آخرین مطالب

» شماره ۳۳ » نگاهی به مجموعه داستان «بِ کوچک» امین فقیری

نگاهی به مجموعه داستان «بِ کوچک» امین فقیری

داریوش احمدی «بِ کوچک»، تازه‌ترین مجموعه داستان امین فقیری مشتمل بر ۱۰ داستان کوتاه است که از طرف نشر چشمه انتشار یافته است. در فهرست داستان‌ها با چنین نام‌هایی روبه‌رو می‌شویم: «بِ کوچک ، نه این برف را دیگر سر باز ایستادن نیست، یک تکه کاموا، دو رفیق، سینما اسکوپ تمام‌رنگی، شبِ ماه، عموهای نازنین، […]

نگاهی به مجموعه داستان «بِ کوچک» امین فقیری

داریوش احمدی

«بِ کوچک»، تازه‌ترین مجموعه داستان امین فقیری مشتمل بر ۱۰ داستان کوتاه است که از طرف نشر چشمه انتشار یافته است. در فهرست داستان‌ها با چنین نام‌هایی روبه‌رو می‌شویم: «بِ کوچک ، نه این برف را دیگر سر باز ایستادن نیست، یک تکه کاموا، دو رفیق، سینما اسکوپ تمام‌رنگی، شبِ ماه، عموهای نازنین، دف برای عروسی همسایه، کابُل، هفت داستانک» به نظر می‌رسد که نشان‌دارترین داستان این مجموعه، داستان بِ کوچک باشد. موضوع این داستان برمی‌گردد به دوران بعد از انقلاب، یعنی به انقلاب فرهنگی. به زمانی که نظام آموزشی جدید، جایگزین نظام قدیم شده بود. ما در این داستان با ماجرایی روبه‌رو هستیم که درآن متهم هیچ جرمی مرتکب نشده، اما در مظان اتهام قرارگرفته است. در حقیقت نگاه‌ها، خنده‌ها، و کلماتی‌ که هیچ‌کس از آن‌ها اطلاعی ندارد، جرم آفریده‌اند. و این اتهام سرنوشت معلمی را که یک سال دیگر به بازنشستگی‌اش مانده است به مرگ می‌کشاند. در حقیقت مدعای این اتهام دروغین، یک مربی بیست‌ساله است که فقط دو ماه سابقه‌ی کار دارد و باعث می‌شود که با آبروی یک معلم سابقه‌دار بازی شود. در بیشتر داستان‌های امین فقیری، عشق و مظاهر آن به صورت تلویحی در زیرلایه‌ی داستان‌ها نقشی بسیار پررنگ دارد، مانند داستانِ «نه، این برف را دیگر سرِ باز ایستادن نیست». این داستان تداعی یک خاطره است. یک خاطره‌ی عاشقانه از دوران نوجوانی راوی. و در حقیقت دو داستان به موازات هم روایت می‌شوند. یکی در ذهن و دیگری در عین. اکثر داستان‌های این مجموعه صحنه‌ی آزمون‌ها و تجارب زیسته‌ی نویسنده‌ای است جانبدار که سعی می‌کند خشونت زندگی را با نثری روان و و در عین‌ حال شاعرانه هموار سازد. مانند همین داستان که بیانگر خشونت سربازی در پادگان و خاطره‌ی عشقی دور است. شروع داستان‌های فقیری حالتی کلاسیک دارد: «می‌گفتند این سردترین سالی است که پادگان به یاد دارد. شایعه نبود. حرفی نبود که با آن بخواهند دل ما را خالی کنندداستان با راوی سوم شخص جمع شروع می‌شود. و بعد در رجعت به گذشته flash back از منظر راوی دانای کل محدود بیان می‌شود و بعد با زاویه دید راوی اول شخص ادامه می‌یابد. و در نهایت راویان با هم منطبق و در نتیجه یکی می‌شوند. در داستانِ «عموهای نازنین»، نقطه‌ی تعلیق داستان در همان ابتدا از طرف نویسنده برای خواننده آشکار می‌شود. اما در بازگویی داستان دوباره تعلیق شکل می‌گیرد. و این شگرد ما را به یاد داستان «مرگ ایوان ایلیچ» تولستوی می‌اندازد که همه در ابتدای داستان می‌دانندکه ایوان‌ ایلیچ مرده است، اما با این‌حال مرگ دردناک او را دنبال می‌کنند. عموهای نازنین، سرگذشت یک خاندان است که به خاطر پُست و مقام و تصدی‌های آن‌چنانی سعی می‌کنند برادر خود را که به دلایل سیاسی توسط ساواک از بین رفته و او را لکه‌ی ننگی در خاندان خود می‌دانستند و حتی پسرش افشین را هم که معلم است و در تابستان‌ها با کامیونش‌ کار می‌کند، نادیده بینگارند و برای مرگ ساختگی او مراسم ختم بگیرند. داستانِ «شبِ ماه» داستانی است رمانتیک با عوالم شاعرانه. داستان از طرحی بسیار ساده و الگویی کلاسیک برخوردار است. اما فقیری در بازآفرینی این الگو دست به یک نوع آشنازدایی می‌زند. مردی پس از یک عمر، هنوز چشم به راه زن غرق‌شده‌اش است. و بنا به یک خواب و یا ندای درونی با قایق تعمیرشده‌اش به دریا می‌رود و در جایی‌ که زنش غرق شده به پیشواز مرگ می‌شتابد. داستان «سینما اسکوپ تمام‌رنگی» خاطره‌ای است از سال‌های دور راوی و ماجرای سینما رفتن و ممانعت‌هایی که هربار بعد از دیدن فیلمی بر او اعمال می‌شد. او بعد از دیدن هر فیلم می‌بایست به پدر و برادرها حساب پس می‌داد. و یا از دست پدر کتک می‌خورد. و بدین‌ترتیب انگار کتک خوردن او پس از دیدن هر فیلم، به فیلمی واقعی از زندگی خودش تبدیل می‌شد. اکثر داستان‌های فقیری در این مجموعه خاطرات و امکان‌های خود او بوده‌اند. مثل همین داستان سینما اسکوپ تمام‌رنگی، که ما برخی از شخصیت‌های داستان‌های دیگرش، مانند «خانم دوستی» و دیگران را در آن می‌توانیم بینیم.

آنچه در این داستان‌ها مشهود است، علاوه بر زبان و غنای شاعرانه، درونمایه‌ی آن‌ها است. مثلاً در داستان «دو رفیق»، غمخواری و صمیمیت و دوستی خالصانه را که سال‌هاست در بین آدم‌ها از بین رفته است، به عیان می‌توانیم ببینیم. در «شب ماه» عشق و وفاداری انسان، و در داستان «یک تکه کاموا»، اضطراب و هراس راوی که یک‌تکه کاموا را مار تصور می‌کند و می‌خواهد از وقوع حادثه‌ای جلوگیری کند.

در اکثر داستان‌های فقیری با نوجوانی تجربه‌گرا رو‌به‌رو هستیم که حالا دیگر بزرگ شده است، با خاطراتی که از او می‌گریزند. اما او می‌خواهد آن‌ها را در زمان مکتوب و ثبت کند. ذهنیت فقیری با شیراز، نه شیراز امروز، بلکه با شیراز قدیم، آمیختگی عجیبی دارد. درحقیقت روح شیراز قدیم مثل یک موجود زنده با تمام جزئیاتش در او زندگی می‌کند. داستان‌های او گویی خاطره‌ها و مرثیه‌هایی‌ از شهر مفقود جوانی‌اش هستند. و بدین‌سان گویی در اغلب داستان‌هایش، از خاطره‌ای به خاطره‌ای باز می‌گردد. خاطراتی که در واقع ابعاد نمادین سفرهای درونی او هستند.

غروب کدخدا آمد، شتابناک، از تن اسبش بخار به هوا بلند می‌شد. سبیل‌ها تابیده، با هیئتی ترس‌آور، چشم‌ها خون گرفته و خوف‌انگیز، انگاری برای جنگ آمده باشد. بازوها قوی و سینه ستبر….

از نگاه کدخدا غرور و سرفرازی می‌بارید. دیده به کوه دوخته بود و بلندیِ دست‌نیافتنیِ قله‌اش.

«شهر کِی تشریف می‌برید؟»

«فردا صبح

«از رشید شنیده بودم

«کاری داشتید؟»

«یک شاهنامه می‌خواستم. دلم گرفتهص ۱۵۶ کتاب


برچسب ها : , , ,
دسته بندی : شماره ۳۳ , نقد
ارسال دیدگاه