آخرین مطالب

» پرونده » کامو، مدافع انسان و آزادی

کامو، مدافع انسان و آزادی

مسعود بربر آلبر کامو، رمان‌نویس، روزنامه‌نگار و صد البته اندیشمند اگزیستانسیالیستی که خودش این عنوان را –به دلیل گرایش‌های خودمتناقض و ناپذیرفتنی اگزیستانسیالیست‌هایی همچون سارتر– دوست نداشت، از مهم‌ترین چهره‌های روشنفکری میانه‌ی قرن بیستم بود که علاوه بر آثار، هم زندگی‌اش توجه عموم را برانگیخته بود و هم مرگ مرموزش، که حالا روایتی تازه از […]

کامو، مدافع انسان و آزادی

مسعود بربر

آلبر کامو، رمان‌نویس، روزنامه‌نگار و صد البته اندیشمند اگزیستانسیالیستی که خودش این عنوان را به دلیل گرایش‌های خودمتناقض و ناپذیرفتنی اگزیستانسیالیست‌هایی همچون سارتردوست نداشت، از مهم‌ترین چهره‌های روشنفکری میانه‌ی قرن بیستم بود که علاوه بر آثار، هم زندگی‌اش توجه عموم را برانگیخته بود و هم مرگ مرموزش، که حالا روایتی تازه از آن در دست داریم.

کامو در سال ۱۹۱۳ زاده شد و در ۴۶ سال زندگی‌اش تا سال ۱۹۶۰، آثار مهمی از رمان و نمایشنامه گرفته تا آثار غیر داستانی منتشر کرد که همچنان در سراسر جهان خوانده و ترجمه و بازنشر می‌شود و او را به یکی از جوان‌ترین برندگان جایزه نوبل نیز بدل کرد.

کامو اندیشمند مدافع فرد و آزادی بود. اندیشه‌ای که از همان نخستین رمانش، بیگانه، به چشم می‌آمد: فردی که نخواهد طبق خواست جامعه زندگی کند، حتی صرفاً به این دلیل که در سوگ مادرش اشک نریخته باشد، مجازات خواهد شد.

اگرچه کامو، همچون روشنفکری متعهد به ارزش‌های انسانی و اجتماعی وفادار بود و در مقام روزنامه‌نگار نسبت به وقایع روز واکنش‌هایی هوشمندانه و درخور توجه نشان می‌داد، اما بر خلاف موج ویرانگر و فراگیر زمانه در دام جمع‌گرایی خطرناکی که فرد و آزادی او را قربانی منافع جمع (آن هم به تشخیص حکومت)‌ می‌کرد نغلتید. کاموی سیاسی، در آغاز ضد فاشیست بود و پیوستنش به حزب کمونیست آن‌قدر نپایید که پروپاگاندای مخوف و قدرتمند شوروی مجال شستشوی ذهنی او را داشته باشد چرا که به گفته‌ی ویل دورانت «کامو در وسیع‌ترین معنای کلمه انسان‌گرا بود و انسان‌تر از آن بود که ایدئولوژی‌هایی را بپذیرد که به انسان فرمان می‌دهد تا انسان را بکشد و شاید به همین دلیل بود که از تمام احزاب سیاسی کناره گرفت».

همان‌گونه که خودش در کتاب بسیار مهم بعدی‌اش طاعون، از زبان تارو می‌گوید: «من در دنیای امروز جایی ندارم. هنگامی که قاطعانه از کشتن سر باز زدم، خود را به انزوایی محکوم کردم که هرگز پایانی ندارد

و سرانجام در رمان بعدی و پایانی از سه‌گانه‌ی درخشانش به «سقوط» همه‌جانبه‌ی انسانی پرداخت که تمام عمر در مواجهه با اخلاقیات فردی صرفاً وجهه اجتماعی خود را حفظ کرده اما آنگاه که در بزنگاهی وجودی با وجدان خویش روبرو شده، سقوط و چه بسا هبوط را آغاز کرده است.

همین تأکید کامو بر قائم‌به‌ذات بودن ارزش فرد، و آزادی و مسئولیت فردی و انسانی او بود که باعث شد از هم‌عصرانش فاصله بگیرد و پیش بیفتد. هم‌اندیشانی همچون ژان پل سارتر که آن زمان تحت تأثیر جریان فراگیر زمانه به کمونیسمی گرویده بودند که جمع‌گرایی محض (کلکتیویسم)‌ بود و فرد را تا جایی که در خدمت جمع باشد به رسمیت می‌شناخت و به همین دلیل در تقابل محض با اگزیستانسیالیسم بود.

تقابلی میان انسان و جمع‌گرایی که بیش از همه و به بهترین وجه در جمله‌ای از خود کامو نمایان می‌شد: «من میان مادرم و عدالت، مادرم را انتخاب می‌کنم

البته که کامو تاوان این مخالفت با شوروی و ایدئولو‌ژی خطرناکش را با جان خود پرداخت و قربانی یکی از «پاکسازی‌»های معروف و آشنای شوروی شد.

نه چندان دور از پاریس، زیر نور کامل نیمروز، حین اینکه اتومبیل را دوست ناشرش گالیمار در مسیر مستقیم عریضی می‌راند، هیچ چیز حاکی از فاجعه نبود اما در یک لحظه همه‌چیز تمام شد: رانندگان خودروهای عبوری گفتند که اتومبیل به سرعت «والس می‌رقصید»، انگار «چیزی زیر اتومبیل فروریخت». خودرو به شدت به یکی از چنارهای ردیف‌شده‌ی کنار جاده برخورد کرد و بعد به چند متر دورتر پرت شد و به درخت دومی کوبید و به کلی خرد شد. کامو با جمجمه‌ی خردشده و گردن شکسته در دم جان سپرد.

مردی که همه‌ی زندگی‌اش را در دفاع از نوع بشر علیه بیدادگری و پوچی جنگیده بود، ظاهراً بی‌دلیل و بدون علت آشکار در شرایطی مرد که خودش آن را حد اعلای پوچی تعریف کرده بود: «سانحه‌‌ی رانندگی»؟

اواخر اکتبر ۱۹۵۶ زمانی که شوروی قیام آزادی‌خواهانه‌ی بوداپست را به خاک و خون کشید کامو نتوانست ساکت بنشیند و با خشم درخورِ آزادی‌خواهی که ستم را نمی‌پذیرد به سخن درآمد، و در نطق‌هایش با سخنانی بُرنده دمیتری شپیلوف وزیر خارجه‌ی نظام تمامیت‌خواه شوروی را خطاب قرار داد و در مقاله‌ای که در مارس ۱۹۵۷ در فرانتیرور (Franc-Tireur) منتشر شد، ضمن پرداختن به وقایع مجارستان بار دیگر (و این بار مکتوب) به او حمله کرد.

سالها بعد مشخص شد سانحه‌ی رانندگی‌ای را که آلبر کامو طی آن جان خود را از دست داد سازمان جاسوسی شوروی سازماندهی کرده بود که به کمک ابزاری فنی به یکی از تایرهای خودرو حامل کامو به نحوی آسیب زده بودند که در سرعت بالا حادثه‌آفرین شد بدون اینکه شائبه‌‌ی تعمدی بودن آن قابل طرح باشد. رازی که سرانجام منابع مختلفی از جمله یان زابرانا (شاعر و مترجم سرشناس چک)‌ را به صدا درآورد تا مشخص شود دستور این عملیات «پاکسازی» را شخص شپیلوف صادر کرده بوده است.*

حتی اگر نقل زابرانا و منابع مختلف او گواه متقن قتل کامو شمرده نشود، کیست که نداند در سرویس‌های مخفی بازوی کاگ‌ب حذف‌هایی از این دست بسیار مرسوم بود و کا‌گ‌ب از سال‌های دهه ۱۹۳۰ قوای قدرتمندی را برای اجرای جنایات کثیف این‌چنینی بسیج کرده بود. مگر نه که تنها سه روز پس از درگذشت کامو، روز ۷ ژانویه ۱۹۶۰، ژان پل سارتر، در مقاله‌ای به یاد او در فرانس اوبزرواتووار نوشت: «من سانحه‌ای را که به مرگ کامو منجر شد، یک رسوایی می‌نامم

*منبع: «مرگ کامو»،‌ جووانی کاتللی، ابوالفضل الله‌دادی، نشر نو ۱۴۰۱


برچسب ها : ,
دسته بندی : پرونده , شماره ۳۳ , ویژه
ارسال دیدگاه