید و نه شخصی شعرش را در جایی منتشر می‌کند:

«وقتی آقای سروش حسابی بستری و زمینگیر شد و از تنگی نفس می‌نالید و از مرطوب بودن کف اتاق و نم دیوار شکایت داشت «خانم جان» کرامت کرد و یکی از اتاق‌های بزرگ‌تر و دلبازتر بالاخانه را به آقای سروش داد. گرچه از کرایه خبری نبود و آقای سروش حالا پاک از سفره‌ی خانم جان و گاهی از سفره‌ی بقیه‌ی مستأجرین تغذیه می‌شدوقتی اثاث آقای سروش را آوردیم بالا و یک گوشه جمع کردیم، از اصل واقعیت فقر و تهیدستی او به وحشت افتادم: یک زیلو بود؛ یک منقل بود؛ یک لحاف و تشک پارهپوره بود و یک بقچه‌ی لباسهایش و جعبه‌ی کاغذها و دفترچه‌های شعرش.» (۲۲۷ـ۲۲۶).

  1. ناتورالیسم بر جبر تنازع بقا استوار است: عصر «زولا» عصر پیشرفت دانشمندان در گستره‌هایی چون زیست‌شناسی، شیمی، دیرین‌شناسی و مکانیک بود. انتشار بنیاد انواع (On the Origin of Species) «داروین» در سال ۱۸۵۹ به انگلیسی و ترجمه‌ی آن به فرانسه (۱۸۶۵) «زولا» را در باور به همانندی میان انسان و حیوان قانع‌تر ساخت. رمــان حیوان در انسان نوشته‌ی «زولا» شـــاهدی بر تأثیر بیش از اندازه و آنیِ آموزه‌های «داروین» بر او است. «زولا» در مقدمه‌ی ترزراکن آشکارا نوشت:

«همان طور که گرگ‌ها، کشتن و پاره کردن گوسفندان را قبول کرده آن را عادی تلقی می‌کنند، نتیجه‌ی حتمی ارتکاب زنا و عشق زن شوهردار با یک نفر بیگانه هم، قتل نفس است.» (زولا، ۶).

تصور او از انسان، همان «حیوان آدم‌نما»‌ی «داروین» است که برای بقای خود باید با همنوعانش پیوسته در تنازع باشد. نزاع میان قوی و ضعیف، همان حکم که «در نظام طبیعت، ضعیف پامال است» را به ذهن می‌آورد. «داروین» اصل «انتخاب اصلح یا بقای انسب» Survival of the Fittest را در مورد حیوانات پیشنهاد کرد و «زولا» این نظریه‌ی طبیعی را به پهنه‌ی رقابت غریزی میان افراد، طبقات و نژادها کشاند؛ چیزی که امروزه از آن به «داروینیسم اجتماعی» تعبیر می‌شود. خصوصیاتی که «زولا» در ترزراکن برای «لوران» برمی‌شمارد، ویژگی‌های شخصیتی ورزشکار، روستایی، چابک، نیرومند و سالم است؛ در حالی که «کامیل» قیافه‌ی مردی ناتوان دارد:

«این موجود بیچاره و ناتوان با بدنی خمیده که لاغری مفرطش را نشان می‌داد به خواب رفته بود و آهسته خُرخُر می‌کرد.» (۸۵).

در ادبیات ناتورالیستی آمریکا، رمان آوای وحش (The Call of the Wild ) «جک لندن» درباره‌ی سگی تربیت شده به نام «باک» (Buck) است که تحت تأثیر محیط بعدی خود، به همان طبیعت غریزی و ابتدایی خود بازمی‌گردد و در اثر همزیستی با گرگان و داشتن هوشی به مراتب بیش از آن‌ها، به یکی از بزرگ‌ترین حیوانات درنده در میان گله‌ی گرگان بدل می‌شود. وقتی در محاصره‌ی گرگان گرسنه قرار می‌گیرد، درمی‌یابد که تنها راه نجاتش، مبارزه‌ی بی‌امان و خستگی‌ناپذیر با گله‌ی گرگان است. او یک بار دیگر گرفتار بومیان بدوی «ییهات» (Yeehat) می‌شود که همه‌ی سفیدپوستان و از جمله مالک خودش را می‌کشند. در این حال، واپسین پیوند «باک» با آدمیان بریده می‌شود و به تلافی، بیشتر افراد قبیله را می‌درد. نویسنده در این رمان ناتورالیستی به این نتیجه می‌رسد که مفاهیمی مانند «خوبی» و «مهربانی» در جهانی که تجلی‌گاه «تنازع بقا»۴ است، نمی‌تواند وجود داشته باشد. قانون حاکم بر طبیعت همان قانون «تنازع بقا» است و یک معنی بیشتر ندارد: یا بمیر یا بکش. یا بخور یا خورده شو. یا آکل باش یا مأکول. حد وسطی وجود ندارد (ژانگ، ۲۰۱۰).

تأثیر محیط در داستان ناتورالیستی، نقشی تعیین‌کننده دارد. «زولا» خود نیز نوشته است: «من هنوز هم بر این اعتقادم که محیط پیرامون ما، نقش خیلی مهمی در زندگی و سرنوشت ما دارد. با آن که ما می‌کوشیم ازدواج کنیم و خانواده تشکیل بدهیم و دوستانی داشته باشیم، باز هم محیط در زندگی، نقش درجه‌ی اول را ایفا می‌کند.» (زولا، ۱۹۸۸، ۴۷۶).

جبر تنازع بقا و کشاکش میان قوی و ضعیف در داستان‌های «فصیح» گونه‌هایی متفاوت و متنوع دارد.

از پدر و پسر در خانه، آغاز می‌کنیم. در داستان سایه‌های کمرنگ حالات «ارباب حسن» از دیدِ یکی از پسرانش «جلال» بیان می‌شود:

«بابا برحسب عادت به من توپ و تشر می‌زد و من می‌رفتم زیر تختخواب قایم می‌شدم. اگر باز بیرون می‌آمدم، بابا با یک توپ دیگر، گاهی هم با یک پسگردنی دوباره مرا زیر تختخواب می‌فرستادخیلی سرِحال بود. به من توپ رفت و من زیر تختخــواب خزیدم.» (۳۳ـ۲۳).

در داستان گل مریم، زن جنس دوم و شوهر گورکن، جنس نخستین، برتر و قوی‌تر است. «گل مریم» که فرزندی نامشروع از «مختار» دارد او را برداشته جلو در خانه‌ی خانواده‌ای ثروتمند می‌نهد و گهگاه برای دیدن او از دور، به تهران می‌آید، اما یک بار شوهر که به وی بدگمان شده همسر را غافلگیر می‌کند:

«مُرده قلیخان توی کوچه پشت پمپ بنزین به او رسید. از عقب گردنش را گرفت و او را به دیوار چسباندچاقوی تیزش را توی بدن گل مریم در جایی که بچه اش از آنجا آمده بود فروکرد.» (۲۵ـ۲۱۴).

در داستان ساندویچ، آبجو و سعدی «عباس آقا» نسبت به برادر کوچک‌تر خود اجحاف کرده، سهم ده هزار تومانی او را از خیاط خانه و ارث پدری به پنج هزار تومان از چنگ او درمی‌آورد:

«عباس آقا داشت در عالم خیال با شش دانگ خیاطخانه که مال خودش می‌شد معاشقه می‌کرد.» (۶۱)

در داستان عشق، تنازع بقا میان پسر ارباب و کلفت دختر جریان دارد:

«در ماه‌های اخیر که فاطمه کوری آبستن شده بود تمام اهل خانه و بازارچه او را به باد فحش و سخره و نفرین گرفته بودندبچه مال عبدالله بیمخ بودشوکت خانم بگومگو را تمام کرد. دولا شد؛ قنداق خونی را برداشت؛ راه افتاد طرف مستراح. قنداق را طوری از خودش دور و پایین گرفته بود که انگار از چیزی نجس و نابکار شرم دارددر یک لحظه‌ی گم شده چیزی شبیه ضجّه‌ی بچه‌ای را شنیدم. بعد صدای بچه محو شد. شوکت خانم دولا شد و هر دو تا آفتابه‌ی کنار چاهک را برداشت؛ آب کرد؛ برگشت توی مستراح. بعد دوباره آمد و آفتابه‌ها را پرکرد و برد.» (۱۳۸ـ۱۳۷).

گاه تنازع بقا در سطح قدرت و منزلت اجتماعی و اداری است. «مهندس داوود جلیل» رئیس شرکت نفت مسجد سلیمان با استفاده از مقام بالای اداری خود می‌تواند «نجیب» کارمند جزء و زیردست خود را به بهانه‌ی «اعتیاد» به «خارک» تبعید کند تا بتواند همسر زیبایش «عفت» را تصاحب کند و با سوء استفاده از همان پایگاه و منزلت اداری، طلاق‌نامه‌ی زن ِ تنها را از دادگستری کوچک شهر بگیرد:

«لحظه‌ای که چشم داوود جلیل به عفت افتاد، به منزله‌ی تیر خلاص زندگی پررنج و بدبختی ابراهیم نجیب بودخودش آن موقع زن نداشت اما گوهرشناس بود و می‌دانست در زیر آن چادر و شلوار بلند، چه مرواریدی نهفته است!» (۱۷۷)

«داروین» به «انتخاب طبیعی» (Natural Selection) باور داشت و اعتقاد داشت حیوانات در حیات طبیعی، برای بقای خودشان ناگزیر از کشاکش و رقابت با دیگر حیوانات هستند. در این میان، آن که به اعتبار توانایی جسمی بر دیگران برتری دارد و می‌تواند خود را با محیط طبیعی بهتر وفق دهد، شانس بیش‌تری برای حیات خود دارد. «زولا» همین قانونمندی طبیعی را به همه‌ی عرصه‌های «حیات اجتماعی» تعمیم داد و به «داروینیسم اجتماعی» اعتقاد یافت. این نظریه که نخست در دهه‌ی ۱۸۸۰ مطرح شده بود، درستی خود را در پایان جنگ جهانی دوم (۱۹۴۵) و تقسیم جهان میان دول فاتح و قدرتمند عملاً ثابت کرد. «مهندس داوود جلیل» به این دلیل می‌تواند طعمه‌ی انسانی را از دهان «نجیب» کارمند جزء اداره‌اش بیرون بیاورد که از «موقعیت اجتماعی» برتری برخوردار است. در این «تنازع» برای «نجیب» دیگر جایی برای جبران، مقابله و احقاق حق و «مطالبه‌ی اجتماعی» باقی نمی‌ماند.

  1. ناتورالیسم بر سستی اراده‌ی آدمی استوار است: گونه‌ای از «جبرگرایی» در باور به سلب اراده و اختیار از آدمی در ادبیات ناتورالیستی نمود می‌یابد. «دونالد پرایزر» (Donald Prizer) در ناتورالیسم ادبی در قرن بیستمTwentieth-Century Literary Naturalism می‌نویسد آنچه میان همه‌ی آثار ناتورالیستی مشترک می‌نماید، باور نویسندگان ناتورالیست به ناتوانی انسان در برابر اراده‌ی فردی است. او از نویسندگانی چون «جیمز فارل» (James Farrel)، «جان استین‌بِک» (John Steinbeck) و «دوس پاسوس» (Dos Passos) نام می‌برد و می‌افزاید با آن که شخصیت‌های داستان‌های این نویسندگان برای دستیابی به آزادی و مبارزه با موانع طبیعی و اجتماعی تلاش می‌کنند اما اراده و توان آنان برای ایستادگی و پیروزی کافی نیست. به نظر این پژوهشگر «رمان‌نویس ناتورالیست گرایش زیادی به این باور دارد که در برابر آدمی، محدودیت‌ها و موانعی جدّی هست که اراده‌ی آدمی را محدود می‌کند اما حاضر نیست قبول کند که همین محدودیت‌ها، او را هیچ و پوچ کرده است.» ( دانشنامه‌ی جهان نو ).

در این مکتب ادبی، آدمی معروض حوادث و مقهور نیروهای کور درونی و بیرونی است و در پیشگیری، چاره‌گری و دفع آن‌ها از خود هیچ اراده و توانی ندارد. «ر. چیس» (R. Chase) در رمان آمریکایی و سنت‌های آن (The American Novel and its Traditions) می‌نویسد:

«در آیین ناتورالیستی، فرض بر این است که تقدیر گاهی از بیرون بر شخص تحمیل می‌شود. بنابراین، قهرمان رمان ناتورالیستی بیش‌تر در اختیار شرایط است تا خودش؛ درواقع غالباً به نظر می‌رسد که قهرمان اصلاً «خودی» ندارد.» (فورست، ۱۳۷۵، ۲۷).

فقدان اراده، آگاهی و مبارزه برای رهایی خود از وضعیت نامطلوب، در بیش‌تر داستان‌های «فصیح» قطع نظر از این که فلان شخصیت از عوام‌الناس باشد یا تحصیل‌کرده‌های برجسته‌ی جامعه، محسوس است. داستان‌های «فصیح» به این اعتبار، گزارشی مشروح از ناتوانی شخصیت‌ها در ساماندهی امور زندگی است، حتی اگر این شخصیت «دکتر صادق آریان» باشد که مایه‌ی مباهات این خاندان است. نگاه کنیم که نویسنده از این شخصیت استثنایی، چه سیمای منفعل، تسلیم، بی‌غیرت و بی‌اراده‌ای ترسیم می‌کند.

در داستان غمگین غمگین جغد سیاه دو سر «صادق» یکی از پسران «ارباب حسن آریان» به عنوان پزشک از آمریکا به ایران بازمی‌گردد تا با خانواده‌ی خود دیدار کند. او بر دختر دایی خود «زهره» مهر می‌ورزد اما «دایی اکبر معبّد» با ازدواج آن دو مخالفت می‌کند و در جست و جوی دامادی ثروتمند است و سرانجام دختر را به عقد ازدواج جوانکی ثروتمند و کامیوندار در دروازه‌ی قزوین درمی‌آورد؛ ازدواجی که به طلاق می‌انجامد (۱۶۰). چون دکتر «صادق آریان» از وی خواستگاری می‌کند «دایی معبّد» چنان با خشونت با خواهرزاده برخورد می‌کند و چنان دشنام‌هایی به او می‌دهد که خواستگار بیچاره حالی به حالی می‌شود. «دکتر صادق آریان» تبلوری از فضیلت، ادب و دانایی است و «دایی معبّد» تجسمی از رذیلت، بی‌ادبی و جهل. خواننده پس از برخورد شدید دایی معبّد انتظار دارد «دکتر صادق آریان» بازتابی شایسته‌ی منش و شخصیت علمی خود نشان دهـــد. با این همه وی تنها عکس‌العملی که نشان می‌دهد، بازتابی زیست‌شناختی است:

«صادق آریان، سراغ دستشویی را گرفت اما دکّه جایی نداشت. صادق، دستمالش را جلو دهانش فشار داد و چیزهایی را که با تهوع توی گلویش آمده بود، به زور برگرداند.» (۱۶۳).

چنان که پیدا است، بازتاب دکتر «صادق آریان» در برابر گفتار و کردار دایی، حتی مقابله در سطح گفتار هم نیست؛ بازتابی زیست‌شناختی است و کوچکترین تفاوتی با بازتاب شرطی سگ «پاولف» (Pavlov) ندارد.

در داستان بدبختی نجیب، «مهندس داوود جلیل» رئیس شرکت نفت مسجد سلیمان بر «عفت» طمع می‌ورزد. پس شوهر را به اتهام دروغین اعتیاد به دهکده‌ی «خارک» تبعید می‌کند و همسر زیبای او را در خانه «می‌نشاند» و طلاق‌نامه‌ی زن را از دادگستری بخش می‌گیرد. ابتدا، نخستین دختر هشت ساله و سپس دو بچه‌ی دیگرش یکی پس از دیگری می‌میرند اما «نجیب» به جای آن که برضد موقعیت ناگوار و رئیس زورگوی خود به پا خیزد، به فکر خودکشی می‌افتد و می‌خواهد خود را با طناب به دار بکشد:

«اما خواهرزنش سر رسید؛ طناب را با چاقـــو پاره کرد و جان «نجیب» را خرید.» (۱۷۵).

چون شخصیت منفعل و ناتوان ناتورالیست قادر نیست چیزی را در بیرون تغییر دهد، مبارزه را با خود آغاز می‌کند. در داستان‌های «فصیح» گاه گونه‌ی دیگری از کشاکش و مبارزه با خود، به صورت گرایش‌های عرفانی نمود پیدا می‌کند. این که چگونه امکان دارد ناتورالیست به پهنه‌های عرفان نزدیک شود، مایه‌ی شگفتی نیست. از سویی افراط در بینش «تجربی» و مادّه‌گرایانه، نویسنده را از خود بیزار می‌کند. نویسنده باری به هر جهت روحی دارد که در چهارچوب تنگ و مادّی بینش ماتریالیستی و تجربی ناتورالیسم نمی‌گنجد و باید در داستانی، شخصیتی و در جایی نمود پیدا کند؛ به ویژه اگر نویسنده ایرانی و در فرهنگی بالیده باشد که تلقی عرفانی، بخش برجسته‌ای از فرهنگ و ادبیات او است. اما نکته این است که نویسنده‌ی ناتورالیست همان گونه که قادر نیست شخصیت داستان را با نیروهای تباه طبیعت درون و بیرون و جامعه درگیر سازد و نتیجه‌ی این مبارزه شکست حتمی است، در گستره‌ی مبارزه با دیو درون نیز ناکام است. مبارزه با نفس و درنوردیدن راه دشوار «سلوک» و «طریقت» به مرد گام‌زن و بااراده‌ای نیاز دارد که از ظرفیت حقیر شخصیت ناتورالیست بیرون است. جهاد با نفس، بازتابی از جهاد با بیرون است. هر دو گونه مبارزه، می‌تواند «حماسه»‌آفرین باشد، اما نکته در این جا است که شخصیت ناتورالیست نه چیزی به نام آگاهی در خود دارد و نه اراده‌ای پولادین، زیرا او در چنبره‌ی نیروهای کور درون و بیرون گرفتار است. پس حتی تجربه‌ی عرفانی شخصیت ناتورالیست هم به بن‌بست می‌انجامد.

نمونه‌ای از شکست در مبارزه با دیو درون، داستان خواب است که نویسنده در آن، نگاهی به داستان مردی که نفسس را کشت «صادق هدایت» دارد. شخصیت داستان که مانند دیگر شخصیت‌ها گرفتار غرایز نیرومند فعال خویش است تنها در خواب می‌تواند دمی از افسون و آسیب نیروهای تباه درون خود ایمن باشد:

«در تاریکی شب خواب می‌بینم که مردی شبیه خود را کشتهام. جایی جلو آیینه، تیغه‌ی دشنه را در گلوی او فرومیبرم. خون فوران می‌زند؛ او ضجه می‌زند؛ با حرکتی مرگبار و کند، دستهایش تسلیم در هوا از دشنه جدا می‌شود؛ به زمین می‌افتد و می‌میردبه او می‌گویم: تو زندگی مرا تباه کردیتو رؤیاهای مرا و عشق مرا و هرچه را که از هنر و زیبایی بود، به سستی و پستی کشیدی. این را می‌گویم و دشنه را روی تخم چشم جسد می‌گذارماز میان کاسه‌ی چشم رد می‌کنم و به مغزمی‌رسانم.» (۳۶۲ـ۳۶۱).

با فرارسیدن صبح روشن و پایان این جهاد با نفس امّاره، رؤیای خوش راوی به باد می‌رود و واقعیت محض، تکراری و بی‌شکوه، خود را بر شخصیت تحمیل می‌کند:

«از آشپزخانه بوی چای می‌آید. صدای زمزمه‌ی زنم می‌آید. اعدام و مرگ در کار نیست. باید زندگی کنم.» (۳۷۶).

اما گاه تجربه‌ی عرفانی شخصیت ناتورالیست داستان در جهان بیداری انجام می‌شود. داستان کابوس هنگامی آغاز می‌شود که شخصیت داستان برای رسیدن به سرمنزل آرامش ابدی، دلیلِ راهی می‌یابد تا از «جبرهای خشک و عبوس زندگی» و از «نبودن عشق» رهایی یابد (۳۸۰). پیر طریقت در هیئت موبدی زرتشتی از او می‌خواهد در طول این طی طریق، خود را از هر گونه تعلق خاطری آزاد کند و در درستی راه خود، کوچک‌ترین تردید را از خود دور کند و گرنه «طلسم شکسته است». (۳۸۰) با این همه، شخصیت داستان درست همان جا که باید هر گونه تردیدی را در خود از میان ببرد، گرفتار تردید می‌شود.

«حسن میرعابدینی» در بررسی این داستان، علت شکست تجربه‌ی عرفانی شخصیت را «شک وی به اصالت عرفان زرتشتی» دانسته است نه ناتوانی شخصیت ناتورالیستی داستان (میرعابدینی، ۱۳۶۸، ۲۵۹).

داستان ناتورالیستی قهرمان ندارد، زیرا برای رفتار قهرمانی باید به فضیلت‌های آگاهی، اراده و غیرت آراسته بود، اما شخصیت‌های ناتوانی که «فصیح» خلق می‌کند، از همه‌ی این فضایل بی‌بهره افتاده‌اند. «زولا» در ادبیات داستانی به «قهرمان» باور ندارد و معتقد است که آدمی مانند عروسک، ناتوان و شکننده است. به این عروسک‌های عاجز نباید منش قهرمانی داد. او به هنگام داوری در زمینه‌ی قهرمان‌سازی «فلوبر» (Flaubert) در مادام بواری (Madame Bovary) می‌گوید:

«رمان نویسی که اصول اساسی نمایش زندگی عادی و آدم‌های معمولی را پذیرفته باشد، باید «قهرمان» را بکشد. منظور من از «قهرمان» شخصیت‌هایی است که با تمهیدات غیرعادی و به مبالغه، آن‌ها را بزرگ‌تر نموده به بیان دیگر، عروسک‌ها را به اندازه‌ی غول‌ها باد کرده باشند… در شیوه‌ی ناتورالیسم… همه‌ی سرها باید به یک اندازه خم شوند، زیرا این مجال که یک انسان برتر واقعـی تجسم یابد، بسیار اندک دست می‌دهد.» (لوکاچ، ۱۳۷۳، ۱۱۰).

  1. ناتورالیسم بر جبر زمان استوار است: گونه‌ای از جبر زمان در داستان‌های «فصیح» همزمانی تولد فرزند و مرگ مادر یا پدراست. در داستان لحظه‌ها می‌خوانیم:

«بعد از تولد یوسف که مادرجان مرد خانم جان قنداق یوسف را که بابا او را معرکه دوست داشت گوشه‌ی اتاق پشت سر ِ بابا می‌گذاشت.» (۳۲).

در داستان یک فیلمنامه‌ی خیلی ایرانی برشی از زندگی «قدیر» یکی از اعضای خانواده‌ی «ارباب حسن آریان» تصویر می‌شود. «قدیر» دارد درباره یکی دیگر از افراد گمنام همین خانواده به نام «ویکتور» سناریویی می‌نویسد تا در نشریه‌ای منتشر شود و سپس تهیه‌کننده‌ای بیابد. «قدیر» می‌گوید:

«ضد قهرمان قصه‌ی من یک پسر نوزده ساله‌ی پاک و صاف و سادهس به اسم ویکتور باباخانی. ویکتور موقعی به دنیا میاد که باباش در جنوب مرده. ننه‌ی فرانسویش اسم بچه رو میذاره ویکتوردست آخر ویکتور تنها و بیسرپرست می‌مونه و خلاصه زیر بازارچه کم کم بزرگ می‌شه.» (۱۸۹).

راوی داستان سپس می‌افزاید:

«یادم آمد که قدیر خودش هم بچه‌ای یتیم و سرِ راهی بود. اگر اشتباه نکنم، از یک رختشوی شلخته‌ی دهاتی که سال‌ها پیش از زیر بازارچه‌ی «درخونگاه» غیبش زده بود. پدر، نامعلوم.» (۱۹۰).

گاه مرگ کسان داستان درست هنگامی رخ می‌دهد که انتظار نمی‌رود و این، به خاطر علاقه‌ی دیوانه‌واری است که نویسنده به مرگ شخصیت‌های داستان‌های خود دارد. در داستان آزادی عمو مسعود از یک شخصیت مبارز سیاسی سخن می‌رود که از سال ۱۳۳۱ به زندان افتاده و اکنون بیست و یک سال از روزگار حبس وی گذشته است. کودکی که داستان از زبان و دید او نقل می‌شود، می‌خواهد به اتفاق پدر به ملاقات وی برود. برای این کودک هشت ساله «عمو مسعود» تندیسی از مردانگی، غیرت و مبارزه و منش قهرمانی است:

«در خانه‌ی آن‌ها و در تمام فامیل، عمو مسعود بیش‌تر فقط یک نام یا یک بت یا یک افسانه بود تا یک آدم واقعی مانند بابا.» (۲۳۶).

در آخرین سطرهای داستان، کودک درمی‌یابد همان روزی که قرار است «عمو مسعود»ش را ببیند، او درگذشته است و پدر در جست‌و‌جوی نعش‌کش و تابوت است. سرانجام نویسنده با مرگ این اسطوره‌ی مقاومت، آنچه را در ذهنیت ناتورالیستی خود دارد، آشکار می‌کند:

«زندگی، دارِ بلاست. هرکی مُرد، راحت شد. دنیا وفا نداره.» (۲۳۸).

داستان هدیه‌ی عشق قصه‌ی زن جوان و زیبایی به نام «آنابل» است که برای زایمان به بیمارستان منتقل شده است. وی به شدت شوهر جوانش «جلال» را دوست می‌دارد و امیدوار است با تولد فرزندی که در شکم دارد، بر زیبایی زندگی خود بیفزاید اما چنین امیدی بیهوده است، زیرا او خود نیز باید سرِ زا بمیرد:

«بعد ناگهان تمام دستگاه از حرکت ایستاد. جریان خون در مخزن و لوله‌ی لاستیکی و سوزن آمپول از رفتن به رگ و خون زن جوان خودداری کرد و حقیقت آخر، قلب بزرگ او بود که از حرکت ایستاده بود.» (۱۳۷).

مطابق برخی داده‌های زندگی‌نامه‌ای، گویا آن که از وی به نام «آنابل»، مرگ وی و فرزندش یاد شده، همسر و فرزند واقعی نویسنده بوده‌اند:

«فصیح با تمام خاطرات خوشی که از آمریکا دارد، وقتی یاد مرگ همسرش می‌‌افتد، چهره‌اش را غم می‌گیرد؛ چشمانش کمی تَر می‌شود و می‌گوید که سالیان سال تلاش کرده این بغض گلو را فراموش کند:

«اولین ازدواجم با یک دختر نروژی به نام آنابل کمبل بود در سانفرانسیسکو که تازه آمده بود به کالیفرنیا و من هم عاشقش شده بودم. اما هنگام وضع حمل بچه در شکم مادر می‌میرد و مادر و کودک با هم همزمان می‌‌میرند.» (کمال دهقان، ۱۳۸۶).

با این همه، حتی اگر چنین موردی هم مستند باشد، تکرار تولد فرزند و مرگ همزمان مادر در همه‌ی آثار نویسنده از یک دقیقه‌ی فلسفی حکایت می‌کند و آن مقوله‌ی «تصادف» است که در ادبیات ناتورالیستی یک هنجار عام است. یکی از باورهای ناتورالیستی که نخستین بار «هیپولت تِن» آن را مطرح کرده، مقوله‌ی «لحظه» است که آن را بر نقش‌های تعیین‌کننده‌ی «وراثت» و «محیط» بر زندگی افزوده است. «موپاسان» (Maupassant) نویسنده‌ی فرانسوی با آن که خود از ناتورالیسم برکنار نیست در خرده‌گیری از «زولا» به خاطر تأکید بر «تصادف» می‌نویسد:

«شمار مردمی که هر روزه در این جهان جان خود را به تصادف از دست می‌دهند، بسیار چشمگیر است ولی آیا می‌توانیم اجازه دهیم که درست در نیمه راه داستان، پاره آجری بر مغز قهرمان اصلی فرو آید، یا می‌توانیم او را زیر چرخ‌های قطاری پرتاب کنیم، صرفاً بدین بهانه که حق نقشی را هم که عامل تصادف در زندگی بازی می‌کند، می‌باید ادا کنیم؟» (آلوت، ۱۳۶۸، ۱۱۱)

  1. ناتورالیسم بر جبر محیط استوار است: با پیشــرفت دانش و فن‌آوری، حیات شهرنشینی گسترش می‌یابد و نهادهای اجتماعی متحول می‌شود. شخصیت‌های «فصیح» در شبکه‌ی پیچیده زندگی اجتماعی نیز احساس اسارت می‌کنند و چون توانِ برخورد آگاهانه و مبارزه ندارند و در برابر دشواری‌های اجتماعی تسلیم هستند، احساس شکست می‌کنند. داستان شهرک،بازتاب این جبر عبوس دیگر است. در این داستان، دبیر ادبیاتی که برای تدریس سه واحد ادبیات فارسی در یک دبیرستان صنعتی به تهران آمده، در جست و جوی خانه‌ای مسکونی است اما ناگزیر می‌شود در یکی از همان مجتمع‌های مسکونی شهرک صنعتی زندگی کند. جامعه‌ی صنعتی امروز به درسی به نام «ادبیات» نیاز ندارد اما چون در برنامه‌ی آموزش و پرورش تدریس چند واحد ادبیات قید و تصریح شده، دبیر ادبیات باید رنج تدریس این فرزند ناخواسته و تحمیلی را بر خود هموار کند. دلال کوتوله‌ای که آقای دبیر ادبیات را به واحد مسکونی‌اش راهنمایی می‌کند، می‌گوید:

«والله راستش مردم، این روزها به قدری به اصل نیاز اجتماعی خودشون وکارهای صنعتی خودشون مشغولن که دیگه عرض شود ادبیات و این جور حرفا رو گذاشتهن کنار.» (۳۳۴).

زندگی صنعتی امروز دیگر مجالی برای سیر انفس به دبیر ادبیات نمی‌دهد و چنین عوالمی نه تنها خریداری ندارد، بلکه غیرقانونی است. دلال کوتوله می‌گوید:

«این جور خیال‌ها و این جور اداها اینجا خیلی غیرعادیه و جزو تشکیلات شهرک ما نیست.» (۳۳۶).

«زولا» که وانمود می‌کرد ناتورالیسم او محصول پیشرفت دانش زیست‌شناسی، شیمی، فیزیک، دیرین‌شناسی و مکانیک است و باید در نگارش خود، شیوه‌ای چون برخورد دانشمندان به انسان داشته باشد با این اندازه از پیشرفت اجتماعی موافق نیست و شخصیت‌هایش نمی‌توانند نمودهای حاصل از حیات شهرنشینی پیشرفته را برتابند. دید ارتجاعی ناتورالیست‌ها از همین بازتاب‌هایشان آشکار می‌شود. او نمودهای پیشرفت فن‌آوری را به هیئت «دیو» ترسیم می‌کند؛ دیوهایی که مایه‌ی هراس شخصیت‌ها می‌شوند اما نمی‌دانند چگونه با دستاوردهای فن‌آوری خود رویارویی کنند:

«با وجود ایمانی که زولا به علم داشت، دیدِ وی نسبت به پیشرفت روند صنعتی شدن و مدرنیته با نگرانی همراه است. پیشرفت علمی و فنی گذشته از آزادی، از خودبیگانگی هم می‌آورد و انسان مدرن احساس می‌کند در دام نیروهایی افتاده که خودش آفریده اما نمی‌تواند بر آن‌ها نظارت داشته باشد. دیوهای مدرنیته، مایه‌ی انهدام و تباهی‌اند: دیو در آسوموار، دیوان‌سالاری و در ژرمینال، راه آهن است.» (نلسون، ۲۰۰۷).

چگونه امکان دارد نویسنده‌ای هم طرفدار علم و فن‌آوری و در همان حال، با عالی‌ترین دستاوردهای علمی و فنی مخالف باشد؟ پارادوکس دیگری که از همین متناقض‌نما بیرون می‌آید، این است که عصر روشنگری و قرن نوزدهم، عصر مدرنیته و دموکراسی است. میزان این دموکراسی تا آن اندازه است که «زولا» در دفاع از صحنه‌های زننده و مهوّع عشق‌بازی‌های «لوران» و «ترز» در ترزراکن به افکار عمومی، داوری ارباب کلیسا و خوانندگان معترض خود اهمیت نمی‌دهد و آن را مبشّر نوعی «اخلاق نو» می‌داند و در مقدمه‌ای بر آن رمان می‌نویسد:

«من به شما اطمینان می‌دهم که عشق‌های حیوانی تِرِز و لوران هیچ صحنه‌ی خلاف اخلاق ندارد که بتواند باعث چنین جنجالی شود.» (زولا، ۸ ـ۷).

عصر مدرنیته، عصر پیشرفت دانش و فن، روزگاری مناسب برای «آرمانگرایی» و «مبارزه‌ی اجتماعی» است. او در روزگاری می‌زیست که فرانسه شاهد بزرگترین مبارزات اجتماعی است. انقلاب‌های سال‌های ۱۸۳۱، ۱۸۴۸ و ۱۸۷۱ نمود عینی این دموکراسی و ناآرامی‌های سیاسی و آرمانگرایی است. «زولا» خود در ژرمینال در سیمای یک سوسیالیست، طرفدار مبارزه‌ی کارگران معادن زغال سنگ است اما مبارزه‌ی آنان برای دریافت حقوق قانونی خود با شکست مواجه می‌شود اما «زولا» به نفس مبارزه، آگاهی طبقاتی و اراده‌ی آزاد کارگران برای ارتقای سطح زندگی خویش اهمیتی نمی‌دهد. اگر به راستی به ادعای او کار نویسنده مانند دانشمند «مشاهده»‌ی پدیده‌های مورد مطالعه است، چرا بر این اندازه مبارزه، آگاهی طبقاتی، اراده‌ی آهنین و همبستگی تشکیلاتی چشم فرومی‌بندد؟ حق با «هارولد کاپلان» Harold Kaplan است که در بررسی نمودهای ادبیات ناتورالیستی آمریکا می‌نویسد:

«لازمه‌ی دموکراسی، توجه به آرمانگرایی و جانبداری از انتخاب آزاد است. زولا قهرمان را خاص ادبیات رمانتیک می‌داند و باور دارد که در دنیای مدرن، قهرمان دیگر جایی ندارد.» (کاپلان، ۲۰۱۱، ۳۷).

با این تفاصیل، آنچه برای من هنوز «گره کور» می‌نماید، این است که «فصیح» تحصیل‌کرده‌ی آمریکا و خود یکی از برجسته‌ترین مترجمان رمان‌های آمریکایی است. طبعاً وی نیز مانند «صادق چوبک» می‌بایست زیر تأثیر ادبیات ناتورالیستی آمریکا در نیمه‌ی اول قرن بیستم بوده باشد که ناتورالیسمی ملایم و انسانی داشت. به نوشته‌ی «دونالد پرایزر» که از برجسته‌ترین ناتورالیسم‌شناسان آمریکا است بیش‌تر نویسندگان ناتورالیست ایالات متحد پیرو «زولا» نبودند و ضمن این که آثارشان بر محور تصادف، غریزه، توارث و تنازع بقا می‌گشت، ارزش‌ها و توانایی‌های انسانی را از یاد نمی‌بردند:

«آمریکاییان به جنبش ادبی ناتورالیسم فرانسه وابسته نبودند. درایزر شاید برجسته‌ترین نویسنده‌ی ناتورالیستی بود که به «بالزاک» گرایش داشت… در منش یا سرنوشت شخصیت‌ها یک ارزش انسانی هم هست که بر اهمیت حیات فردی آنان تأکید می‌کند.» (پرایزر، ۱۱-۱۰).

افزون بر این، «زولا» از نظریات علمی برخی دانشمندان روزگار خود، برداشت‌های خطا داشت؛ مثلاً مقاله‌ی رمان تجربی (The Exprimental Novel) «زولا» بر پایه‌ی یک مقاله‌ی علمی با عنوان مقدمه‌ای بر مطالعه‌ی طب تجربیIntroduction to the Study of Exprimental Medecine نوشته‌ی «کلود برنار» (Claude Bernard) قرار داشت اما «زولا» از این نوشته‌ی علمی، برداشت هنری نادرستی داشت و آن را به سود خویش، مورد استفاده قرار داد تا به نظریات ادبی خود، توجیهی علمی بدهد.

  1. ناتورالیسم بر زشتی‌های کسان و امور تأکید دارد: با این همه، به مصداق «عیب می‌ جمله بگفتی، هنرش نیز بگو » در آثار ناتورالیستی یک جنبه‌ی مثبت بسیار نیرومند و تأثیرگذار هست که جاذبه‌ی خاصی دارد. «رآلیسم» به همه‌ی سویه‌های مثبت و منفی و زیبا و زشت واقعیت زندگی و جامعه می‌پردازد اما «ناتورالیسم» تنها بر زشتی‌ها، ناهنجاری‌ها و پلشتی‌های زندگی و روزگار شخصیت‌های داستان تأکید می‌کند. هدف از این یکسونگری، البته برجسته‌تر کردن همه‌ی نارسایی‌هایی است که در حیات اجتماعی وجود دارد. «ناتورالیسم» شاخه‌ای از همان «رآلیسم» است، جز این که زشتی‌ها و ناتوانی‌های بشری، بزرگ‌نمایی می‌شود. «زولا» خود تأکید داشت که نویسنده‌ی عینیت‌گرا باید بیشتر بر زشتی‌ها تأکید کند تا انظار خوانندگان را بهتر به خود جلب کند:

«توده‌ی مردم، عاشق کتاب‌های آرامبخش، ماجراهای خوش‌فرجام و تخیلاتی هستند که نه به روند هضم غذایشان لطمه‌ای بزند، نه به آرامششان. این کتاب [ترز راکن] با شوریدگی خشن و اندوهناکش، حتماً روال عادی زندگی آن‌ها را به چالش می‌کشد و سلامتشان را به خطر می‌اندازد.» (هارلند، ۱۳۸۲، ۱۶۸).

«زولا» بر تلقی یک‌سویه و خوش‌بینانه‌ی «ویلیام دین هاولز» (William Dean Howells) نقد تند و تیزی نوشته و او را متهم می‌کند به این که «تنها به جنبه‌های خوشایند زندگی» (smiling aspects of life) اکتفا می‌کند و آن را معرّف زندگی نمونه‌وار آمریکا می‌دانست. «درایزر» برعکس، به مسائل مبرم اجتماعی و خلق شخصیت‌هایی می‌پرداخت که برای بقای خود می‌جنگیدند. این گونه برخورد تند و تیز از نارسایی‌ها و تباهی‌های موجود در جامعه بر برخی ناشران گران می‌آمد؛ چنان که از انتشار رمان برجسته‌ی او با عنوان خواهر کاری Sister Carrie خودداری کردند و آن را اثری «غیر اخلاقی» شناختند.» (آلبرناتی، ۲۰۰۷).

استادم دکتر «پرویز ناتل خانلری» درمورد جنبه‌های ناتورالیستی آثار «صادق چوبک» و در ضرورت دفاع از تکیه بر زشتی‌ها و جنبه‌های نکبت بار زندگی می‌گفت: فضله‌ی سگ را می‌توان ندید و از کنارش گذشت اما نمی‌شود منکر وجود آن شد. او طرح و توصیف و تکیه بر ظواهر خوشایند زندگی را در یک اثر ادبی، از جمله ویژگی‌های ادبیات بازاری می‌دانست. او بی‌طرفی نویسنده را در توصیف رخدادها و شخصیت‌های این داستان‌نویس می‌ستاید و می‌افزاید: «در همین قسمت‌ها زبردستی نویسنده‌ آن منظره‌ی عادی و ساده را که همه‌روزه با نظایر آن روبه رو می‌شوید چنان زنده و برجسته نشان داده که خواننده را مجذوب می‌سازد.» (خانلری، ۱۳۲۵، ۱۶۵).

طبعاً برجسته‌سازی زشتی‌ها، جنبه‌های منفی و ناخوشایند واقعیت‌های زندگی، احساسی از بدبینی در خواننده برمی‌انگیزد، اما بدبینی ناشی از طرح واقعیات اجتماعی، ارزشی به مراتب بیش از طرح یک جانبه‌ی جنبه‌های خوشایند زندگی دارد و به همین دلیل، خواننده با نویسنده بیشتر همداستان می‌شود.

منابع:

آلوت، میریام. رمان به روایت رماننویسان. ترجمه‌ی علی محمد حق‌شناس. تهران: نشر مرکز، ۱۳۶۸٫

خانلری، پرویز. نخستین کنگره‌ی نویسندگان ایران در تیر ماه ۱۳۲۵٫ تهران: گوتنبرگ، ۱۳۵۷٫

زولا، امیل. ترزراکن. ترجمه‌ی محسن هنریار. تهران: سازمان کتاب‌های جیبی، ۱۳۴۶٫

فصیح، اسماعیل. گزیدۀ داستانها. تهران: نشر البرز، ۱۳۷۱٫

فورست، لیلیان؛ اسکرین، پیتر. ناتورالیسم. ترجمه‌ی حسن افشار. تهران: نشر مرکز، ۱۳۷۵٫

میرعابدینی، حسن. صد سال داستاننویسی در ایران. تهران: انتشارات تندر، ۱۳۶۸٫

لوکاچ، گئورگ. پژوهشی در رئالیسم اروپایی. ترجمۀ اکبر افسری. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۳٫

کمال دهقان، سعید. سیب گاززده: گفتگو با اسماعیل فصیح. روزنامه‌ی اعتماد، ۲۸ فروردین ۱۳۸۶٫

میرعابدینی، حسن. فرهنگ داستاننویسان ایران: از آغاز تا امروز. تهران: نشر چشمه، ۱۳۸۶٫

هارلند، ریچارد. درآمدی تاریخی بر نظریه‌ی ادبی: از افلاتون تا بارت. ترجمه‌ی علی معصومی و دیگران.تهران: نشر چشمه، ۱۳۸۲٫

Abernathy, David (Ed.). New World Encyclopedia, 2007.

Hunt, Jonathan P., New Dictionary of History of Ideas. The Gale Group, Inc. 2005.

Hemmings, W. J. The Age of Realism, Penguin Books, 1974.

Nelson, Brian (Ed.). The Cambridge Companion to Zola. Monash University, Victoria, Published March 2007.

Naturalism – Zola’s Understanding of Naturalism. Copyright © ۲۰۲۰ Web Solutions LLC.

Prizer, Donald. Realism and Naturalism in Nineteenth –Century American Fiction. Revised Edition, 1984.

Webster’s American Dictionary of the English Language. Publisher: Stoddart & Publishing; Deluxe Edition, 1989.

Zola, Ēmil. Naturalism [M]. Beijing: China Social Science Press, 1988. Cited in: Zhang’s essay.

Zhang, Xiaofen. On the Influence of Naturalism on American Literature. English Language Teaching. Vol 3, No. 2, June 2010, China.


برچسب ها : , ,
دسته بندی : پرونده , شماره ۲۶
ارسال دیدگاه