آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » قلمرو رمان

قلمرو رمان

اقبال معتضدی: میلان کوندرا در جایی می‌گوید: «رمان قلمرویی است که شخص در آن حکمی صادر نمی‌کند. این حوزه قلمروی بازی و فرضیات است. اندیشه در ذات، در قالب رمان، امری است برپایه‌ی فرضیه.» این بُعد از نگاه کوندرا مهمترین تأکید و یا تعریف او از رمان و جایگاه نویسنده است؛ موضوعات و مفاهیم سیال […]

قلمرو رمان

اقبال معتضدی:

میلان کوندرا در جایی می‌گوید: «رمان قلمرویی است که شخص در آن حکمی صادر نمی‌کند. این حوزه قلمروی بازی و فرضیات است. اندیشه در ذات، در قالب رمان، امری است برپایه‌ی فرضیه.»

این بُعد از نگاه کوندرا مهمترین تأکید و یا تعریف او از رمان و جایگاه نویسنده است؛ موضوعات و مفاهیم سیال و تغییرپذیر که هیچیک ثبات و قطعیت ندارند جهان درونی (ذهنی) و جهان بیرونیِ (عینی) ما را فرا گرفته‌اند و ما در تمام لحظات که زندگیِ غریزی (غیر ارادی) و یا زندگیِ کنشگر و اندیشه‌ورز (ارادی) را تجربه می‌کنیم، در گمان و فرضیات به سر می‌بریم. نویسنده (کنشگرِ اندیشه‌ورز) کسی است که مدام در لابه‌لای گستره‌ای از مفاهیم، اشیاء و عناصری پرزرق وبرق و یا خاموش و سایه‌وار پرسه می‌زند. او از لایه‌های گوناگون و پرشمار تلخ و شیرین، زشت و زیبا، عمیق و سطحی، عشق و نفرت، تولد و مرگ عبور می‌کند و این رؤیا و روایت و اندیشه برای میلان کوندرا با هم بطور طبیعی و غیر قابل تفکیک جریان می‌یابند و از برآیند این چند صدایی‌ها معماری واحد و ساختاری منسجم را در رمان او پدید می‌آورند. کوندرا در قالب شخصیت‌های داستان‌هایش و نوع زندگی و روابط خصوصی‌شان، به مفاهیم هستی‌شناسی و گستره‌های کلان و بسیار ژرفِ حیاتِ انسان می‌پردازد؛ انسانِ کلی و در عین حال جزیی و دارای وجودی پر از تناقض. او عمیقا به این باور می‌رسد که فرد به اندازه‌ی جمع دارای اهمیت و پیچیدگی‌ست. کوندرا بی‌آنکه از سکوی دیدبانی خود از وجود هر عنصر کوچکی غافل شود، اما خود را روایتگر بی‌طرفی می‌داند که گویی بین تمام شخصیت‌های داستانش تقسیم شده است و با آنها در خیابان قدم می‌زند، در آشپزخانه و اتاق خواب آنها حضور دارد، در ذهن آنها پرسه می‌زند، در روابط جنسی آدمهایش با ظرافتی روانکاوانه نقاب‌هایشان را بر می‌دارد و از ترس چیرگی پوچی و بی‌معنایی زندگی، دچار کابوس می‌شود و قلبش ضربانی تند می‌یابد. عرق سردی بر پیشانی‌اش می‌نشیند. سبکی تحمل‌ناپذیر هستی را حس می‌کند و می‌گذارد داستان به حرکت طبیعی و غریزی‌اش ادامه دهد.

او در نوجوانی به حزب کمونیست چکسلواکی می‌پیوندد. در یادداشت‌ها و مصاحبه‌هایش بارها از انحصارطلبی و نقد ایدئولوژی افراطی چپ می‌نویسد و می‌گوید. در پی یک سخنرانی تند و انتقادی در پراگ علیه خودکامگی رهبران حزب و اعتراض به خفقان و سانسور که مانع چاپ آثار او و دیگر نویسندگان شده‌اند، در سال ۱۹۶۷ برای بار دوم از حزب و نهایتا از کشور اخراج و به کشور فرانسه تبعید می‌شود.

او اکنون بیش از چهل سال است که در پاریس زندگی می‌کند. او به زبان فرانسه می‌نویسد و حتی از زادگاهش «چک» و روشنفکرانِ تسلیمِ قدرتِ حاکم در میهن‌اش به شدت فاصله گرفته است و تمایلی ندارد که درباره‌اش به زبان چک بنویسند.

او در اغلب رمان‌هایش طنزی کنایی دارد، اما در رمان «شوخی» هرچند زبان از اعتراض تا کمدی و هجو پیش می‌رود، اما این کتاب روایت سیاسی صریحی است که از خشونت‌های تفتیش‌گران ایدئولوگ چک در دوره استالینیسم، پرده برمی‌دارد.

او معتقد است اگر نویسنده نتواند به ارزش ذاتی تخیل پی‌ببرد نمی‌تواند به درک هنر، به ویژه هنر مدرن نایل شود. او نووالیس و کافکا و دیگر بزرگان پیش از خود را ستودنی و تحسین‌برانگیز می‌داند؛ «رؤیاها ما را در برابر یکنواختی زندگی مصون می‌دارند.»

پدر کوندرا پیانیست بود و میلان کوندرا نیز مدتی در آکادمی موسیقی و سپس در دانشکده سینما تحصیل کرد. موسیقی در جهان ذهنی و آفرینش ادبی او نقش مهمی دارد چرا که بارها در مصاحبه‌هایش به شیوه‌ی نگارش چند صدایی (کُنترپوان) اشاره می‌کند و در برخی آثارش از این تکنیک بهره برده است.

در ویژه‌نامه این شماره که به میلان کوندرا اختصاص یافته است، به ترتیب چهار مقاله به آثار نویسنده نگریسته‌اند:

نقد تحلیلی و مشروح آثار و جهان ذهنی او؛ ترجمه‌ای از یک مصاحبه‌ی جامع و عمیق با نویسنده؛ ترجمه‌ای تحلیلی و فشرده اما با نگاهی کلی به کوندرا؛ و دیگری مروری بر آثار میلان کوندرا است.

امید که این ویژه‌نامه درخور این نویسنده‌ی بزرگ چک و طبع بلند شما خوانندگان گرامی باشد.

پیشاپیش نوروز فرخنده، بهاران خجسته باد.

اقبال معتضدی


برچسب ها : ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , سرمقاله , شماره ۱۶
ارسال دیدگاه