آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » مردی برای تمام فصول (کارین بیه) (داستان دوم)

مردی برای تمام فصول (کارین بیه) (داستان دوم)

اوالد یاکوبسن استاد دانشگاه هنر، هنگام قهوه عصرگاهی به طرز عجیبی ساکت و متفکر نشسته بود، همسرش پرسید: به چی فکر می کنی؟ به لوتینگ… لوتینگ کیه؟ توی مدرسه نقاشی همکلاس و رفیق من بود. واقعاً هرگز دربارش باهات حرف نزدم؟ شاید نگفتم. هیچ وقت خبری ازش نشد، منم مشغول زندگی خودم بودم. خیلی وقته […]

مردی برای تمام فصول (کارین بیه) (داستان دوم)

اوالد یاکوبسن استاد دانشگاه هنر، هنگام قهوه عصرگاهی به طرز عجیبی ساکت و متفکر نشسته بود، همسرش پرسید:

به چی فکر می کنی؟

به لوتینگ…

لوتینگ کیه؟

توی مدرسه نقاشی همکلاس و رفیق من بود. واقعاً هرگز دربارش باهات حرف نزدم؟ شاید نگفتم. هیچ وقت خبری ازش نشد، منم مشغول زندگی خودم بودم. خیلی وقته که بهش فکر نکرده بودم. اما لوتینگ کی بود؟ هممم… بهترین موقعیت رو تصور کن! لوتینگ می تونست بهترین چیزها رو به دست بیاره، طراح و نقاش بی نظیر که دانشجوی ممتاز دانشگاه بود که آینده درخشانی داشت.مجسمه هاش حتی بهتر از تابلوهاش بودن، آهنگساز با استعدادی بود و قطعات خودش رو با پیانو و فلوت اجرا می کرد. پیش نیومد که خودم شعرهاشو بخونم، اما شنیده بودم قطعاتی که نوشته بود قلب آدم رو تکون می داد.
ما فکر می کردیم که لوتینگ مشهور قرن می شه، یه کسی در ردهء لئوناردو داوینچی یا میکل آنجلو. مرکز همهء جمع و مهمونی های دوستان بود و برای ما بدیهی بود که فرهنگ نسل جدید حول محوراندیشه های اون شکل خواهد گرفت، اماهیچ وقت اسمی ازش شنیده نشد. همیشه منتظر بودم که اسمشو جایی ببینم اما الان می فهمم که دیگه خیلی دیر شده.
آخرین کلمه اش بی جان و خسته بود، خانم یاکوبسن او را نگاه کرد. شقیقه های اش خاکستری و پشتش خمیده شده بود.
آقای یاکوبسن فکر کرد که آیا « خیلی دیر»در مورد خودش هم صدق می کرد یا نه؟ بله، به عنوان یک شاهد سطحی راه درازی پیموده بود، اسم و رسمی به هم زده بود و موقعیت اجتماعی خوبی به دست آورده بود، اما استاد دانشگاه هنر بودن در برابر اهداف و آرزوهای بزرگی که در سر داشت چه بود؟ او رویای نام ومقام نداشت، چه، آرزویی که در سر داشت زیستن یک زندگی پر آفرینش و جاودانگی در تاریخ جهان بود. این مرد موخاکستریِ پشت خمیده که توی مبل فرو رفته بود، زندگی پر باری داشت اما در این لحظه در برابر رویاهای جوانی اش ، کوچک و خاکستری می نمود.
خانم یاکوبسن پرسید:

حالا چطور شده که امشب به فکر لوتینگ افتادی؟

یکی رو دیدم که خیلی شبیه اون بود.توی خیابون واساگاتان نزدیک ایستگاه مرکزی. داشتم راه می رفتم و فکرم از مقاله مونسون تو روزنامهء استکهلم به هم ریخته بود، یه دفعه کسی رو دیدم و جا خوردم، این کی بود؟ به طرفش برگشتم و دیدم که اون هم به طرف من برگشت. بعداً فهمیدم که شبیه لوتینگ بود. یه لحظه مطمئن شدم که خودش بود اما بعد فکر کردم که حافظه ام اشتباه کرده.کسی که دیدم پیرتر بود. اما برای این که مطمئن بشم فکر کردم مگه ما چند سال مونه؟ و دقیقاً همون لحظه بود که برای اولین بار پی بردم که دیگه برای لوتینگ دیر شده که بخواد شروع کنه…
دخترخدمتکار وارد شد و خبر داد که مردی می خواهد با پروفسور صحبت کند.پروفسور بیرون رفت.

نه! اوه خدای من!…بیا تو… خودتی؟… خودتی لوتینگ؟
او لوتینگ بود. با پالتوی مندرس و رنگ و رو رفته، شلوارِ پاره و کفش هایی که انگار با آبشش های شان نفس می کشیدند لوتینگ وارد راهروی مجلل پروفسوریاکوبسن شد. شخصیت قابل احترام اش را می‌شد از پس چهرهء الکل زده و رنج کشیده اش دید. با نگاهی آرام، کاغذ دیواری و لامپ منقش را برانداز کرد و به طرف چوب لباسی نزدیک شد.
یاکوبسن گفت: خوش اومدی! دقیقاً وقت قهوه رسیدی .
لوتینگ به آرامی سری تکان داد و پالتوی اش را آویزان کرد. کُتی که زیر پالتو پوشیده بود چنان رقت بار بود که در بیان و تخیل نمی گنجید. قلب پروفسور یاکوبسن از درد آکنده شد، دردی که بدنش را در برگرفت.
معارفه و احوالپرسی. نوشیدن قهوه و کوشش بی رمق برای برای آغاز گفتگو.خدمتکار که با بشقاب کیک عصرانه وارد شد و لوتینگ که کیک را در چشم به هم زدنی بلعید. کوشش پروفسور برای گفتگو با لحنی دوستانه و خودمانی با لوتینگ درونگرا نافرجام ماند. از این رو به طرف پیانو رفت و شروع به نواختن کرد و گفت:

یادت می آد؟ این قطعه رو تو نوشتی. هنوزم آهنگسازی می کنی؟

نه. آهنگ نمی سازم. اعتقادی به آهنگسازی ندارم. موسیقی ما ازپایه اشتباهه.

چه طور ؟

می دونی اساس موسیقی ما چیه؟ موسیقی ما بر پایه « ریشه دوازدهم دو»نوشته شده. فکرشو بکن! یه چیزی که بر پایه ریشه دوازدهم دو ساخته شده باشه، گُنگه، غیر قابل قبوله. پیچیده است.

نوع دیگه ای از موزیک وجود داره؟

آره که هست. موسیقی بانتو یا تامیل. در گذشته های دور.حتی موسیقی اقوام اینکا. وقتی ملودی بانتو رو می شنوی، در ابتدا طبیعتاً زیاد متوجه نمی شی، چون که از کودکی با قانون ریشه دوازدهم دو آسیب دیدیم و مسموم شدیم، اما کم کم برات مشخص می شه و از دریافت متوازن ترین هارمونی مشعوف می شی. فکر می کنی که موسیقی بانتو می سازم؟ نه. این قدر افراطی نیستم. اما سادگی یه روزی باید پیروز بشه.

کار حجم چه طور؟

نه دیگه.چرا باید مجسمه بسازم؟ آیا در زمان ما نیازی به مجسمه داریم؟ نه. در دوران کلاسیک نیاز بود چون بخشی ازفرهنگ طبقه مردم آزاد بود و برده ها باید کار طاقت فرسا و سخت رو انجام می دادن. الان مردم کار می کنن و معماری به اندازه هندسه آسون شده. و این خیلی خوبه، اینو دوست دارم، اما مجسمه جایگاه طبیعی در این سازو کار نداره. من از کلمه طبیعی استفاده می کنم چون تو می تونی هر چند تا مجسمه کوچیک که می خوای توی قفسه هات بذاری (سعی کرد با این جمله احترامش را به مجسمه ای از کای نیلسن که در گوشه اتاق بود نشان دهد) اما این هیچ ارتباط طبیعی با سامان زندگی امروز ما نداره.
پروفسور، متعجب گفت :

«می تونم نکته ای رو که می گی بفهمم»و با خستگی اضافه کرد: « می تونه این طور باشه، اِمی کوچولو نمی خوای برای ما پیانو بزنی؟»
اِمی شروع به نواختن کرد و آقایان مشغول شنیدن پیانو شدند، پروفسور خشنود از پایان موسیقی، لوتینگ که با وجود مخالفتش با ریشه دوازدهم دو از پیانو لذت برده بود اما هنگام نوشیدن چای، دوباره برافروخت:

آره، می دونم که تو نقاشی می کنی
وبا با لحنی محترمانه اما تمسخرآمیزادامه داد:

اما هرگز نمی تونی رنگ هاتو به خوبی شاهکار های نقاشی قدیمی در بیاری. تا دویست سال دیگه همهء رنگ هات سیاه و قهوه ای می شن، می بینی حالا که حق با منه. ما همش رنگارو توی هم دیگه پخش می کنیم و خط خطی می کنیم و به
خودمون غرّه ایم اما راز ماندگاری شاهکارهای جهان رو پیدا نمی کنیم. من دور نقاشیو هم خط کشیدم.
یاکوبسن گفت:

خدای من!
لحنش وحشتزده و مضطرب بود، به صندلی اش بازگشت، اما ننشست و بی قرار توی سالن راه رفت.. لوتینگ آرام نشسته بود. یاکوبسن با صدایی خفه، پرسید:

پس با این وجود شعر هم نمی گی؟

«نه! شعر هم نمی گم». قاطعانه و با نگاهی صریح و روشن ادامه داد:»به نتیجه رسیدم که کلمه تواناییِ بیان ژرف ترین تجارب ما رو نداره. و سعی برای بازتاب نهایت هیجان و دوزخی ترین شکنجه های انسان در کلمه، در کلمات محدود انسانی، ناعادلانه است. و نوشتن درباره وضعیت آب و هوا و باد رو با خشنودی به دیگران واگذار می کنم».
او پیروز میدان بود. در پایانِ شب با فروتنی قهرمانانه اش ، یکی از خلاق ترین مردان جهان با پنجاه کرونی که از پروفسور یاکوبسن قرض گرفته بود قدم در مه گذاشت.


برچسب ها : , ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , داستان , شماره ۲ و ۳
ارسال دیدگاه