آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » فروغ فرخزاد از شاعران هم عصر خود

نگاهی به تاثیر پذیری

فروغ فرخزاد از شاعران هم عصر خود

محمود کیانوش متولد ۱۳۱۳ مشهد، ازجمله پژوهشگران، مترجمان، شاعران و نویسندگان جدی و فعال از دوران گذشته تا امروز است که تاکنون کتاب‌ها و مقالات فراوانی را به رشته نگارش درآورده است.کیانوش ابتدا فعالیتش را با سرودن شعر آغاز کرد و مجموعه اشعار “شکوفه‌های حیرت” نخستین اثر او در این زمینه است که حاوی مجموعه‌ای […]

فروغ فرخزاد از شاعران هم عصر خود

محمود کیانوش متولد ۱۳۱۳ مشهد، ازجمله پژوهشگران، مترجمان، شاعران و نویسندگان جدی و فعال از دوران گذشته تا امروز است که تاکنون کتاب‌ها و مقالات فراوانی را به رشته نگارش درآورده است.کیانوش ابتدا فعالیتش را با سرودن شعر آغاز کرد و مجموعه اشعار “شکوفه‌های حیرت” نخستین اثر او در این زمینه است که حاوی مجموعه‌ای از اشعار منثور آهنگین بود. وی دارای مدرک لیسانس در رشته زبان انگلیسی از دانشگاه تهران است و نخستین ترجمه او هم در سال ۱۳۳۶با ترجمه رمان به خدای ناشناخته جان اشتاین بک شروع شد. وی در دوران قبل از انقلاب علاوه برنوشتن رمان، شعر و مقالات گوناگون، مدتی هم سردبیری مجله‌های صدف و سخن را هم بر عهده داشت. او اکنون در لندن اقامت دارد و ازجمله آثار دیگر او می‌توان به کتاب‌های پژوهشی: بررسی شعر و نثر فارسی معاصر(مجموعه مقالات)، زن و عشق در دنیای صادق هدایت، نظم، طبیعت و زیبایی(تاملاتی در فلسفه هنر و ادبیات)،بردار این‌ها را بنویس آقا(خاطراتی از دوران سردبیری مجله سخن)، پروین اعتصامی دختر ناصرخسرو و عالمتاج و رمان‌های برف و خون، حرف و سکوت و مجموعه اشعار ساده و غمناک، خرخاکی‌ها،یونجه‌ها و کلاغ‌ها اشاره کرد. این نوشته کیانوش در حدود دو سال پیش به رشته نگارش درآمده است و حاوی نکات تازه‌ای از سیر تحول شعر سرایی در آثار فروغ فرخزاد است که به مناسبت ۱۵ دی‌ماه سالگرد تولد و ۲۴ بهمن‌ماه سالگرد وفات فروغ تقدیم شما می‌گردد.
در این مقاله، محمود کیانوش به یکی از کسانی   که در تحول زبان و فضای شعری فروغ نقش مهمی داشته است یعنی پرویز داریوش اشاره دارد.

تاکنون از تاثیر ابراهیم گلستان بر زندگی هنری فروغ فرخزاد سخنان فراوانی گفته‌شده است، اما از جهاتی می‌توان گفت که فروغ از زمان سرودن مجموعه تولدی دیگر به بعد، درزمینه ساختار معنایی و زبانی شعرش از افراد دیگر به‌صورت عمیق‌تری اثر پذیرفته بود یعنی گرچه بنا به قول اخوان ثالث، گلستان در زندگی مولانایی فروغ، در حکم شمس تبریزی برای او به‌حساب می‌آمد، اما به گمان من در زندگی هنری‌اش، مجالست و موانست با افرادی مثل پرویز داریوش بسیار سازنده‌تر بوده که این امر البته نه در روال زندگی‌اش بلکه در دیدگاه شعری او آشکارشده است. در همان دوره‌ای که ابراهیم گلستان “گلستان فیلم” را دایر کرده بود و مهدی اخوان ثالث در همین موسسه کار می‌کرد و فرخزاد فیلم خود را موسوم به خانه سیاه است می‌ساخت، پرویز داریوش هم به جمع دوستان او افزوده‌شده بود. در سایت کتابخانه نیما و در مقاله‌ای با عنوان خانه سیاه است می‌خوانیم: در سال ۱۳۴۰ فروغ بار دیگر با هزینه “گلستان فیلم
به انگلستان می‌رود تا درباره امور فنی ساختن فیلم، دوره آموزشی فشرده‌ای ببیند.در نخستین ماه‌های سال ۱۳۴۰ پس از بازگشت فروغ به ایران موسسه ملی فیلم کانادا ساختن فیلمی به نام خواستگاری را به گلستان فیلم پیشنهاد کرد و موسسه سفارش‌دهنده، تهیه مجموعه‌ای چهارقسمتی را در دستور کار خود قرار داده بود که موضوع آن مطالعه و تحقیق درباره طرز معاشرت و زندگی زناشویی زوج‌های جوان در کانادا، هند، ایتالیا و ایران بود. در ساختن فیلم کوتاه خواستگاری،گلستان در مقام نویسنده فیلم‌نامه و کارگردان و فروغ در مقام دستیار کارگردان و بازیگر نقش عروس و برای ایفای نقش داماد، جلال آل احمد در نظر گرفته‌شده بود که او نپذیرفت و پرویز داریوش نویسنده و مترجمی که بعدها با گلستان درافتاد،جای او را گرفت. سایر بازیگران فیلم عبارت بودند از: طوسی حائری(همسر آن زمان شاملو)، محمود هنگوال(صدابردار سازمان فیلم گلستان) و هایده تقوی (دخترعموی گلستان). خواستگاری در زمستان سال ۱۳۴۰ در چهل و سومین جلسه کانون فیلم به نمایش درآمد.”منظور من از نقل این مطلب، علاوه بر اشاره به حضور پرویز داریوش در دایره دوستان ابراهیم گلستان و فروغ فرخزاد،اشاره‌ای هم به تاثیر رابطه‌های دوستانه این جمع در کارهای هنری و ادبی آن‌هاست. در آن زمان فروغ فرخ‌زاد با پرویز داریوش نشست‌هایی داشت و در این نشست‌ها پرویز داریوش که خود شعر می‌سرود و مجموعه شعر “مزامیر” را منتشر کرده بود و در شعر به هوشنگ ایرانی و منوچهر شیبانی نزدیک‌تر بود تا به نادرپور و مشیری و سایه، فروغ فرخزاد را با جوهر شعری و زبان استعاری و سمبولیک بعضی از سوره‌های قرآن،آشنا می‌کرد.نشانی از این آموزش را می‌توان در شعر “آیه‌های زمینی” فروغ ملاحظه کرد: “آنگاه خورشید سرد شد و برکت از زمین رفت و…”اگر به بعضی از سوره‌های کوتاه مکی در قرآن توجه کنیم، به ماهیت این تاثیر پی می‌بریم، از آن جمله سوره‌های “الزلزال” “اللیل”،”الشمس”،
“الانشقاق”،”الانفطار”و”التکویر”. سوره الزلزال این‌گونه شروع می‌شود:”آنگاه‌که زمین با لرزش خود به لرزه درآید و زمین بارهای سنگین خود را برون افکند و انسان گوید که او را چه شده است” و سوره”الانشقاق” این‌گونه شروع می‌شود:”آنگاه‌که آسمان از هم بر شکافد و به‌فرمان پروردگارش گوش بسپارد و از او همین سزد و آنگاه‌که زمین به گسترش درآید و از او همین سزد و آنچه را که در اوست بیرون افکند و تهی شود” و سوره التکویر این‌گونه شروع می‌شود:”آنگاه‌که آسمان به هم در پیچد و آنگاه که ستارگان تاریک شوند و آنگاه‌که کوه‌ها به حرکت درآیند…”و پرویز داریوش پیش از آنکه فروغ را
با این مسایل آشنا کند،خود از قرآن، مایه‌هایی کلامی و بیانی گرفته بود. او در کتاب “مزامیر”شعری دارد با عنوان صراط، که آن را به”ا.وف.گلستان) تقدیم کرده است.”الف”، حرف اول ابراهیم است و “ف” حرف اول فخری همسر او. اما اکنون ملاحظه می‌کنم کسانی که باید در شناختن و شناساندن ماهیت و تحول شعر فارسی معاصر، حافظه کارآمدتری داشته باشند،از پرویز داریوش لااقل در مقام یکی از کانون‌های تاثیر در تحول شعر فروغ فرخزاد، یادی نمی‌کنند و تقریباهمه او را فقط در مقام یک مترجم می‌شناسند.در اینجا به‌جای یک‌بند، تمامی شعر صراط او را نقل می‌کنم:
اکنون بار از دوش افکنده‌ایم و بازآمده‌ایم
بازآمده‌ایم تا با تبجیل نانی که نانی را به آب نداده بودیم ، بازگیریم.
شعبده را بازگیریم که تردست از بازار ابلهان،تهی باز نگردد
اینک بازار را رها کرده‌ایم و در جستجوییم
در جستجوییم که هرکه را در آغوش آزار خفته
چون خود رها کنیم. دل را به چنگک آویزیم تا بلا نگریزد
سر فرود آوریم و چشم بگشاییم که: اهدنا صراط المستقیم.
گوسفندان خدا را به یوز سپرده‌ایم و پلنگ آز چون خانه روندگان دیرگاه
دیر خود می‌جوید موش‌ها را گفته‌ایم که هنگام آرامش است
ثقبه‌ها بسته، سنبه‌ها شکسته و گرگ‌ها رسته
از آبشار آسمان، قطرات گسسته آب پراکنده و چشم خورشیده است.
اکنون می‌خواهیم که:
اهدنا الصراط المستقیم
گل به خاک نشسته و ریشه هوا گرفته
چون خبر راست که با کج درآمیزد؛
و در این هوا که به داروی بیهوشی آمیخته است،کسی را نقابی نیست.
باز بار گناه را بر دوش گرفته‌ایم و آزار
بازآمده است و بر گرده ما نشسته و تردست،بازار تهی یافته
و ما،در وحل مانده می‌نالیم: اهدنا الصراط به‌سان ابری که به دیدار شهر آید
و کوهی که به دریا فرورود
یا ملکوت که با طاغوت نشیند و کروبی که از ابلیس بچگان برمد
شرم را به چهره کشیده‌ایم
و ریش درون ناپیداست بر ما ببخشای با همه اندوخته عقل
نادانیم.نادانیم.نادانیم بر ما ببخشای و اهدنا.اهدنا
اگر خصوصیات کلامی و سبکی شعر فروغ فرخزاد در دوره پیش از تولدی دیگر را در نظر داشته باشیم و به عناصر تازه و متفاوتی که در کلام و سبک او در شعرهای “تولدی دیگر” و “ایمان بیاوریم به…” وجود دارد دقت کنیم،نشانه‌هایی از تحول یا دگرگونی عمیق و آشکار را در شخصیت اشعار این مجموعه‌ها
می‌توانیم پیدا نماییم.یکی از نمودهای این تحول به لحاظ مضمونی است به این مفهوم که شاعر به بیرون از خود هم نگاه می‌کند و چشم دل او،سودای معشوق، هجر، ناکامی و آرزوی وصل و چیزهایی از زندگی انسان در جامعه و موقعیت انسان را در طبیعت می‌بیند.اما این تحول در سه زمینه دیگر نیز بروز پیدا می‌کند که صرفا به کلام و ترفندهای بیانی و سبکی او مربوط می‌شود و در هریک از این سه زمینه است که شعر او به ترتیب با شعر سهراب سپهری (که ۶ سال از او بزرگ‌تر بود)، با شعر یدالله رویایی (که از او دو سال بزرگ‌تر بود) و احمدرضا احمدی(که شش سال از او کوچک‌تر بود) خویشاوندی پیدا می‌کند.
و این سه زمینه به همان ترتیب عبارت‌اند از:
۱) تصویرهای انتزاعی
۲) الهام گیری از تداعی الفاظ و
۳) شهوتناک خوانی سمبولیک

۱)تصویرهای انتزاعی:
فروغ فرخزاد در اشعار پیش از “تولدی دیگر” به‌ندرت تصویرهای انتزاعی به کار می‌برد. تشبیه‌ها و استعاره‌هایش طبیعی و آشنا بود. اگر بخواهیم این دگرگونی سبکی را با اشاره به سبک‌های کلاسیک توصیف کنیم، می‌توانیم بگوییم که تصویرهایش در کتاب‌های “اسیر”، “دیوار” و “عصیان” در مایه سبک عراقی بود، اما در کتاب‌های”تولدی دیگر” و”ایمان بیاوریم …” رفته‌رفته کیفیت نوعی “سبک هندی” جدید پیدا کرد.از این لحاظ وقتی‌که کسی کتاب “تولدی دیگر” او را برای اولین بار در یک نشست بخواند و آن را کنار بگذارد و بدون فاصله زمانیِ طولانی، کتاب
“حجم سبز” اثر سهراب سپهری را به دست بگیرد، با خواندن دو سه شعر از آن احساس می‌کند که شعرهای این دو شاعر از حیث تصویرهای انتزاعی و همچنین از جنبه بکار گرفتن ترفند ادبی آشنایی‌زدایی ترکیب کلام چه قدر به همدیگر شباهت دارند.این شباهت در حدی است که اگر آن‌کس بگوید که یکی از این دو شاعر از دیگری تاثیر پذیرفته است، نمی‌توانید بگویید: “نه، این‌گونه نیست”شاید بگویید:”بله شباهت زیاد است، اما ممکن است که این دو شاعر در ذهنیت شعری، سلیقه هاشان به هم نزدیک و تاثیر پذیری در کار آن‌ها دوجانبه باشد. تاثیرپذیری یک شاعر از دیگری با کاری که به آن “سرقت ادبی” می‌گویند، تفاوت ماهوی دارد. در مورد شگردها یا ترفندهای جدید درزمینه تصویرهای انتزاعی و آشنایی‌زدایی در ترکیب کلام، شاید اغراق نباشد اگر بگوییم که نیمی از شاعران سه چهار دهه اخیر، شاگردان مکتب‌های سهراب سپهری، فروغ فرخزاد، یدالله رویایی و احمدرضا احمدی هستند، چون شاگردی در این مکتب از مکتب‌های دیگری که با پشتوانه هزارساله شعر فارسی و معنویت فرهنگی به وجود آمده است،کاری به‌مراتب سهل‌تر و عامه‌پسندتر بوده است.اگر بخواهم در مورد تاثیر پذیری‌های این دو شاعر از یکدیگر به نمونه‌هایی اشاره‌کنیم می‌توانیم در این زمینه هم به شعر معروف “دوست”سهراب اشاره‌کنیم(که سپهری آن را در رثای فروغ سروده است) و هم به مصاحبه‌ای از فروغ مراجعه نماییم که در قسمتی از آن، دیدگاه
خویش را درباره اشعار سهراب سپهری بیان کرده است.سهراب سپهری پس از مرگ نابهنگام فروغ بدون ذکر نامی از او، شعر دوست را این‌گونه آغاز می‌کند:
“بزرگ بود و از اهالی امروز بود و با تمام افق‌های باز نسبت داشت و لحن آب و زمین را چه خوب می‌فهمید صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود و پلکهاش مسیر نبض عناصر را به ما نشان می‌داد و دستهاش هوای صاف سخاوت را ورق می‌زد و…”
به هرحال گمان من هم این است که اگر بکوشیم که تصویرهای انتزاعی این شعر وابسته به سبک هندی جدید را به‌صورت حسی و عینی درآوریم و بدین‌وسیله از آن‌ها معما زدایی کنیم،شاید بتوان صرف‌نظر از ستایش ذهن، جان و شعر فروغ به نکته‌های خصوصی‌تری هم دست پیدا نماییم. اما فروغ فرخزاد در گفت‌وگویی مفصل با سیروس طاهباز و غلامحسین ساعدی درباره سهراب سپهری گفته بود: “سپهری از بخش آخر کتاب آوار آفتاب شروع می‌شود و به شکل خیلی تازه و مسحور کننده‌ای هم کار خود را آغاز می‌کند و همین‌طور ادامه دارد و پیش می‌رود. سپهری با همه فرق دارد. دنیای فکری و حسی او برای من جالب‌ترین دنیاهاست آواز شهر و زمان و مردم خاصی صحبت نمی‌کند،بلکه از انسان و زندگی حرف می‌زند و به همین دلیل دنیای وسیعی دارد. درزمینه وزن هم راه خودش را پیداکرده، اگر تمام نیروهایش را فقط صرف شعر می‌کرد آن‌وقت می‌دیدید که به کجا خواهد رسید”
۲) الهام گیری از تداعی الفاظ:
در روان‌شناسی مبحثی وجود دارد که در فارسی به آن تداعی معانی گفته‌اند. مثلا یک معنای معین به ذهن شما می‌آید یا شما آن را به ذهن می‌آورید، بعد می‌گذارید که آن معنا خودش معنای دیگری را به ذهن شما بیاورد و همین‌طور هر معنایی، یک معنای دیگر را. این سلسله معانی را در هرکجا که خواستید، متوقف می‌کنید. مثلا شما کلمه یا معنی یا تصویر مادر را به ذهن می‌آورید. احتمال دارد که این‌گونه معانی مختلف در ذهن شما پدید آید:
مادر= شیر
اشک= شبنم  صبحگاهی،
باغ متروک= آسمان غروب،
دریای خون= طپش تند عشق
سرود ناتمام سرباز=آزادی،
خیال سبز= آه!
به این عمل ذهن، تداعی می‌گویند. یکی از معانی اسم فعل عربی تداعی چنان‌که در لغت‌نامه دهخدا آمده است، یکدیگر را خواندن است در تعریف تداعی معانی هم در این لغت‌نامه به نقل از دکتر علی سیاسی، استاد روانشناسی و رییس سابق دانشگاه تهران آمده است: “این‌طور برمی‌آید که بعضی نفسانیات با روابطی مخصوص چنان به هم‌پیوستگی پیدا می‌کنند که هرگاه یکی از آن‌ها درصحنه وجدان نمایان گردد، فورا دیگران را در آنجا حاضر می‌کند.
این کیفیت، تداعی معانی نام دارد.” اما اینکه شاعری چنین عادت کرده باشد که هرگاه می‌خواهد شعری بگوید، یک کلمه معین را آگاهانه بکار برد،آن را روی کاغذ بنویسد و بعد کارِ ساختن شعر را به دست سلسله الفاظ بسپارد، باوجود اینکه “تداعی معانی” به کار او مدد می‌رساند، من به دلیل الله‌بختکی بودن این شیوه آفرینش در ادبیات و هنر، آن را تداعی الفاظ می‌نامم . وقتی ما در موارد معدودی از اشعار مجموعه تولدی دیگر،با رگه‌هایی از تلاش شاعر با هدف تداعی الفاظ و به امید آفرینش معنی مواجه می‌شویم و می‌بینیم که برخی از شبه بورژواهای معصوم آن‌ها را مانند وردهای شفابخش و سعادت آور
زمزمه می‌کنند، می‌توانیم این تصویرهای آبستره خشک ، گوش‌نواز و هوش فریب را در برابر آن‌همه تصاویر طبیعی که با هدایت اندیشه در وادی احساس به سرمنزل معنی رسیده است،لغزش‌های بازیگوشانه قابل‌گذشتی تلقی کنیم مانند این شعر:
بر او ببخشایید
بر او که در سراسر تابوتش
جریان سرخ ماه گذر
دارد و عطرهای منقلب شب
خواب   هزارساله    اندامش   را   آشفته می‌کنند.
اما هنگامی‌که به اشعار مجموعه ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد می‌نگریم، متوجه می‌شویم که این رگه‌ها بیشتر و پررنگ‌تر می‌شوند چنان‌که این ذهنیت برای بسیاری از ما ایجاد می‌شود که فروغ فرخزاد مسیر خود را کم‌وبیش به سمت اشعار احمدرضا احمدی متمایل ساخته است، به‌گونه‌ای که گاه حرکت‌ها قدم‌به‌قدم تکرار می‌شود و به هیچ
چیز نمی‌رسد مانند:
نگاه کن که در اینجا زمان چه وزنی دارد و ماهیان چگونه گوش‌های مرا می‌جوند
چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه می‌داری؟
من سردم است و از گوشواره‌های صدف بیزارم
من سردم است و می‌دانم
که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی جز چند قطره خون چیزی به‌جا نخواهد ماند
و در اینجا البته نمی‌خواهیم این حکم را صادر کنیم که فروغ در سرودن این‌گونه اشعار و در سرگردانی خود می‌خواهد به سبک و سیاق احمدرضا احمدی عمل کند ،زیرا آن آتش بی‌قرار و سرکش جان فروغ با فضای حسی و تجربی احمدی تناسبی ندارد.
اکنون به این شعر مشترک فروغ فرخزاد و احمدرضا احمدی توجه کنید:
فروغ: روز آبی، پیچک خشک،پرنده محبوس، دیوار سیمانی.
احمدی: درخت‌های پرسش بگو و مگو بازمی‌گردند و به اطراف هرزهای دست‌چین منزل می‌شوند.
فروغ: آسمان از دهانه خشک ناودان‌ها فرومی‌ریزد و باز همچنان دست‌نیافتنی است.
احمدی: کبوتر دو سه بار با مشایعت رنگ سبز/به کنار علامت سوال پرید و علامت سوال را نقطه‌های حرف آخر اسم تو می‌کند.
فروغ: به زنی که پوستش خستگی بطالت‌هاست، لیوانی آب تعارف می‌کنی، آب خشک است، آب را می‌نوشم و خشک است.
احمدی: آدم‌های نشسته با این پیچک‌ها فرمان می‌دهند که خود را به انتهای داربست برسانند
فروغ: من از جسدی مغروق سرگردان‌ترم
اگر راست می‌گویی دریا را برای من بیاور و لذت پوسیدگی را به من ببخش.
احمدی: در پشت این اطوارهای سنگ بی‌گمان هزار مینایی است و هزاران لالی که سرانجام دیوار را بیان می‌کند.
فروغ: این سرفه‌ها جوانی تو را هزار برابر می‌کند و جوانی تو به من می‌گوید: احمق
احمدی: از انتهای خیابان شمارش اعداد را آغاز می‌کنم که این فروشندگان بی پیمانه درست بدانند خشکسالی در پیاده‌رو ایستاده است.
فروغ: گاهی در آفتاب به یاد می‌آورم که گیسوانم می‌درخشیدند/دندان‌های شیری یادآور معصومیت حضورند.
احمدی: آن‌قدر جلد من در شستشو نشد که من لبخند عابران را شادی‌ها بدانم.
و اکنون می‌رسیم به سومین عنصر تازه و متفاوت دیگر در شعر فروغ در دوران آخر شعر سرایی‌اش که همچنان که گفته شد، صرفا به کلام و ترفندهای بیانی و سبکی او مربوط می‌شود و در این عنصر سوم است که تاثیر یدالله رویایی را بر برخی از اشعار او ملاحظه می‌کنیم و درواقع می‌توان گفت که در سایه این تاثیر است که اشعار عاشقانه او از ابتذال حاکم بر کارهایی چون:”گنه کردم، گناهی پر ز لذت”به سمت هوسناک خوانی ظریفانه و سمبولیک “تشنج مرگ آلود” کشیده می‌شود.
۳)شهوتناک خوانی سمبولیک:
یدالله رویایی در کتاب مسایل شعر در اشاره به اشعار مشترکی که در اواخر عمر فروغ با او سروده است می‌گوید:” شعرهای مشترکی که در “دلتنگی ها” و “از دوستت دارم” منتشر شده است، از نظر من اشعار کامل و پُری هستند. به همان دلیل، وقتی من شعر را شروع می‌کردم چون فروغ به آهنگ قطعه آشنا بود، ریتم را حس می‌کرد و مصرع‌هایی که می‌گفت کاملا به هم می‌خورد و باهم می‌خواند و من بعدا حس می‌کردم و دوباره دنبال آن را می‌گرفتم.در این کارها برای هردوی ما جست‌وجوی زبانی مطرح بود.به نظر من این در طبیعت این قطعه‌ها، بروزش طبیعی است. لیکن من در آن روزگار عاشق نبودم و او بود.تمام چاشنی شعرهای او را اصالت‌های عاشقانه می‌ساخت. او عاشق بود.” اکنون به شعر “جسمانی” که شعری مشترک از رویایی و فروغ است، توجه کنید:
رویایی: آه ای فرونشاندن جسم
حکومت بی تسکین
ای پاسخ تمام اشکال اضطراب
وقتی‌که حرکت غریزه
مرا می‌زایید.
فروغ: و جبرِ باد، نام مرا بر سطوح سبز درختان نوشت
سفینه‌ها می‌چرخیدند و ماه، ماهِ تصرف‌شده
رویایی: از انتهای تهیگاه تو،تولد دنیا را بشارت می‌داد.
فروغ: سلام، حرارت چسبنده شاید بتوان گفت که یدالله رویایی در “شهوت خوانی” و “هوس‌انگیز نگاری، بیش از هرکس دیگر از خود شجاعت نشان داده و نوآوری کرده است.جهان شعری او پهنه‌ای به وسعت دویست سیصد هزار سال زندگی و تجربه‌های حسی، ذهنی و آرمانی انسان تاریخی نیست و به تن او و خواهش‌های تن و دل و خدمت چشم‌ها
و دست‌هایش به این خواهش‌ها محدود می‌شود و او همواره در آفتاب این خواهش‌ها برای تصویر هنری و زیبای ماهیت و فعلیت و لذت آن‌ها، به گرد کلمه‌هایی که از چنته زبانی خود بیرون می‌آورد، به چرخشی دایره‌وار می‌پردازد تا کلمه‌ها، رازهای خیالی خود را به او بگویند و او از این رازها در توصیف لذت خواهش‌های طبیعی حیات و دلهره مرگ آن‌ها رمزهای تازه‌ای بسازد.
یدالله رویایی گویی در پاسخ کسانی مانند من بوده که در موخره چاپ اول کتاب”از دوستت دارم”گفته است:”و یقینا شاعر حق دارد جز برای رضایت خویش ننویسد،که شعر نمایش تمام نیروهای تپنده اوست…”و او یکی از نیروهای تپنده‌اش را در شعری با عنوان “حالت” چنین به نمایش درآورده است:
صعود مرگ خواهانه
رگ عبور، رگ بن‌بست
فشارِ توده تخدیری
تجسد نفس،تشنج ابریشم
گسیختن از چارچوب ریختن از آه
رهایی فرورونده سلام!
از ارتفاع سلام
مرا به سطح رطوبت؟ مرا به تاب‌وتب گوشت
مرا به ظلمت پروانه سیاه
مرا به حرص گل گوشت‌خوار
به ضلع و قاعده، به انتهای قنات
مرا به گود مادگی‌ات دعوت کن و…چنان‌که ملاحظه می‌شود، این شعر یدالله رویایی، توصیف گسترش‌یافته این بیت از شعر فروغ فرخزاد است:
گنه کردم،گناهی پر ز لذت
در آغوشی که گرم و آتشین بود
و شاید کسانی باشند که رنج شاعر را در ساختن این شعر،کاری بی‌اجر بدانند و دلیلشان این باشد که شعرِ “حالت” شعری عاشقانه نیست و به گوش کسانی خوش می‌آید که از “وصف العیش”،”کل العیش” را می‌گیرند… فروغ فرخزاد هم برعکس امثال سیمین بهبهانی،شعر خود را در قالب سنتی غزل محبوس نکرد و از زمان سرودن تولدی دیگر به بعد از وزن‌های عروضی آزاد در اشعارش استفاده نمود(و البته گاهی هم در برخی اشعار از قافیه هم استفاده کرد) او در بسیاری از اشعاری که در کتاب‌های اسیر، دیوار و عصیان به چاپ رساند، شیوه‌ای تقریبا شبیه شیوه‌های نادر نادرپور و فریدون مشیری را در پیش گرفت و درزمینه ی استفاده از مضامین عشقی از مرحله “عشق طبیعی”،”عشق خصوصی” و “عشق غزلی” فراتر نرفت.
در اینجا یادآوری می‌کنم که من عشق میان زن و مرد را در دو حالت می‌بینم،یکی عشق طبیعی و دیگری عشق انسانی. انسان‌ها درزمینه عشق طبیعی با همه جانوران مشترک‌اند و آن را بر یک اساس و از یک طریق تجربه می‌کنند و از آن لذت می‌برند و حاصل این لذت هم به‌صورت طبیعی بقا و دوام نسل و نوع است.
عشق طبیعی میان زن و مرد تا آخر عمرشان می‌تواند ادامه پیدا کند، بی‌آنکه هرگز به پدید آمدن عشق انسانی در بین آن‌ها بیانجامد.یکی از محک‌های اصالت عشق انسانی این است که در بیشتر موارد برای پدید آمدنش به عشق طبیعی نیازی ندارد. چنانکه عشق میان مولوی و شمس تبریزی قطعا بر پایه عشق انسانی استوار بود بنابراین عشق انسانی همان دوستی انسانی است که پایه‌اش بر همگامی، همراهی، همدمی ، همدردی، هم نگری، هم بینشی، همفکری و هم جهانی استوار است که اگر واسطه‌اش عشق طبیعی باشد، به درجه عشق انسانی اعتلا پیدا می‌کند.در اغلب اشعار “تولدی دیگر” و “ایمان بیاوریم به…”
تصاویر از معشوق بیشتر در آینه جسم و تن ارایه شده است و نه در آینه عاطفی و معنوی.یکی از بهترین نمودهای ماندگاری فروغ فرخزاد در مرحله عشق طبیعی را می‌توانیم در شعر “وصل” جستجو کنیم. اما در کتاب‌های اسیر، دیوار و عصیان، آرزوی وصل معشوق با تصویرهای انتزاعی غزل کلاسیک بیان شده است. به نمونه‌های زیر توجه کنید:
الف) از کتاب اسیر:
تو را می‌خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
(شعر اسیر)
شعله آه شدم، صد افسوس
که لبم باز به آن لب نرسید
(شعر وداع)
باز لب‌های عطش کرده من
لب سوزان تو را می‌جوید
(شعر دیدار تلخ)
همه‌شب در دل این بستر
جانم آن گمشده را می‌جوید
(چشم‌به‌راه)
ب) از کتاب دیوار:
می‌نهم پا بر رکاب مرکبش خاموش می‌خزم در سایه آن سینه و آغوش
می‌شوم مدهوش
(شعر رویا)
بر لبم شعله‌های بوسه تو
می‌شکوفد چو لاله گرم نیاز
(از شعر سپیده عشق)؛
بازوان را بگشا،تا که عیانت سازم
چه رهاورد سفر دارم از این راه دراز
( از شعر شوق)
ج) از کتاب عصیان:
ما تکیه داده به بازوی یکدگر
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود سرهایمان چو شاخه سنگین ز بار و برگ خامش بر آستانه محراب عشق بود
(شعر بلور رویا)
بر تو چون ساحل آغوش گشودم
در دلم بود که دلدار تو باشم
وای بر من که ندانستم از اول
روزی آید که دل‌آزار تو باشم
(شعر از راهی دور)
به هرحال با تامل بر اشعار مجموعه تولدی دیگر به‌خوبی متوجه می‌شویم که فروغ فرخزاد درزمینه ی مضمون و بیان با جهشی بلند به تحولی بزرگ دست‌یافته است، اما در پهنه عشق به بلوغ معنوی نرسیده است و قدمی از خواهش‌های تن بیرون نگذاشته است و تنها تفاوت معناداری که در اشعار عاشقانه‌اش، نسبت به دوران گذشته به چشم می‌خورد، این است که در آن‌ها دیگر صحبت از فراق، حسرت و ناکامی نیست و فروغ در این مرحله با تاثیر پذیری از شاعرانی چون:شاملو،نادرپور، پرویز داریوش، سپهری و رویایی، موفق شده است که حالات، هیجانات و خواهش‌های ناگفتنی تن در عشق طبیعی را با ظرافتی استعاری توصیف نماید. در این میان می‌توان گفت که شعر وصل از همین مجموعه تولدی دیگر به‌شرط دقت و سعی در رسیدن به معنای تصویرهای آن،اوج پرواز فروغ را به ما نشان می‌دهد.به قسمتی از این شعر توجه کنید:
آن تیره مردمک‌ها، آه
آن صوفیان ساده خلوت‌نشین من
در جذبه سماع دو چشمانش
از هوش‌رفته بودند
دیدم که بر سراسر من موج می‌زند
چون هرم سرخگونه آتش
چون انعکاس آب
چون ابری از تشنج باران‌ها
چون آسمانی از نفس فصل‌های گرم
تا بی‌نهایت
تا آن‌سوی حیات
گسترده بود او
دیدم که در وزیدن دستانش
جسمیت وجودم
تحلیل می‌رود
دیدم که قلب او
با آن طنین ساحر سرگردان
پیچیده در تمامی قلب من و…


برچسب ها : , ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , شماره ۴ و ۵ , نقد
ارسال دیدگاه