آخرین مطالب

» پرونده » شخصیت و شعر سیمین

شخصیت و شعر سیمین

محمد شمس لنگرودی وقتی صحبت از خانم سیمین بهبهانی می‌شود کسی که با او نزدیک بوده است نمی‌تواند درباره‌ی شعر او صحبت کند و درباره‌ی خودش صحبت نکند چرا که شخصیت ویژه‌ای داشت. ویژه از این زاویه که هم شخصیتش مادرانه بود، هم شجاع بود، هم رعایت احوال دوستان را خیلی می‌کرد و هم تا […]

شخصیت و شعر سیمین

محمد شمس لنگرودی

وقتی صحبت از خانم سیمین بهبهانی می‌شود کسی که با او نزدیک بوده است نمی‌تواند درباره‌ی شعر او صحبت کند و درباره‌ی خودش صحبت نکند چرا که شخصیت ویژه‌ای داشت. ویژه از این زاویه که هم شخصیتش مادرانه بود، هم شجاع بود، هم رعایت احوال دوستان را خیلی می‌کرد و هم تا جایی که من دیدم حب و بغضی در کارش نبود. ما بیشتر دوست بودیم (اگرچه همسن مادر من بود) و دوستی ما طبیعتاً از طریق شعر بود که شکل گرفت اما من شخصاً بیشتر تحت‌تأثیر شجاعت و عدالت او بودم؛ عدالت در اظهار نظر. تقریباً ندیدم علیه کسی یا علیه شعر کسی صحبت کند. طبیعتاً این کارش نه از سر فرصت‌طلبی و محافظه‌کاری بود و نه از سر ترس و بی‌اعتقادی، بلکه اگر از کاری خوشش نمی‌آمد ترجیح می‌داد درباره‌اش حرفی نزند تا این‌که در انکارش صحبت کند چرا که معتقد بود در این مملکت به اندازه‌ی کافی علیه هم صحبت می‌شود و به همین دلیل ترجیح او این بود که فقط وقتی درباره‌ی کاری صحبت کند که از آن خوشش می‌آید و لذت می‌برد و کار موردعلاقه‌اش باشد. ویژگی بارز و چشمگیر او این بود. مثلاً شعر خودش هیچ شباهتی به شعر یدالله رؤیایی نداشت اما حیرت کردم وقتی از او مقاله‌ای (در یکی از مجلات آقای دهباشی) خواندم که جانانه و دقیق و شیرین و ستایشگرانه درباره‌ی شعر یدالله رؤیایی نوشته بود. مطلب به‌گونه‌ای بود که من با زیبایی‌شناسی موردعلاقه‌ام که سنخیتی با زیبایی‌شناسی آقای رؤیایی نداشت و ندارد از این مقاله خوشم آمده بود و در نظر من همه‌ی نکاتی که به آن پرداخته بود و مطالبی که نوشته بود دقیق و درست بود. یعنی صرفاً برای دوستی انشانویسی نکرده بود؛ به نکاتی پرداخته بود که دقیق و درست بود و اعتقاد به آن داشت.

جنبه‌های شخصیتی سیمین بهبهانی خیلی چشمگیر بود از جمله مهمان‌نوازی‌های ایشان که معمولاً ماهی یک بار یا دو ماه یک بار دوستان نویسنده و شاعر و اهل قلم و اهل هنر در منزل او جمع می‌شدند و پنجاه نفر بیشتر بودند و جایی بود که هر کسی از جمع لذت می‌برد؛ به این معنی که هیچ جر و بحث و کینه‌توزی‌ای در میان نبود چرا که میزبان که خود ایشان باشد این‌طور نبود.

شجاعتش در برخورد با مسائل سیاسی واقعا تحسین‌برانگیز و مثال‌زدنی بود و روش زندگی ایشان باعث شده بود که بسیاری از دوستان ما تحت‌‌تأثیر رفتار و شخصیت ایشان شجاع بشوند. حرف پیرامون شخصیت جذاب و جالب ایشان بسیار است. این‌ها چیزهایی است که باید گفته بشود و گفته هم می‌شد. مثلاً سن ایشان واقعاً بالا بود و چشم‌هایش نمی‌دید اما سرخوشی و امیدواری و انرژی او مثل یک جوان پرانرژی فعال بود. می‌گفت صبح‌ها ساعت چهار صبح از خواب بیدار می‌شوم، اول می‌روم سماور را روشن می‌کنم و یک چراغ مطالعه‌ای دارم که آن را روشن می‌کنم. با آن که چشمش تقریباً نمی‌دید، من کاغذهایش را دیده بودم که هر کلمه‌اش یک خرسنگ بود که روی کاغذ می‌نوشت برای این که باید خیلی درشت می‌نوشت تا ببیند اما با همان چشم و با همان سن و مرارت‌ها و مشکلات جسمی که داشت، می‌نشست و کار می‌کرد و مهمانی می‌رفت و مهمانی می‌داد و شعر می‌نوشت و در مبارزات سیاسی و مصائب و مسائل زندگی شرکت می‌کرد. از این نظر خیلی جالب بود و واقعاً حرمتی که در روزگار خودش به او می‌گذاشتند و هنوز هم آن حرمت‌گذاری باقی است واقعی بود و درست بود.

رئوس مطالب درباره‌ی شخصیت سیمین همین‌ها بود که عرض کردم اما درباره‌ی شعر او واقعیت این است که تحولی در غزل به وجود آورد. آقای دکتر علی‌محمد حق‌شناس به ایشان می‌گفت نیمای غزل فارسی. من خیلی این اصطلاح را نمی‌پذیرم چون خیلی دقیق و درست نیست اما منظور ایشان این بود که سیمین بهبهانی مسائل روزمره و کلمات روزمره را وارد غزل کرد و تعابیر و تصاویر روزمره را وارد شعر کرد و این درست بود. از این زاویه، درست بود، منتها نیما فقط این کار را نکرده بود؛ نیما خیلی کارهای دیگر هم کرده بود که یکی‌اش این بود.

این یک نوآوری در غزل بود اما نوآوری جالب دیگر او در غزل این بود که اوزان جدیدی را خلق کرده بود و خیلی هم ساده آن را توضیح می‌داد. می‌گفت من این اوزان را به‌این‌ترتیب خلق می‌کنم و می‌نویسم که یک جمله‌ی کوتاه ساده را تکرار می‌کنم و از این تکرار وزن حاصل می‌شود. مثلاً جمله‌ی ساده‌ای مثل «می‌خواهم بروم». خود این جمله وزن ندارد ولی سیمین بهبهانی می‌گفت وقتی این تکرار می‌شود به وزن تبدیل می‌شود و درست هم می‌گفت. وقتی چهار بار تکرار شود، به یک بیت تبدیل می‌‌شود؛ موزون می‌شود و از این نظر خیلی جذاب و جالب بود.

اما اگرچه از همین کار گاهی خیلی وزن شیرینی از آب در می‌آمد اما گاهی هم وزنی درمی‌آمد که خواندنش سخت بود و اصطلاحاً قدیم‌ها به آن اوزان نامطبوع می‌گفتند. اوزانی که جذاب و شیرین نبود و خواندنش به دل نمی‌چسبید. تصور خود من این است که همین خلاقیت و جذابیت که صوری است، به‌رغم شیرینی و جذابیت و تازگی‌اش به شعر او لطمه زد؛ به این معنا که اگرچه بعضی از شعرهای او که به این شیوه سروده شدند عالی بود (مثل «دوباره می‌سازمت وطن» که خیلی هم سر زبان‌ها افتاد و به‌حق مطرح شد) اما خیلی‌هایش چون خواندنش دشوار بود و خالی از عواطف و احساسات مخصوص غزل هم بود، به همین خاطر شهرت فراوانی پیدا نکرد و مثل دیگر غزلیات او که همه‌ی ما می‌خواندیم (مثل «مرا هزار امید است و هر هزار تویی» که واقعاً یک شاهکار است و این شاهکاری است که در غزل اتفاق می‌افتد) دهان به دهان نگشت. در این اوزان جدید اگرچه جذابیت‌های فراوانی بود اما برخی از غزل‌ها در واقع ارتباط عاطفی کمتری با مخاطب برقرار می‌کرد.

خوشبختانه تا روزگاری که زنده بود خوب کار کرد و خوب زندگی کرد و فرهنگ ایران از ایشان بهره‌ور شد. نقطه‌ی پررنگی در تاریخ ادبیات فارسی شد و یادش گرامی باد که یکی از ارکان ادبیات فارسی بود و امیدواریم که ما و دیگران از هر نظر بتوانیم پیرو ایشان باشیم.


برچسب ها : ,
دسته بندی : پرونده , شماره ۳۸ , ویژه
ارسال دیدگاه