آخرین مطالب

» شماره ۳۳ » نگاهی اجمالی به رمان «زنی در حاشیه‌ی روزنامه» اثر شبنم بزرگی

نگاهی اجمالی به رمان «زنی در حاشیه‌ی روزنامه» اثر شبنم بزرگی

داریوش احمدی آن چه به عنوان طیف کلی در رمان «زنی در حاشیه‌ی روزنامه» به چشم می‌خورد، زبان داستان و شیوه‌ی بیان روایت است که از یک برهه‌ی تاریخی که بسیار مورد استفاده‌ی نویسندگان قرارگرفته است، سود می‌جوید. داستان، سرگذشت دختری است کم سن وسال به نام «اکرم» که با پسر عمه‌اش «نامدار» ازدواج می‌کند […]

نگاهی اجمالی به رمان «زنی در حاشیه‌ی روزنامه» اثر شبنم بزرگی

داریوش احمدی

آن چه به عنوان طیف کلی در رمان «زنی در حاشیه‌ی روزنامه» به چشم می‌خورد، زبان داستان و شیوه‌ی بیان روایت است که از یک برهه‌ی تاریخی که بسیار مورد استفاده‌ی نویسندگان قرارگرفته است، سود می‌جوید. داستان، سرگذشت دختری است کم سن وسال به نام «اکرم» که با پسر عمه‌اش «نامدار» ازدواج می‌کند و از رشت به تهران می‌رود. بعد از مدتی، نامدار به علت داشتن ذهنیت سیاسی برضد رژیم پهلوی دستگیر و پس از سال‌ها زندان و شکنجه آزاد می‌شود. اما بعد از آزاد شدن، دیگر آن آدم پر شر وشور گذشته نیست که همیشه کتاب‌ و روزنامه می‌خواند. او به علت شکنجه و زندان و مسائلی‌ که در داستان مطرح نمی‌شود دچار سرخوردگی و یأس و اندوه شده و سرانجام می‌میرد. این طرح‌کلی رمان زنی در حاشیه‌ی روزنامه است. و در یک نگاه اجمالی به نظر می‌رسد که داستان، از همان الگوهای مرسوم انقلابی پیروی می‌کند. اما با نگاهی موشکافانه‌تر، درمی‌یابیم‌ که رمان بازآفرینی واقعیت و بازگویی گوشه‌هایی تاریک از تاریخ این سرزمین است. هرچند با ایما و اشاره. بازگویی‌ کلیشه وقتی اعتبار می‌یابد که زبان و لحن خاص خود را به دست بیاورد. رمانِ شبنم بزرگی‌ که از یک دوران ده ساله در سال‌های ۳۱ تا ۴۱ با ما سخن می‌گوید، ما را با شئونات خانواده‌ی اربابی سنتی در رشت آشنا می‌کند. اگر برای یک داستان یا رمان، عناصری مانند زمان و مکان و علیت و زبان را قائل باشیم، در این رمان کوتاه، همه‌ی این عناصر به نحو چشمگیری وجود دارند. به ویژه عنصر زبان، که داستان را قائم‌به‌ذات کرده و ما را بر آن می‌دارد که زبان و گویش گیلکی و سنت‌های این خانواده‌ی متمول رشتی را که در عین حال معتقد به شئونات خاندان سمیعی هستند، بهتر ببینیم. و به ویژه دیالوگ‌هایی که کار توصیف را انجام می‌دهند، با تمام وجود احساس کنیم.
این رمان که از منظر راوی دانای کل محدود بیان می‌شود، ما را با آداب و رسوم و سنن و فرهنگ و محاسن و معایب خانواده‌ای آشنا می‌کند که گویی همه‌ی اعضای آن از جمله زنان باید در محاق باشند. اکرم، دختری سیزده‌ساله که هنوز دنیای اطرافش را به خوبی نمی‌شناسد و تجاربی از زندگی مشترک و حتی ایده‌آل‌های ذهنی شوهرش ندارد، مجبور می‌شود تن به دستورات خانواده بدهد و با نامدار ازدواج کند. او از «نامدار» همسرش چیزی نمی‌داند به‌جز خریدن روزنامه. و این‌که همیشه او را روزنامه‌به‌دست دیده است. هر چند روزنامه در این رمان، یک دلالت لفظی است که در نهایت دلالت معنایی پیدا می‌کند. و در سال‌هایی که راوی از آن‌ها یاد می‌کند، نه تنها روزنامه؛ بلکه عینک، سبیل، پوتین، لباسِ ساده، سکوت، کم صحبت کردن و جدی بودن، همه‌ی این‌ها نمادی از یک پرستیژ روشنفکرانه و انقلابی بوده است. با این حال اکرم، که داستان را برای ما روایت می‌کند، نمادی است از یک دختر چشم‌وگوش‌بسته‌ی سُنتی‌که خیر و صلاح خود را به دست خانواده سپرده است. شاید بتوان گفت که برخی از تاریخ‌هایی‌که در شروع فصل‌های نُه‌‌گانه‌ی کتاب می‌آید، راز و یا نمادی پنهان‌ از وقایع را در خود داشته باشند. اگر چه این رمان را می‌توان با اندکی جابجایی، به دوران‌های دیگر هم تعمیم داد: دوران‌هایی را که از سر گذرانده‌ایم، و یا دوران‌هایی‌ که با ما خواهند آمد. تاریخ همیشه بزنگاه حوادث خاص خود و قربانیانش بوده است. زمانی با گیوتین و زمانی با آمپول هوا. شروعِ داستان بسیار دلچسب است و داستان در ذات خود رگه‌هایی از ناتورالیسم را به همراه دارد. شبنم بزرگی در ارائه‌ی توصیفات و دنیای پنهان زنان بسیار استادانه عمل می‌کند: «پابشو، پابشو، تکان بده آن صندوق طلا را. آهان!»، «باز مادرجان از فردا من را تنبیه می‌کند که آداب نشستن نمی‌دانی.»، «گفتم اگر می‌خواهی عروسی بکنی باید هر داد و بیدادی را طاقت بیاوری.» با این حال، شبنم بزرگی، قهرمان تراژدی را کاملاً به ما نشان نمی‌دهد. شخصیت نامدار و عملکرد و ذهنیت و نقش جانبازی‌های او کاملاً در محاق مانده است. هرچند راویِ داستان، اکرم، فرصت پیدا نکرد تا به شناخت کاملی از همسرش دست یابد. اما او پس از مرگ همسرش، دیگر آن دختر چشم‌و‌گوش‌بسته‌ی خانه‌ی اربابی نیست و به شناخت و درک کاملی از اوضاع و احوال جامعه دست یافته است. چون به خاطرآن تاوان داده است. زنی در حاشیه‌ی روزنامه، به تعبیری داستان فراز و فرودهای ملتی است که تجربه‌ی مشروطیت را بر پیشینه دارد و بر دوش یک دیگر ایستاده‌اند. و این مصداق جمله‌ای است که در گشایش کتاب می‌خوانیم: «به زنانی‌که بر شانه‌هاشان ایستاده‌ایم.»


برچسب ها : , , ,
دسته بندی : شماره ۳۳ , نقد
ارسال دیدگاه