آخرین مطالب

» پرونده » رویکرد نیمایی در غزل سیمین

رویکرد نیمایی در غزل سیمین

حافظ موسوی اقبال لاهوری در مقدمه‌ی کتاب فلسفه در ایران ایرانیان را مردمانی نکته‌سنج و باریک‌اندیش برشمرده است که حوصله‌ی ساختن دستگاه‌های فکری کلان را ندارند و ترجیح می‌دهند به جای ساختن یک نظام فکری همه‌جانبه و کلان‌نگر که بتواند کل نظام هستی را توضیح دهد با کشف‌های ظریف و مینیاتوری خود این گوشه یا […]

رویکرد نیمایی در غزل سیمین

حافظ موسوی

اقبال لاهوری در مقدمه‌ی کتاب فلسفه در ایران ایرانیان را مردمانی نکته‌سنج و باریک‌اندیش برشمرده است که حوصله‌ی ساختن دستگاه‌های فکری کلان را ندارند و ترجیح می‌دهند به جای ساختن یک نظام فکری همه‌جانبه و کلان‌نگر که بتواند کل نظام هستی را توضیح دهد با کشف‌های ظریف و مینیاتوری خود این گوشه یا آن گوشه‌ی نظام هستی را به معرفت درآورند و در این کار حقیقتاً شگفتی می‌آفرینند؛ هرچند ممکن است هر یک از کشف‌های ظریف و مینیاتوری آن‌ها با آن دیگری در تضاد و تناقض قرار گیرد.

اقبال لاهوری غزل را عالی‌ترین نماد روح ایرانی می‌داند و معتقد است که ایرانیان غزل را از روی تصادف به‌عنوان اصلی‌ترین قالب بیان احساسات، عواطف و افکار خود برنگزیده‌اند، بلکه این انتخاب انتخابی کاملاً آگاهانه بوده است؛ چرا که قالب غزل همان قالبی است که روح و فرهنگ ایرانی در جست‌وجوی آن است. بیت‌هایی چند در نهایت زیبایی و نکته‌سنجی و درعین‌حال مستقل که اغلب، میلی به ترتیب با یکدیگر و ساختن معنایی واحد را ندارند و به همین دلیل است که حافظه‌ی مردم ایران پر است از تک‌بیت‌هایی درخشان و حکیمانه و اعجاب‌انگیز با کارکردهایی متفاوت و متناقض (نقل به مضمون)*.

ممکن است من در نقل نظر اقبال لاهوری کمی مبالغه کرده باشم، اما جوهر حرف او همین است و این همان چیزی است که بعدها نیما از زوایای دیگری درباره‌اش تأمل کرد و به این نتیجه رسید که شعر قدیم ما هارمونی ندارد و رسالت او این است که به شعر فارسی هارمونی بدهد.

چیزی که نیما به عنوان «قطعه» از آن یاد می‌کند، دقیقاً پاسخی است به پراکندگی غزل؛ منظور از قطعه سطرهایی است که با یکدیگر ارتباط ساختاری برقرار می‌کنند و یک پیکره‌ یا معنای واحد را می‌سازند مثل «هست شب» نیما که نمونه‌ی عالی قطعه‌ی نیمایی است. پیشنهاد نیما پس از بحث‌وجدل‌های فراوان، بالاخره پذیرفته شد و شعر فارسی به راهی رفت که او طرح اولیه‌اش را ریخته بود. حتی شاعری چون شهریار که سلطان بلامنازع قلمرو غزل بوده به راهی که نیما گشوده بود روی خوش نشان داد و شعرهایی به سبک و سیاق نیمایی سرود.

غزل پس از نیما از مرکز شعر فارسی به حاشیه رانده شد اما به عنوان یک قالب مطلقاً ایرانی به حیات خود ادامه داد و تا به امروز، هنوز هم ادامه می‌دهد. گروهی از غزل‌سرایان همچنان همان غزل پیش از نیما را می‌نویسند اما گروه بیشتری از آن‌ها غزلی می‌نویسند که بیش‌وکم تحت‌تأثیر فضای شعر نیمایی و مابعد نیمایی است. خانم سیمین بهبهانی، شاخص‌ترین غزل‌سرای معاصر به این گروه تعلق دارد.

موقعیت خانم بهبهانی در شعر امروز ایران، موقعیت ویژه و یگانه‌ای است. او شاعری نوگرا و نواندیش است که قالبی کهنه را برای بیان اندیشه و احساسات و عواطف خود برگزیده است. حرکت در شکاف همین تناقض او را برجسته و متمایز کرده است. همین که شاعری پس از ظهور نیما بتواند غزلی بنویسد که هم نوگرایان بپسندند و هم توده‌ی مردم بخوانندش و هم در ادامه‌ی هزار سال غزل فارسی، غزلی شاخص و متمایز شناخته شود که در گذشته‌ی غزل فارسی بی‌سابقه است، کاری است کارستان که خانم بهبهانی از عهده‌اش به‌خوبی برآمده است. در بررسی‌هایی که درباره‌ی شعر خانم بهبهانی صورت گرفته است، اغلب بررسی‌کنندگان بر روی چند نکته‌ی مهم در شعر او انگشت گذاشته‌اند. نخست و بیش از همه به این نکته اشاره کرده‌اند که خانم بهبهانی ده‌ها وزن جدید به اوزان شعر کلاسیک فارسی افزوده است. دیگر این که وی مضامین جدیدی را وارد غزل فارسی کرده است که پیش از او در قلمرو غزل نمی‌گنجیده است.

دکتر علی‌محمد حق‌شناس هم در تحلیلی دقیق و روش‌مند نقش عنصر روایت در شعر خانم بهبهانی را موشکافانه بررسی کرده و به این نتیجه رسیده است که شعر سیمین اگرچه در قالب کهن سروده شده است اما شعری مدرن است. این مقاله در ماهنامه‌ی کارنامه، شماره‌ی ویژه‌ی خانم بهبهانی چاپ شده است. من با دیدگاه دکتر حق‌شناس موافقم و بر این باورم که شعر خانم بهبهانی بیش از آن که وامدار شعر کلاسیک و فنون بلاغت قدیم باشد، متأثر از دیدگاه‌های نیماست.

خانم بهبهانی در سال ۱۳۳۰ با نیما یوشیج دیدار کرده است و در سال ۱۳۳۱ شعر ناشناس او که در قالب چهارپاره سروده شده به پیشنهاد نیما برنده‌ی مدال بین‌المللی صلح شده است. با خواندن این شعر که بیش از نیم قرن پیش سروده شده به‌آسانی می‌توانیم متوجه شویم که نیما به کدام جنبه از کار خانم بهبهانی در این شعر توجه داشته است. ناشناس قطعه ای است با نگاهی کاملاً برون‌گرایانه، زبانی توصیفی و ساختاری روایی و نیما بر این هر سه به عنوان ارکان اصلی نظریه‌ی خود تأکید داشت. نخستین سروده‌های خانم بهبهانی، اغلب دارای چنین ویژگی‌هایی است؛ نغمه‌ی روسپی، سرود نان (حاجی فیروز)، واسطه، دندان مرده ودرباره‌ی زندگی مطرودان و محرومان جامعه است و این نشان می‌دهد که نگاه شاعر از همان ابتدا متوجه بیرون بوده است، نه درون.

من نمی‌دانم که آیا خانم بهبهانی تحت‌تأثیر نیما به این نگاه رسیده است یا از طریق سنت شعر دوره‌ی مشروطه که در خانواده‌ی خود او رواج داشته و از طریق مادرش خانم فخرعظما ارغون که در زمانه‌ی خود، شاعر سرشناسی بوده به چنین نگاهی رسیده است. به‌هرحال آنچه مهم است این است که خانم بهبهانی از همان ابتدا، ذهنی غزل‌سرا به معنای سنتی آن (مثل رهی معیری و شهریار) نداشته، اما ذهن او از همان ابتدا ذهنی وزن‌اندیش بوده است. به عبارت دیگر حلقه‌ی اتصال او به سنت شعر کلاسیک فارسی، حلقه‌ی وزن با همه‌ی محدودیت‌های پیشانیمایی آن بوده است.

درست است که خانم بهبهانی، به هر دلیلی، به هر حال پیشنهاد نیما را در مورد در هم شکستن اوزان قدیم و تساوی طولی مصرع‌ها نپذیرفت اما درعین‌حال پس از سال‌ها تلاش و ممارست و آزمودن اوزان قدیم بی‌کم‌وکاست و با همان ترکیب‌های قدیمی بالاخره از مسیری دیگر به این نتیجه رسید که اوزان قدیم سنگ شده‌اند و برای نزدیک‌کردن زبان شعر به طبیعت زبان (چیزی که نیما در جست‌وجوی آن بود) وزن باید از ریشه‌ی زبان گرفته شود، نه از افاعیل عروضی.

خانم بهبهانی این دریافت را در مقدمه‌ی کتاب «خطی ز سرعت و از آتش چنین توضیح داده است:

بسیاری از موارد بوده و هست که نخستین پاره از عاطفه و خیالی که در قالب جمله یا الفاظ کوتاه به ذهنم متبادر شده، خود دارای نوعی وزن است که من حالا به خوبی و آسانی عادت کرده‌ام که همان وزن را در حال و هوای برانگیختگی خویش دنبال کنم.

بنیان و پایه و اساس همۀ نوآوری‌های خانم بهبهانی در قلمرو وزن، در همین چند جمله توضیح داده شده است. وقتی وزن شعر را آن ترکیبی از افاعیل عروضی که از قبل در ذهن شاعر وجود داشته تعیین نکند بلکه نخستین جمله یا به قول خانم بهبهانی نخستین پاره از عاطفه و خیالی که در قالب جمله یا الفاظی کوتاه به ذهن می‌رسد، تعیین‌کننده‌ی آن باشد، طبیعی است که اولاً زبان شعر به طبیعت زبان نزدیک‌تر می‌شود و ثانیاً امکان تنوع وزن، متناسب با تنوع عواطف و احساسات ایجاد می‌شود.

گرچه من شخصاً با همین مقدار قید و بند وزن هم موافق نیستم و حتی پایبندی به عروض نیمایی را هم کاری غیرضروری می‌دانم اما نمی‌توانم این واقعیت را نادیده بگیرم که خانم بهبهانی با همین شگرد هوشمندانه و همین دریافت به‌ظاهر آسان، چگونه توانسته است قلمرو خاصی از شعر فارسی را به نام خود ثبت کند. قلمروی که به‌هرحال قلمرو غزل است، اما این تفاوت مهم را با غزل کلاسیک فارسی دارد که ساختار آن ساختاری روایی است. و همین ساختار به او اجازه می‌دهد که هـم بـه هارمونی مدنظر نیما دست پیدا کند و غزل او به صورت یک «قطعه» و نه بیت‌هایی پراکنده پیش چشم ما قرار گیرد و هم از چنان ظرفیتی برخوردار شود که بتواند بخشی از پیچیدگی‌های زندگی امروز ما را به نمایش بگذارد.

بررسی جنبه‌های مختلف شعر خانم بهبهانی در این فرصت اندک نمی‌گنجد اما یک نکته را باید اشاره‌وار بگویم و بگذرم. شعر خانم بهبهانی، بازتاب جان زلال اوست؛ جانی هوشمند و سرکش. شجاعت او فقط در این نیست که غریب‌ترین اوزان را به شعر خود راه داده است؛ شجاعت او در دفاع از آزادی بیان و قلم از او نمادی ساخته است که بخش‌هایی از جهان امروز ما را بدان نماد می‌شناسند.

*رک به سیر فلسفه در ایران، محمد اقبال لاهوری، ترجمه‌ی دکتر الف. ح. آریان‌پور، نشر بامداد، چاپ سوم، ۱۳۵۴


برچسب ها : ,
دسته بندی : پرونده , شماره ۳۸ , ویژه
ارسال دیدگاه