خبرهای ویژه
- مردی هست که عادت دارد با چتر بکوبد تو سرم
- درد سیاوش
- توصیف منطق عشق و عقل در زندگی جین ایر
- فلات سبز مهآلود
تاریخ انتشار : 2018/07/21 - 12:14
سراسر حادثه؛ رضا حندان مهابادی
تسخر زدن به مخلوقات سکوت و سکون داستان سراسر حادثه نوشتهی بهرام صادقی اولین بار سال ۱۳۳۸ در مجلهی سخن و بعدها در مجموعهای با نام سنگر و قمقمههای خالی چاپ شد. پس از خواندن سراسر حادثه خواننده پی میبرد که نام مهیج داستان با آنچه در آن میگذرد، هیچ قرابتی ندارد. هیچ اتفاقی که […]

تسخر زدن به مخلوقات سکوت و سکون
داستان سراسر حادثه نوشتهی بهرام صادقی اولین بار سال ۱۳۳۸ در مجلهی سخن و بعدها در مجموعهای با نام سنگر و قمقمههای خالی چاپ شد.
پس از خواندن سراسر حادثه خواننده پی میبرد که نام مهیج داستان با آنچه در آن میگذرد، هیچ قرابتی ندارد. هیچ اتفاقی که بتوان آن را “حادثه” نامید در داستان روی نمیدهد حتی یک مورد؛ چه برسد به این که آن را “سراسر حادثه” نام بگذاریم! در بررسی داستان متوجه میشویم که این نامگذاری منطبق بر “منطقی” است که نه تنها طنز داستان بلکه درونمایهی آن را نیز فراهم آورده است.
چرا این داستانِ عاری از حادثه و اتفاق خواندنی است؟ چرا یکی از قویترین داستانهای بهرام صادقی تلقی میشود؟ برای پاسخ به این پرسشها داستان را چنانکه پیش میرود و شکل میگیرد با هم”میخوانیم”:
چند همسایه در ساختمانی سه طبقه زندگی میکنند: دو برادر (بلبل و درویش)، یک زن و شوهر (آقای مهاجر و زنش) و یک دانشجو (مازیار) اینها مستأجران خانوادهای هستند شامل سه برادر (برادر بزرگتر، بهروز و مسعود) و مادرشان.
بهرام صادقی در دو-سه صفحهی اول به معرفی این افراد پرداخته و در ترکیبی از دیالوگ و روایت مشخصاتشان را بیان کرده است. سپس همهی آنها را در اتاق صاحبخانه جمع آورده و در برخوردی رودررو یک بار دیگر آنها را بررسی میکند. کمی بعدتر در وضعیتی ناهشیار (مستی) قرارشان میدهد و روی دیگر آنها را یا دقیقتر بگویم، درون آنها را به نمایش میگذارد. خلاءهای درونی، خواستهها، تمایلات و به طور کلی “خود” واقعیشان را نشان میدهد. این شخصیتهای داستانی آدمهایی عادی هستند با رفتارها و تمناهایی معمولی. با این تفاوت که در مقابل یکدیگر سعی میکنند جلوهای خاص به خود بدهند و نمایی ویژه از شخصیت خود به تماشا بگذارند. هر کدام با قصهای که در زندگی خویش ساختهاند با دیگران مواجه میشوند. ابتدا آنها را مرور کنیم:
آقای مهاجر: کارمند عالیرتبه است. این را خودش و راوی داستان میگویند اما واقعیت او این عالیرتبگی را نشان نمیدهد. وی با پنجاه سال سن (یعنی سالها شاغل بودن و کار کردن) و بیداشتن بچه هنوز مستأجر است. همین واقعیت، عالیرتبگی او را زیر سؤال میبرد تظاهر او به باتجربه بودن و علاقمندی به زن و بچه، و روایتهای بیدروپیکرش از قصههای تاریخی و پروندههای دادگستری پردهای است که او برای نمایش شخصیت خود ساخته است. همسر او ظاهری مهربان و دلسوز دارد، اما این فقط ظاهر اوست. راوی در توصیفهای پراکندهاش از این شخصیت او را حیلهگر و موذی و دو بهمزن معرفی میکند:
“چون در حقیقت خیاطی و گلدوزی نمیکرد به فکر حیلهگری افتاده بود و هر وقت فرصتی مییافت آشوبی به پا میکرد.”(ص ۱۳۸)
و جای دیگر: “خانم مهاجر با لحنی که بلافاصله معلوم میشد گویندهاش آدم آبزیرکاهی است..” (ص ۱۳۸)
و جای دیگر: “خانم مهاجر، شاید به واسطه مسافرتهای پیدرپی به اماکن متبرکه، یا رنج مقدس بیفرزندی یا نیروی پنهانی عجیب و مسحور کنندهای که لازمه حیلهگریها و کارهای مخفیانه و ارواح پرپیچ و خم است، قیافه و رفتار جاذبی داشت که ترکیب متجانسی بود از قیافه و رفتار جادوگران پیر و زنان مقدس و مالکان مؤنث دوزخ و جاسوسههای جنگ اخیر…” و: “خانم مهاجر… واقعاً از این متأسف بود که چرا کار به زدوخورد نکشیده است ظاهراً خود را آزرده نشان داد” (ص ۱۴۹)
بلبل: او جوانی است مبادی آداب و تمیز و مرتب که خود را هنرمند میداند. هنرمند آواز خوان. راوی در موردش میگوید: “البته بلبل برای یک جوان معاصر ایرانی نام نامأنوس و مضحک و احمقانهای است، اما تقصیر ما چیست؟ اسمش بلبل بود، شاید به آن جهت که صدای رسائی داشت و مدام تصنیف و آواز میخواند و در امتحانات هنری رادیو شرکت میکرد و همیشه وعده میداد که جمعه آینده، ساعت فلان، وقتی که نمایش تاریخی تمام شد، نوار آوازم را پخش خواهند کرد…” (ص ۱۳۶)
درویش: درویش برادر بلبل نقاب دیگری بر چهره دارد: او اسم و نقابش یکی است. به خانقاه میرود، مثنوی میخواند، بنگ میکشد به ظاهر و تغذیهاش بیتوجه است. “در لباس پوشیدن و حرفزدن و تعارف کردن بیقید بود.”
مازیار: در مورد این شخصیت راوی میگوید: “هر چند جسمش مریض بود ولی روح پاکی داشت.” اما صاحب این “روح پاک” جوانی شهرستانی است که برای تحصیل به پایتخت آمده و هر از گاه برای پدرش مینویسد :
“برای اصلاح امر تعلیم و تربیت و برآوردن جوانان مجرب که بتوانند آینده بزرگ و درخشان کشور را به درستی در دست گیرند تحول عجیبی در شئوون فرهنگی و دانشگاهی روی داده است… و چون وی مایل است در آتیه در رأس این آینده نویدبخش قرار گیرد صلاح در آن دیده است که سالهای سال به آموختن زبان مشغول باشد.” (ص ۱۳۹)
تا اینجا شخصیتهایی که پوستهی ظاهریشان را مرور کردیم مستأجران ساختمان هستند. و اما صاحبخانهها:
برگ هنر شماره ۸ ویژه نامه بهرام صادقی
برچسب ها : برگ هنر , بهرام صادقی , حادثه , قمقمه های خالی
دسته بندی : پرونده

شماره ۲۷ ژیل دلوز