آخرین مطالب

» پرونده » شعر احمدرضا احمدی، تجلّی‌گاه صورت‌های گریزنده

شعر احمدرضا احمدی، تجلّی‌گاه صورت‌های گریزنده

اقبال معتضدی «من با گفتن واژه‌ی درخت (دال) تصویری ذهنی یا مفهومی از درخت را در ذهن تو می‌آ‌فرینم (مدلول)». این جمله فردینان دو سوسور، زبان‌شناس و نشانه‌شناس مشهور سوئیسی است. هرچند بعدها رولان بارت زبان‌شناس برجسته، ویتگشتاین و دیگران نقدهایی بر این تعریف بنیادین سوسور ارائه کردند و با دلالت‌های نوین خود، مفاهیمِ تا […]

شعر احمدرضا احمدی، تجلّی‌گاه صورت‌های گریزنده

اقبال معتضدی

اقبال معتضدی

«من با گفتن واژه‌ی درخت (دال) تصویری ذهنی یا مفهومی از درخت را در ذهن تو می‌آ‌فرینم (مدلول)». این جمله فردینان دو سوسور، زبان‌شناس و نشانه‌شناس مشهور سوئیسی است. هرچند بعدها رولان بارت زبان‌شناس برجسته، ویتگشتاین و دیگران نقدهایی بر این تعریف بنیادین سوسور ارائه کردند و با دلالت‌های نوین خود، مفاهیمِ تا آن زمان را به‌طور کلی واژگونه ساختند؛ عینیت (اوبژه) و ذهنیت (سوژه) را به‌گونه‌ای مدام تغییرپذیر و قابل تبدیل به یکدیگر دانستند و دال و مدلول را در حیطه‌ای فراتر از زبان معمولی و ابتدایی، مانند شعر و متون ادبی و فلسفی، اساساً یکی شناختند. براین باور، شاعر و در اینجا شاعر ما (احمدرضا احمدی) کاملاً رها و بی‌اعتنا به آنکه کجای این جمله فرم و کجایش محتواست، واژه‌ها را قابل دسته‌بندی و نظام‌مندی نمی‌داند و واژه‌ها و معانی در زهدان اندیشه و احساس او توامان و همزمان شکل می‌یابند و در زبانش متولد می‌شوند.

احمدرضا احمدی در شعری می‌گوید:

آسمانی را دیده‌ام در شهرستان / که قدیم بود / شگفت و با اندوه / یاد دارم / …

و در شعری در مجموعه‌ی «هزار پله به دریا مانده است» چنین می‌گوید:

تنها نیستم / هنوز با منی / هنوز هم / هزار پله به تنهایی / باقی مانده است

و در شعری دیگر: من فقط سفیدی اسب را گریستم / من تمام پله‌ها را آبی رفتم / …

او آگاهانه و عامدانه چارچوب‌های متعارف شعر را برنمی‌تابد و در بیان خالص و سیّال ذهنی، شناور می‌شود، می‌گذارد باد هر جا که بخواهد بوزد.

بنابراین او هر ساختار و قالب از پیش تعیین شده را در هم می‌شکند و با جسارت تمام و گاه به‌طور غریزی بستر مناسب را برای آفرینش طبیعی و ارگانیک شعر فراهم می‌کند؛ ماحصل این فرایند می‌شود شعر ناب. خوب یادم هست چهل و هفت سال پیش احمدرضا احمدی در مقدمه‌ی یکی از مجموعه شعرهایش نوشته بود:

«… من حاضر نیستم یک کلمه را بی‌خودی به خاطر وزن بکُشم، وزن را می‌کُشم…» و درست همان سالهای آغاز شاعری‌اش در پاسخ به کسانی که فقط الگوهای شعر کلاسیک را قبول داشتند و جریان «موج نو»یی را که در دوره‌ی شعری پس از نیمای بزرگ آغاز شده بود تاب نمی‌آوردند، او این حرف را زده بود و حتی فراتر از آن، برخی او را نثرنویس می‌گفتند نه شاعر، ولی از آنجا که احمدرضا احمدی به کشف زبان و فضاهای تازه در شعر نو، دست یافته بود و به راه خود اعتقاد راسخ داشت، دفترهای شعر پرشماری را هر سال به همان زبان و سیاق منتشر کرد. حتی در اردیبهشت ۵۹ کتابی از او با نام «نثرهای یومیه» منتشر شد که در حقیقت آن هم در ادامه همان دفترهای شعری پیشین بود و فقط به جای شکل نوشتاری ستونی (عمودی) که در شعر نو معمول است، به شکل جملات پشت سرهم و نثرگونه چاپ شده بود. او در یکی از دفترهای قدیمی‌اش چنین می‌گوید:

روی روزنامه دیشب صدای حروف با هم می‌دویدند؛ / پرنده / درختان / شب / عشق نمناک زن / زرد، سرخ، سیاه، بنفش / رنگهای پرنده‌ی تصویرها بودند / کودکان همسایه با / مداد پاک کن / حروف را گسستند / پرنده به گریه افتاد و بی‌جان شد / درخت… /…

احمدرضا احمدی بیش از شصت‌سال است که شعر می‌سراید شعرهایی در صورتْ آسان و در معنا ژرف. او شاعر آپارتمان، پنجره، تنهایی، عاشقانه‌های مه‌آلود، پرنده، نارنج، باران، مرگ، زندگی و رؤیاهای پایان‌ناپذیر است. او که زمانی جوانترین شاعر مطرح دهه چهل (دهه درخشان شعرنو ایران) بود، امروز شاید تنها شاعر بازمانده‌ی آن عصر طلایی است که تأثیر خود را در این عرصه گذاشته و نامش در شعر نو ایران، نامی‌ است معتبر.

با آرزوی تندرستی و شادی برای دوست شاعر گرانقدرم احمدرضا احمدی.


برچسب ها : ,
دسته بندی : پرونده , شماره ۳۲ , ویژه
ارسال دیدگاه