آخرین مطالب

» شماره ۴۱ » شکل و ساخت داستان برادرها زیر آفتاب

شکل و ساخت داستان برادرها زیر آفتاب

حسین آتش‌پرور ۱-مکان– مسیر حرکت داستان ضمن رانندگی در جادۀ اهواز، داخل سواری با سه شخصیت راننده، زن و مردِ مسافر، که از ناکجاآبادی در جاده سوار شده‌اند، شروع می‌شود. توقف در رستوران بین راهی – داخل سواری و جاده ادامه پیدا می‌کند و روایت شکل می‌گیرد. از این بابت سواری و رستوران می‌شود محل […]

شکل و ساخت داستان برادرها زیر آفتاب

حسین آتش‌پرور

۱-مکانمسیر حرکت

داستان ضمن رانندگی در جادۀ اهواز، داخل سواری با سه شخصیت راننده، زن و مردِ مسافر، که از ناکجاآبادی در جاده سوار شده‌اند، شروع می‌شود. توقف در رستوران بین راهی – داخل سواری و جاده ادامه پیدا می‌کند و روایت شکل می‌گیرد.

از این بابت سواری و رستوران می‌شود محل جمع یا کانونی شدن این سه شخصیت که هرکدام در فکر و مسیر خود هستند. به همین خاطر یک واگرایی در جمع آن‌ها در نهایتِ داستان دیده می‌شود: مرد به دنبال ساختن خودش در کافۀ بین راه می‌ماند. زن و راننده مسیر را ادامه می‌دهند. راننده در فکر زن است. و زن که در فکر رهایی از این موقعیت، در ابتدای شهر می‌خواهد پیاده شود که راننده می‌گوید: «همین‌جوری خشک و خالی؟ نمی‌خوای شماره‌ای، چیزی. . . بری که بری؟»

[زن] مکث کرد، در چهره‌اش نشانه‌ای از این که ناراحت یا عصبانی شده باشد ندیدم، یکباره گفت: «برو ردّ کارِت آقای برادر! برو ردّ کارِت

آخرین ضربۀ داستان را زن می‌زند و راننده در خماری می‌رود.

اول و آخر داستان در ماشین می‌گذرد. اما بیشترین قسمت داستان در رستوران اتفاق می‌افتد.

و همین تقسیم‌بندی مکان و قرینه‌سازی در دوطرف باعث ایجاد فرم می‌شود.

 

شکل و ساخت داستان برادرها زیر آفتاب

 

  1. اندروای

در میان داستان‌های حبیب پیریاری داستان برادر‌ها زیرآفتاب به تنوع دراستفاده از تکنیکِ بیشتری تن می‌دهد. داستانی که محور اصلی آن بر اندروای [=تعلیق] بنا شده. چیزی که مدام با تصورات خواننده بازی می‌کند و او را به دنبال خود می‌کشد و با آن پیش می‌رود. از بابت این هول‌وولا و دلهره خواننده همیشه در انتظار به سر می‌برد، اما وقتی جلو می‌رود نویسنده با این شگرد داستانی تصورات او را دوباره همچنان به هم می‌ریزد.

به‌طور کلی، اندروای در یک داستان موتور محرک است و ایجاد کشش می‌کند و یکی از سازه‌های همیشگی ۀایه داستان بوده است. اندروای اگر به‌جا به کار گرفته شود، شگفت‌آفرین است. فاستر دربارۀ هزار و یک شب می‌گوید: چیزی که شهرزاد را از کشتن نجات می‌دهد، انتظار است: بعد چه شد؟ ای ملک جوانبخت…

همین هول‌وولا و آشوب درونی است که خواننده را تا آخر داستان با خود می‌برد.

از طرفی سازه‌های دیگر داستان مثل تضاد، شخصیت، فضا و تصویر به ایجاد اندروای کمک می‌کنند و همگام با آن پیش می‌روند.

شکل و ساخت داستان برادرها زیر آفتاب

از همان جملۀ اول داستان که زن و مرد سوار ماشین می‌شوند، اندروای خودش را نشان می‌دهد:

روی صندلی کناری‌ام نشست و یکباره در خودش فرو رفت. نگاهش کردم، دانه‌های عرق از سر و گردنش به پایین می‌ریخت. تکه‌پارچۀ قرمزی شبیه دستمال‌یزدی توی دستش مچاله بود. «خدا خیرت بده برادر. » صدایش باریک و لرزان بود.

همین پاراگراف کوتاه که سرشار از نشانه‌هاست، ضمن ایجاد اندروای، با جزیی‌نگری، توصیف، تصویر و شخصیت‌سازی در داستان هم شروع می‌شود. نشانه‌هایی که در مسیر روایت چراغ راهنما برای خواننده است. به خواندن داستان ادامه می‌دهیم. دومین نشانۀ اندروای پیدا می‌شود:

همین‌وقت بود که برای اولین ‌بار نگاهم در آینه به نگاه زنش بُر خورد. سری تکان داد، درست ندیدم اما مطمئنم به آینۀ مستطیلی نگاه کرده بود و انگار با ابروهایش علامتکی هم داده بود.

و این کنجکاوی همچنان با خواننده همراه است که دیگری به سراغش می‌آید:

واقعاً می‌خواستم بدانم آنجا، کنار جاده، چه می‌کرده‌اند، جایی‌که فرعی هیچ شهرک یا روستایی نبود.

اندروای در رستوان ادامه پیدا می‌کند و این که زن و راننده در جاده می‌روند که در انتها زن با جمله‌ای که به راننده می‌گوید، تمام تصورات خواننده را به هم می‌ریزد و چهرۀ دیگر خود را نشان می‌دهد:

[زن] مکث کرد، در چهره‌اش نشانه‌ای از این که ناراحت یا عصبانی شده باشد ندیدم، یکباره گفت: «برو ردّ کارِت آقای برادر! برو ردّ کارِت

و آخرین ضربۀ داستان را می‌زند.

  1. شخصیت‌پردازی در رفتار و زبان

یکی دیگر از سازه‌های درخشان این داستان شخصیت‌سازی آن است که نویسنده با شناخت عمیقی که دارد به‌خوبی از پس آن برآمده است. به‌طوری‌که شخصیت‌ها هرکدام به اندازۀ سهم و نقشی که در داستان دارند به‌خوبی دیده می‌شوند.

مرد، زن و راننده، شخصیت‌های اصلی داستانند، اما حَمَّد (شاگرد کافه)، کافه‌چی و مرد ورزیده سه شخصیت فرعی داستان هستند. البته کافه‌چی در یک سطر معرفی شده و نقش زیادی در داستان ندارد: مرد سالخورده‌ای بود با موهای تنک و اخمی ثابت که دشداشه پوشیده بود و پشت میز فلزی داخل نشسته بود.

شکل و ساخت داستان برادرها زیر آفتاب

شخصیت‌ها چه اصلی و چه فرعی خون و گوشت و شناسنامه دارند و با همین شناسنامه‌ای که نویسنده به آن‌ها داده است، هویت پیدا می‌کنند. آن‌ها در رفتار، حرکات، گفتار، زبان، لحن، عادت‌ها و تکیه‌کلام‌ها -باتوجه‌به موقعیت‌های داستانی‌شان- از یکدیگر متمایز می‌شوند و می‌توانیم تک‌تک آن‌ها را شناسایی کنیم و خود را در کنارشان ببینیم.

داستان از نگاه رانندۀ اول‌شخص که در سرتاسر داستان حضور دارد، دیده می‌شود. اول‌شخصی که کمتر از زن و مرد، دوربین روی خودش می‌گیرد و درنهایت نقش همان راننده را دارد. زن شخصیت دیگری است که در تمام داستان حضور دارد.

اگر داستان را از نظر مکانِ سواری- کافه – سواری، نگاه کنیم: – مرد در دو قسمتِ اول و شاگرد کافه و مرد ورزیده تنها در قسمت میانی داستان دیده می‌شوند.

یکی از ویژگی‌های خوب شخصیت‌سازی داستان به این صورت اتفاق می‌افتد که در طول روایت دوربین مرتب از روی مرد به روی زن جابجا می‌شود. این عمل باعث ایجاد تضاد و خارج شدن داستان از یکنواختی و درنتیجه باعث حرکت و کشش می‌شود.

در پاراگراف اول تا نیمه‌های پاراگراف دوم، پرسپکتیوی از شخصیت مرد که مودب است و معتاد برای ما ساخته می‌شود. بعد از آن است که با وراجی‌ها و اغراق و تکیه‌کلامِ ببخشید ادامه می‌دهد و بیشتر خود را آشکار می‌کند. طوری که در کافه شخصیت او کامل می‌شود. هرچند که در غیاب او ازطریق زن در ادامۀ داستان گوشۀ دیگری از شخصیت مرد ساخته می‌شود.

شخصیت‌هایی چون حَمَّد (شاگرد کافه) و مرد ورزیده با توجه به اینکه شخصیت‌های اصلی نیستند و حضور کمی در داستان دارند، درخشان شخصیت‌سازی می‌شوند:

حَمَّد (شاگرد کافه) در روایت داستان:

پسر هم که خندۀ شیطنت‌باری مدام در چشم‌هایش بود به سمتمان آمد، راه که می‌رفت دو بازویش را در هوا تکان‌تکان می‌داد، بی‌سلام گفت: «کوبیده، چلو خورش. . . »

روی بازوی پسر که سنّش نباید به شانزده هم می‌رسید ردّی از یک بریدگی باریک، گوشت آورده بود.

پسرک بادبزن توی دستش را سه دور چرخاند، بعد گردن باریک چرک‌بسته‌اش را تند چپ‌راست کرد و صدای ترق‌ترق مهره‌هایش درآمد، بعد انگار خیالش راحت شد که همۀ چسی‌هایش را آمده، چرخید و رفت.

پسرک پای منقل خودش را رساند، دستش را برای زدن مرد بالا گرفت.

بیرون رفتم و کنار پسرک ایستادم که چشم از بر و هیکل زن برنمی‌داشت. پنکۀ کنار منقل را روشن کرد، نیشش یک‌بند باز بود، نگاهی دزدانه به مرد پشت میز انداخت و آرام گفت: «بلند کردید؟» خودم را پس کشیدم، تا جایی ‌که می‌توانستم اخم کردم و به سیخ‌های منتقل اشاره‌ای دادم. پسرک برای آنکه بفهماند از اخمم هیچ نترسیده، اشاره‌ای به زن داد و بعد کف دستش را با خنده‌ای بالا گرفت: «اون سِری با یکی دیگه بود

پسرک که نشسته بود روی لبۀ سیمانی و منتظر بود نگاهش کنم، سرش را با خنده‌ای تکان داد و بی‌آنکه صدایش را بلند کند گفت: «نبینُمت پنچر. پَه چی شد؟ بردن؟»

نگاهم بین دو رستوران چپ و راست سرگردان بود؛ پسرک سبزه‌رو که انگار تازه متوجه ماجرا شده بود به‌سرعت از سالن بیرون زد و نگاه کرد، انگشت شستم را از ماشین بیرون آوردم و نشانش دادم.

مرد ورزیده در روایت داستان:

مرد ورزیده‌ای بود با شلوار ارتشی شش‌جیب. دستم را محکم فشرد و سلام کرد، انگار بشناسدم خم شد، صورتم را بوسید و احوال‌پرسی تندتند و گرمی کرد، بعد به زن نگاه کرد و سلام داد، زن جوابی نداد. ابروهای زن درهم گره خورده بود، گونه‌اش می‌لرزید و با لب‌های درهم‌فشرده به شوهرش زل زده بود. مرد نگاه زن را که دید گفت: «آقا منوچهره! قبلاً نگفتم برات؟ هم‌خرجم بوده. » و مرد ورزیده زیر لب گفت: «چاکریم

مرد ورزیده گفت: «دمش هم گرمدستی به شانه‌ام زد و ادامه داد: «شمام بیا خدمتت باشیم.

مرد ورزیده بی‌درنگ خم شد روی یکی از زانوهایش، لبۀ چسبی جیبش را بالا زد، چپّۀ پولی را بیرون کشید و رو به من گرفت.

مرد ورزیده گفت: «می‌خوای بشین غذاتو تموم کن

صدایی از داخل که گمانم همان صدای مرد ورزیده بود، پرسید: «ها؟»

دو یا سه قدم رفته بودم که مرد ورزیده انگار دنبال کسی بگردد جلوی پایم سبز شد، لبخندی زدم، چشم‌غره‌ای رفت. انگشت‌هایش را روی کف دست‌هایش فشار داد. یعنی دنبال من آمده بود؟

از کنارش رد شدم، زیر لب «با اجازه» گفتم و دور شدم. هرچه به سمت جاده می‌رفتم قدم‌هایم را تندتر کردم.

مرد ورزیده تا لبۀ آسفالت پیش آمده بود و نگاه می‌کرد.

  1. تصویر

جزیی‌نگری، دوری از به کار بردن واژگان کلی، مبهم، جمع و نامشخص، دادن آدرس‌های دقیق باعث ایجاد تصویر می‌شود. و با تصویرسازی، ما تمام لحظات داستان را داریم و در آن زندگی می‌کنیم. به‌خصوص مکان و شخصیت‌های داستان را می‌بینیم.

  1. تضاد

تضاد سازۀ پنهان و نهفتۀ دیگری است که در سرتاسر جغرافیای این داستان پخش است. سازه‌ای که باعث اندروای، شخصیت‌سازی و درنتیجه حرکتِ خط روایت و کشش داستان می‌شود. به‌خصوص در رفتار زن که موازی با اندروای پیش می‌رود.

  1. ساخت ترکیبی

برادر‌ها زیر آفتاب داستان خطی خوش‌ساختی است که پیچیدگی خاصی ندارد و هنر و خلاقیت نویسنده در ساخت آن به کار رفته است. یکی از ویژگی‌های یک داستانِ خوب، جدا از جزیی‌نگری‌ها، این است که همراه و موازی با روایت، توصیف، تصویر، و شخصیت، لایه‌لایه ساخته شود؛ همان کاری که در این داستان اتفاق می‌افتد.

مهم‌ترین عاملی که این داستان را تا حد یک داستان خوب بالا می‌برد، اجرا و ساخت آن است. نویسنده همچنان که ما را در جریان رخداد قرار می‌دهد، موازی و در میان آن با جزیی‌نگری، شخصیت، مکان، تصویر، فضا، زبان و لحن را می‌سازد و از هیچ‌کدام غافل نمی‌ماند. استفاده از آنچه در داستان به این شیوه به کار برده می‌شود، یکی از عوامل ایجاد پارادکس در داستان است. و همین تنوع کاربرد سازهای موازی باعث اثرگذاری بیشتر در ذهن خواننده می‌شود که به‌نوعی در این فرایند با فاصله گرفتن از یکنواختی، باعث آفرینش آشنایی‌زدایی کمرنگی می‌شود.

ساخت ترکیبی چه در مکان که مسیر جاده انتخاب شده است و فضاهای محدود: ماشین- کافه – ماشین، یا تعادل شخصیتی در شخصیت‌های اصلی و فرعی و درگیرشدن آن‌ها در روایت، همچنین معماریِ مولفه‌های موازی شخصیت- مکان- توصیف- تصویر که در تناقض خود را نشان می‌دهد، ایجاد فرم می‌کند و داستان را در حد یک داستان خوش‌ساخت بالا می‌برد:

حرکت موازی مؤلفه‌های داستان: شخصیت - مکان توصیف- تصویر- همه موازی به شکل تناقض. ایجاد فرم می‌کنند.

حرکت موازی مؤلفه‌های داستان: شخصیت – مکان توصیف- تصویر- همه موازی به شکل تناقض. ایجاد فرم می‌کنند.

 

حرکت موازی مؤلفه‌های داستان

حرکت موازی مؤلفه‌های داستان

 

 


برچسب ها : , ,
دسته بندی : شماره ۴۱ , نقد
ارسال دیدگاه