آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » خوانش فرامتنی نوولت «گوساله»

نوشته‌ی «مو یان» نویسنده‌ی چینی و برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبی 2012

خوانش فرامتنی نوولت «گوساله»

جواد اسحاقیان  «مو یان» Mo Yan نام مستعار «گوآن مویه» Guan Moye نویسنده‌ی معاصر چینی است که به دلیل خفقان سیاسی روزگارش آموخت که «ساکت» باشد و بیشتر در خود بیندیشد تا روزی این سکوت را به فریادی بر ضد خودکامگی چیره بر زندگی مردم چین تبدیل کند. او با آن که معاون انجمن نویسندگان […]

خوانش فرامتنی نوولت «گوساله»

جواد اسحاقیان

 «مو یان» Mo Yan نام مستعار «گوآن مویه» Guan Moye نویسنده‌ی معاصر چینی است که به دلیل خفقان سیاسی روزگارش آموخت که «ساکت» باشد و بیشتر در خود بیندیشد تا روزی این سکوت را به فریادی بر ضد خودکامگی چیره بر زندگی مردم چین تبدیل کند. او با آن که معاون انجمن نویسندگان چین بود و وظایف حزبی و ناگزیر خود را انجام می‌داد، یاد گرفت که «نقابی» بر منش واقعی خود بزند؛ رفتاری که «یونگ» Jung به آن «پرسونا» persona می‌گفت؛ یعنی منش و رفتاری که آدمی علی رغم میل باطنی در پیش می‌گیرد به شرط این که هویت راستین خود را از یاد نبرد و حساب مقتضیات اجتماعی را از منش راستین و فردی خویش جدا بداند و در وضعیت غالب بر زمان خود، حل نشود. منتقدانی که وی را به خاطر سکوت در قبال شکنجه و زندانی کردن هنرمندان و روشنفکران کشورش می‌نکوهیدند، از این نکته‌ی باریک‌تر از مو، آگاه نبودند و دریافت «جایزه‌ی نوبل ادبی» در سال ۲۰۱۰ بر این خرده‌گیری‌ها افزود. با این همه، به مصداق «نیّت خود می‌گزارد هر کسی» او بر طبع آزاده‌ی خود باقی ماند و همه‌ی خشم و فریاد خویش را بر ضد تمامیت‌خواهی حزب کمونیست و رهبران و کارگزاران فرصت‌طلبش، در آثار خود بازتاب داد. او فقر مُفرَط (اِملاق)ی را که خود تجربه کرده، در این نوولت به گونه‌ای مشروح و هنرمندانه نوشته است. او خود گفته است: «ما آن قدر فقیر بودیم که نمی‌دانستیم وعده‌ی غذای بعدی ما از کجا تأمین می‌شود.» سال‌ها در بدترین وضع ممکن در دهه‌ی ۱۹۷۰ در کشتزارها یا «کمون‌های کشاورزِی» و کارخانه‌ها به کارهای سخت تن در داد و دم برنیاورد اما به گفته‌ی «سعدی» آن «سنگ‌های خورده را پیش خود نگه داشت تا در فرصت مناسب، مغز دشمنان خود را پریشان کند.» انتشار آثار او، ادعانامه‌ای بر ضد حزب و رهبری فاسد سیاسی و مافیایی اقتصادی است که تا کنون به حیات ننگین خود ادامه می‌دهد، چنان که خواهیم گفت.

 «یان» در سال ۲۰۰۹ در نمایشگاه کتاب فرانکفورت شرکت کرد و به نوشته‌ی مترجم این نوولت به روزنامه‌نگاران گفت: «نویسنده باید از زشتی‌های طبیعت انسانی به خشم آید و آن‌ها را نقد کند، اما ما برای بیان این نقد، مجبور نیستیم روش یکسانی داشته باشیم. بعضی‌ها می‌توانند مخالفتشان را با صدای بلند و رسا اعلام کنند، اما باید کسانی را هم تحمل کنیم که ترجیح می‌دهند توی اتاقشان پنهان شوند و با استفاده از ادبیات، نظریات خود را بیان کنند.» (یان، ۱۳۹۳، ۸)

 «یان» این نوولت را در سال ۱۹۹۸ منتشر کرده اما آنچه در داستان می‌گذرد، به سال‌های پر تب و تاب و طاقت‌فرسای «انقلاب فرهنگی» در دهه‌ی ۱۹۶۰ مربوط می‌شود که حاکمیت چین، هر گونه رابطه‌ای را با جهان به ویژه «غرب» برید و نظریه‌ی شکست‌خورده‌ی «بازگشت به خویش» را عملاً تجربه کرد؛ تجربه‌ای که فقر اقتصادی را با فقر فرهنگی در پرجمعیت‌ترین کشور جهان به هم آمیخت.

***

 راوی داستان، نوجوانی چهارده ساله به نام «لو هان» Lu Han است که به اعتراف خودش «شیطان‌ترین» و «تحمل‌ناپذیرترین نوجوان روستا» است که زیر نظر استاد «دیو» Du مسؤول دامپروری دسته‌ی تولید کار می‌کند و ما استاد را نخستین بار هنگامی می‌شناسیم که در حال کشیدن سه گوساله با طناب است و می‌خواهد آن‌ها را نزد «رفیق دونگ» Dong دامپزشک کمون مردمی ببرد تا آن‌ها را اخته کند. لازم به یادآوری است که در این داستان به نوعی از اخته کردن گاو و خوک اشاره می‌شود که اصطلاحاً به آن‌ها «فری مارتین» free-martin cow می‌گویند. خود این پستاندار ماده، می‌تواند باردار شود اما تخمدان خودش توان بارداری ندارد اما یک پستاندار یا گوساله‌ی دوجنسیتی می‌تواند او را باردار کند و صاحب دوقلوهایی بشود که گاه همجنس نیستند و باعث اختلال جسمی در او و زادِ ولد در کل گلّه می‌شود. با اخته کردن چنین حیواناتی ار ریسک شیوع بیماری‌های مقاربتی می‌توان کاست و چون در چین آن روزگار از دست دادن حتی یک حیوان از نظر اقتصادی اهمیت داشته، مراقبت در جلوگیری از مقاربت جنسی چنین حیواناتی، اهمیت زیادی داشته و مرگ حیوان، باعث رفتن مسؤول کمون به مراکز «بازپروری» و مجازات شدید می‌شده است:

«عمو آبله‌رو [عموی راوی] جواب داد: هزار بار بهت گفتم حواست بهش باشد ولی شما دو تا [با دامپزشک] چه غلطی کردین؟ می‌ترسم این حروم‌زاده [گاو نر یا دو جنسیتی] همه‌ی گلّه رو حامله کنه.» (۲۱)

 رفیق دونگ با تعجب گفت: «چی؟ این، با ماده گاوها جفتگیری کرده؟»

 من پریدم وسط: «با سیزده تا از گاوهای دسته. مادر خودش هم کنارشوندیدمش که با همه‌ی ماده گاوهامون جفتگیری کرد. استاد دیو دید که همراه مادرش بود. خیال می‌کرد کافیه پاهای جلوشو ببنده. بعد گلّه رو سپرد دست من و رفت لب کانال، چرت زد. من همه‌ی صحنه رو دیدم. لوکسی‌ها [گاوهای ماده] هم می‌خواستن تو جشن شرکت کنن ولی نمی‌تونستن ولی دوکوهانه وانمود می‌کرد داره می‌چره. آروم به ماده‌ها نزدیک می‌شد و تو یه لحظه بلند می‌شد و یکهو سوارشون می‌شد. هرچی با چوب می‌زدمش، فایده نداشت؛ پایین نمی‌اومد.»(همان)

  1. فقر غذایی و فرهنگی: انقلاب کمونیستی در یک کشور سرمایه‌داری در سال ۱۹۴۹ چین، ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، اداری و مدیریت را در سطح کلان از هم فرومی‌پاشد و با توجه به جمعیت نزدیک به یک میلیاردی کشور در آغاز نیمه دوم قرن بیستم، نخستین فاجعه‌ای که دامنگیر میلیونها کشاورز چینی می‌شود، فقر بیش از اندازه‌ی آنان است که نمودهایش در این داستان، بارها تکرار می‌شود. نمود فقر عمومی در روستا نخستین بار وقتی مطرح می‌شود که دامپزشک کمون، دو گاو را اخته و بیضه‌هایشان را جدا کرده راوی آن‌ها را با خود به خانه‌ی عمه برده پس از سال‌ها ندیدن گوشت، عمّه آن‌ها را می‌پزد و بوی خوش گوشت در خانه می‌پیچد و جمع گوشت ندیده‌ها اندک اندک فرامی‌رسند.

 قراینی نشان می‌دهد که در خانواده‌ی روستایی «عمو آبله‌رو» حتی یک دانه تخم مرغ هم وجود ندارد که زن خانواده املت درست کند و با بیضه‌ی گوساله بخورند:

«اگر یه مرغ داشتیم، کاری می‌کردم همین الآن براتون تخم کنه.»(۳۶)

وقتی «پدر دیو» می‌فهمد «عمو آبله‌رو» با دامپزشک می‌خواهند از گوشت بیضه بخورند و او از آن محروم می‌ماند، اظهار ناخشنودی می‌کند:

«همراه شما و رفیق دونگ طعم بیضه رو نمی‌چشم ولی باید باید برگردم خونه‌م یه سیب‌زمینی شیرین بخورم دیگه، نه؟»(۳۸)

 و وقتی «آبله‌رو» با تمسخر می‌گوید:

«پس وقتی داریم گوشت گاو می‌خوریم، نباید دنبال تو بگردیم؟»

 «گوشت گاو؟ گوشت گاو کجا بود؟»

«می‌بینی تا حرف گوشت گاو می‌شه هیجان‌زده می‌شی.» (۸۲۸۱)

در کشور انقلابی که تنها رهبران و کادرهای حزبی و دیوان‌سالاری از امتیازات خاص و استثنایی برخوردارند برای توده‌ها، سیر خوردن، جرم به شمار می‌آید و مجازات دارد و آشپزانی که برای «دبیر حزب» غذاهای خوشمزه می‌پزند و خود نیز از آن می‌خورند، از مجازات ایمن نیستند:

«دبیر حزب کمون [از این آشپزان] عصبانی شده بود؛ آن‌ها را به خوردن همه‌ی چیزهای خوب غذاخوری متهم کرده بود و همه‌ی آشپزهایی را که به نظر چاق شده بودند، اخراج کرده بود.»(۴۲)

«لو هان» که خود سال‌ها از گاوها مراقبت می‌کند می‌گوید:

«معمولاً رژیم غذایی من را، سیب‌زمینی‌های شیرین خشک و کپک‌زده تشکیل می‌دادند.»(۸۶)

 و در جایی دیگر «عمو آبله‌رو» تصریح می‌کند که:

«دسته‌ی ما اون قدر بدبخته که نمی‌تونه حتی پول روغن چراغ‌ها رو جور کنه.»(۵۴)

 فقر اقتصادی، همیشه با فقر فرهنگی همراه است. شیوه‌ی اخته کردن گاو و خوک به شیوه‌ی «استاد دیو» را با روش علمی «رفیق دونگ» می‌توان مقایسه کرد:

«قبلِ آزادی، اول یه طناب چرب می‌بستیم دور بیضه‌هاشون. بعد با یه چوب رختشویی روغن زده که دورشو پارچه می‌کشیدیم آروم می‌زدیم رو بیضه‌ها. یه روز طول می‌کشید داغون بشن. حیوون‌ها ماغ می‌کشیدن و از حال می‌رفتنرفیق دونگ با تحقیر گفت: «خیلی وقته که دیگه این روش‌های وحشیانه رو گذاشته‌ایم کنار.»(۱۶)

اما «رفیق دونگ» ساعتی به «عمو آبله‌رو» می‌دهد تا ببیند چگونه می‌تواند در کمترین دقایق، یک گوساله را با تیغ جراحی و به شیوه‌ی علمی، اخته کند:

«عمو آبله‌رو با تعجب داد زد: «چی به این زودی تموم شد؟ یعنی شما تو کمتر از سه دقیقه یه گاو را اخته کردین؟ شما جادوگر گاوچرون‌ها هستین.»(۱۹)

 نمود دیگری از پس‌افتادگی فرهنگی در داستان، وقتی است که «رفیق دونگ» تأکید می‌کند که سومین گوساله به خاطر جفتگیری با دو گاو دیگر، پس از اخته شدن، زخمش عفونی می‌شود و به گوشتش سرایت می‌کند و از اخته کردن خودداری می‌کند و پس از اخته کردن هم باز، با دوختن زخم به شدت مخالف است و ضمن تأکید بر این که گوساله را باید پیوسته راه برد و مانع خواب او شد، می‌افزاید:

«اگه می‌خواین بدوزمش، همین الآن این کارو می‌کنم، ولی تجربه‌ی من می‌گه که بهتره این کارو حالا نکنیم.»(۱۹)

باری، بر اثر بی‌اعتنایی به نظر دامپزشک و مرگ گوساله و استفاده از گوشت حیوان مرده، فاجعه‌ای پدید می‌آید که سپس به آن، خواهیم پرداخت.

  • وحشت توده‌ها از رژیم و حاکمیت حزبی: «مو یان» که خود کشاورزاده بوده و از نازل‌ترین سطوح تا عالی‌ترین مقامات حزبی فرارفته است هراس پیوسته‌ی خود و توده‌ی زیر سُلطه‌ی حزب، نظام تک‌حزبی، تک‌صدایی و تمامیت‌خواه را تجربه کرده و در این داستان کوتاه هنرمندانه بازتاب داده است. درنظام تک‌حزبی و تک‌صدایی کمونیستی، هرکس باید پندار، گفتار و کردار خود را به شدت مورد مراقبت قرار دهد و چیزی نگوید و نکند که مورد بدگمانی مسؤولان و زبردستان قرار گیرد. سایه‌ی مخوف خودسانسوری را از گفتار و کردار شخصیت‌ها حتی از رؤسای پایین‌تر «کمون‌های مردمی» [کالخوزها] می‌توان دریافت و هیچ کس از آسیب مقامات حزبی، ایمن نیست.

در چنین نظامی، جان گاو، ارزشی به مراتب بیش از آدمی دارد، زیرا آنچه بسیار است، نیروی انسانی است و آنچه اندک، «گاو» و محصولات دامی است. با آن که «استاد دیو» خود مسؤول «کمون دام» است، وقتی جرأت می‌کند از شیوه‌ی سنتی در گذشته دفاع و از رژیم و سیاست دولت کنونی انتقاد کند، مورد تهدید «عمو آبله‌رو» رئیس «کمون کشاورزی» قرار می‌گیرد و از آنجا که کشاورزان و روستاییان نقشی فعال در انقلاب داشته‌اند، «قدرت»ی بیشتر دارند. به این گفت و شنود دلالت‌گر و نمادین دقت کنیم:

«تا جایی که من می‌دونم، تو جامعه‌ی سابق، کلبه‌های آدم‌ها رو نمی‌شکستن. تو جامعه‌ی تازه

آبله‌رو گفت: پدر دیو! اگه از جونت سیر شدی، برگرد خونه‌ت و یه طناب پیدا کن واسه‌ی دار زدن خودت. این قدر چرت و پرت نگو

 «مگه من چی گفتم؟ من هیچی نگفتم . . .»(۱۶)

جالب آن که «استاد دیو» که مورد تهدید قرار گرفته بود وقتی از «عمو آبله‌رو» می‌شنود که امروزه حتی خوک‌ها را هم می‌کشند و آن را کاری کثیف تلقی می‌کند، می‌گوید:

«یعنی می‌خواین بگین حالا بهتر از قبلِ آزادی نیست؟ کی گفت که حالا بهتر از قبل از آزادی نیست؟ من سه نسل پشت سرِ هم از دهقانان فقیر بوده‌ام. ما گوشت گاو هار خورده و هار شده‌ایم. قبل از آزادی، ما تو لجن گیر کرده بودیم. از آزادی به این ور داریم تو شربت آب‌تنی می‌کنیم حالا من بیام بگم قبلِ آزادی بهتر بود؟ فقط دهقان‌های متوسطی مثل شما می‌تونن همچین چیزهایی بگن. فراموش نکنین که شما فقط جزو رفقای بی‌طرفین. قدرت اصلی انقلاب، ما هستیم. رئیس جمهور مائو گفته: بدون دهقانان فقیر، انقلابی در کار نیست. روشنه؟»(۶۰۵۹)

نویسنده با رندی و طنز گزنده‌ی خود، به گونه‌ای می‌نویسد که خواننده متوجه لایه‌های معنایی متضاد گفته‌های «عمو آبله‌رو» بشود:

  • از برخی محاسن در رژیم پیش از انقلاب ۱۹۴۹ ستایش می‌کند.
  • از فحوای کلامش پیدا است که دهقانان فقیر را بر دهقانان متوسط و میانه‌حال ترجیح می‌دهد.
  • دهقانان میانه‌حال و متوسط را «بی‌طرف» و دهقانان فقیر را «انقلابی» واقعی و مورد اعتماد معرفی می‌کند.
  • به مصداق «کلامُ الملوک، ملوکُ الکلام» با نقل قولی از رهبر انقلاب، دهان «استاد دیو» را می‌بندد.
  • به طنز می‌گوید که ما پیش از انقلاب «کثافت» می‌خوردیم و اکنون پس از انقلاب، «در شربت آب تنی می‌کنیم.» و اگر هم لازم می‌شد، از خوردن گوشت هار و مسموم، خودداری نمی‌کردیم و به آن افتخار می‌کنیم.

همین «استاد دیو» که بی درنگ مرعوب گفته‌های «عمو آبله‌رو» می‌شود وقتی با «لو هان» فقیر و زشت‌رو حرف می‌زند، دیگر «تقیّه» نمی‌کند و در محاسن رژیم پیش از انقلاب داد سخن می‌دهد که نشانه‌ی «خودسانسوری» افراد در برابر افراد و لایه‌های مختلف اجتماعی است:

«بیست سال پیش، اون بیضه‌های بوگندو که سهله، حتی اگه جلوم یه دیس گوشت خوک هم می‌ذاشتن، میلم نمی‌کشیداون موقع، پدرم تو هر بازار، پنج لیور [نیم کیلو] گوشت برمی‌داشت و پنج لیورِ اون موقع، دست کم هفت لیور امروز بود. و اگه گوشت نمی‌خرید، ماهی می‌گرفتمیگوهای گنده‌ای بود که یه خلال دندون از وسطشون رد کرده بودن. جفتشون، نیم لیور می‌شد. قیمت یه جفتش فقط دو سکه‌ی مسی بود و اون وقت‌ها هرچی دلت می‌خواست، می‌تونستی بخوری. کافی بود پول داشته باشی. حالا حتی اگه پول هم داشته باشی، نمی‌تونی میگوهای به اون بزرگی پیدا کنیامروز یه کمون مردمی به بزرگی کمون ما با بیشتر از چهل دسته، صد تا گروه تولید، یه جمعیت هفتاد‌ـ‌هشتاد میلیونی، فقط یه خوک تو بازار می‌کشن. این، حتی واسه‌ی سیر کردن شکم کادرهای کمون هم کافی نیست؛ در حالی که قبلاً تو بازار گوشت ما، دست کم سی تا پیشخون بود که روشون خوک می‌کشتن و یه جاهایی بود واسه‌ی کشتن گاوها. اون وقت‌ها گاوها گُنده بودن؛ بهشون سیب‌زمینی شیرین و لوبیا می‌دادیم. پوستشون، برق می‌زد؛ کوهِ گوشت بودن. یه گاو، هزار لیور گوشت می‌داد. لایه‌ی چربی، سه انگشت کلفتی داشت. با پنجاه ساپک [پول خرد] یه لیور گوشت گاو می‌خریدی با دو اونس عرق کاولینگ و می‌نشستی پشت میز تا یه غذای خوشمزه بخوری. تازه، موسیقی هم بود.»(۶۵۶۳)

با این همه، به محض این که «لو هان» بی اختیار می‌گوید: «یعنی تو جامعه‌ی سابق همه چی این قدر خوب بود؟»، «استاد دیو» بی‌درنگ نگران می‌شود. به این گفتگوی کوتاه دلالت‌گر دقت کنیم تا نگاه دو نسل مختلف را که یکی از نعم زندگی در پیش از انقلاب بهره‌مند شده و دیگری تنها زندگی حقیر کنونی را تجربه کرده و شستشوی مغزی شده است بهتر دریابیم:

«بچه‌ی بی سر و پا! کی می‌گه جامعه‌ی سابق خوب بود؟ حیوون وحشی! می‌خوای واسه‌م تله بذاری؟ موقعیت طبقاتی یعنی این که تو جامعه‌ی قبلی، هیچی خوب نبود و تو جامعه‌ی تازه، همه چی خوبه. هیچ چیز بدی نزد دهقانان متوسط وجود نداره و نزد دهقانانی که متوسط نیستن [بزرگ مالکان]، هیچ چیز خوبی وجود نداره.»(۶۵۶۴).

یکی دیگر از نمودهای چیرگی رعب و هراس بر آحاد مردم اعم از عادی و رئیس کمون مردمی، وقتی است که «استاد دیو» که هشدار «رفیق دونگ» را در مورد خودداری کردن از اخته کردن گوساله‌ای که گاوها را باردار کرده است از زار و نزاری گوساله نگران شده اصرار دارد هرچه زودتر آن را به مرکز دامپروری کمون ببرد تا اگر گوساله بمیرد، مورد مؤاخذه قرار نگیرد. او راه دور و درازی را با گوساله و «لو هان» شبانه طی می‌کند اما پشت درِ بسته‌ی اداره تا صبح می‌ماند و برای این که از آسیب مجازات ایمن باشد، «عمو آبله‌رو» را هم شاهد می‌گیرد که دارد برای رساندن گاو در حال مرگ به مقر دامپزشکی کوشش می‌کند (۸۴). «استاد دیو» چنان از تصور مرگ گاو به وحشت می‌افتد که تصور می‌کند چه بسا به جای گاو، قصاص شود و به «لو هان» می‌گوید:

«خیالت راحت باشه. اگه قرار باشه کسی قصاص بشه، اون منم، نه تو.»(۱۰۲)

وقتی بر اثر سوء‌استفاده‌ی اقتصادی داماد آشپز «استاد دیو» سیصد نفر مسموم می‌شوند، یک رشته اتهامات بی‌پایه به افراد بیگناه زده می‌شود و به زور از آنان به خاطر تقصیرشان اعتراف می‌گیرند. نظام‌های خودکامه همیشه برای مردم، دشمنان خیالی می‌تراشند تا سپس بتوانند با انتساب مخالفان سیاسی خود به آنان، حبس و شکنجه‌ی آنان را توجیه کنند؛ مثلاً «چهار گروه جنبش ۱۹۵۶» (مالکان زمین، دهقانان ثروتمند، ضد انقلاب‌ها که بعدها «عناصر بد» (نامطلوب) هم به آن‌ها اضافه شدند) مسمومیت سیصد نفر از کارمندان کمون را که کار همان آشپز کذایی بوده است به افراد بیگناه نسبت دادند:

«طی این تحقیق‌ها، آن بدبخت‌ها را آن قدر کتک می‌زدند که به خون می‌نشستند و آرزوی مرگ می‌کردند.»(۱۲۰)

  • فساد اقتصادی: هزاران مرکز تولید کشاورزی و دامداری که در سرتاسر کشور پراکنده‌اند زیر نظر نمایندگان و کارگزاران حزب اداره می‌شود و طبعاً از امتیازات خاصی برخوردار می‌شوند که دیگران از آن محروم هستند. «استاد دیو» گاه از دارایی عمومی، استفاده‌ی شخصی می‌کند:

«آن موقع مدفوع انسانی، یک دارایی عمومی به حساب می‌آمد و به دسته‌ی تولید تعلق داشت. عامل استاد دیو با بی‌احتیاطی از آن‌ها برای تکه زمین مالک خودش استفاده می‌کرد. به چه بهانه‌ای چنین اجازه‌ای به خود می‌داد؟ چون داماد او که با دختر بزرگش ازدواج کرده بود آشپز غذاخوری کمون مردمی بود.»(۴۲)

نطفه‌ی تبعیض طبقاتی و اقتصادی سیاسی از همان آغاز انقلاب در بطن «حزب» بسته می‌شود و سپس رشد می‌یابد. زندگی اقلیتی در کشوری بزرگ مثل چین (به اندازه‌ی کل اروپا) بستگی زیادی به روابطی دارد که افراد و لایه‌های خاص اجتماعی با مراکز قدرت دارند. وقتی حتی یک کارگر ساده که در کشتارگاه کار می‌کند داماد یک زمین‌دار میانه‌حال باشد، طبعاً زمین‌دار میانه‌حال، از نعمتهایی برخوردار می‌شود که دیگران از آن‌ها محرومند. وقتی «استاد دیو» در ضیافت خانه‌ی «عمو آبله‌رو» به خوردن گوشت بیضه مشغول است، خطاب به «رفیق دونگ» می‌گوید:

«این اغراقه که می‌گین همیشه غذای لذیذ می‌خورم ولی اگه منظورتون اینه که همیشه گوشت دارم، درسته. بالاخره داشتنِ یه داماد تو کشتارگاه، باید به یه دردی بخوره دیگه.»(۵۶)

داماد دوم «استاد دیو» هیزم‌شکنی بیش نیست اما هر گاه از شهر به روستا برمی‌گردد:

«کلاه‌های پوست روباه و کت و شلوار‌های مخمل با خود می‌آورد. دختر سوم با مسؤول لانه‌ی سگ کمیسریای پلیس ناحیه عروسی کرده که به رغم لقب زشت «پس مانده‌ی سگ» این پس‌مانده‌های سگ‌های گرگی، گوشت است. تازه [دختر] چهارمی که وضعش بهتر از همه است با رئیس کشتارگاه کمون مردمی عروسی کرده که همیشه ده تا کوپن گوشت دستش هست. می‌شه گفت همه جا ازش استقبال می‌کنند. همزمان با همین حرف‌ها، خدم و حشم نجار کوچک آنجا رسید. خدای من! چهار دوچرخه بود که روی هر کدامشان سه سبد حصیری بود که با پارچه‌های قرمزرنگی پوشانده شده بودندپارچه‌ها را برداشتند و قرص‌های نان را دیدند: سفید مثل برف با نقطه‌های کوچک قرمز رنگ رویشان.»(۴۵)

هدایایی که این نجار کوچک برای نامزدش «دیو ویوهوآ» می‌دهد، در نوع خود بی‌نظیر و نفیس است (۴۶). افزون بر این، چون پدرش «استاد دیو» از دهقانان متوسط و میانه‌حال است، حق دارد از آب زراعی بیشتری استفاده کند و در خانه‌اش، یک نوع «مالکیت خصوصی تولید» ایجاد کند. این تبعیض اقتصادی بر «لو هان» که دیگر نمی‌تواند داماد «استاد دیو» باشد گران می‌آید و مانع از رفت و آمد دختر او می‌شود و کینه‌ی طبقاتی به دل می‌گیرد:

«من به حساب دسته‌ی تولید دارم از گوساله‌ها نگهداری می‌کنم؛ در حالی که تو داری کار سرمایه‌داری می‌کنی. چرا بذارم رد بشی؟»(۴۷)

در ماجرای مسمومیت غذایی سیصد نفر کارمند کمون، این واقعیت کشف شد که عامل مسمومیت، خوردن گوشت همان گوساله‌ی دوکوهانه‌ی کمون بوده است؛ همان کارگر فرصت‌طلب کمون و داماد «استاد دیو» که در کشتارگاه کمون کار می‌کرده و گوشت حیوان مرده را که عفونی شده بوده است به جای گوساله‌ی سالم به کمون قالب کرده و فروخته است:

«او از دستورات آقای «سان» اطاعت نکرده بود و آن گوشت مسموم را فروخته بود به رئیسان کمون با آن که خودش هم به طرز وخیمی مسموم شده بود، کارش را از دست داد و برای یک سال از حزب، معلّق شد.»(۱۲۱)

طنز گزنده، کلیشه‌ای، شعارگونه و به سبک بخشنامه‌های اداری و نطق‌های کذایی دولتی نویسنده، بر ارزش هنری اثر می‌افزاید و به این وسیله، بیزاری خود را از این نظام جهنمی نشان می‌دهد:

«در روشنایی تزلزل‌ناپذیر اندیشه‌های مائوتسه دونگ، با یاری بی‌دریغ ارتش خلق آزادی، زیر نظر مدیریت روشنگرانه‌ی کمیته‌های انقلابی استان، بخش و کمون، به لطف تلاش دسته‌جمعی همه‌ی پرسنل سرویس سلامت و بهداشت، از بین سیصد نفر مسموم، فقط برای یک فوت (در اثر حمله‌ی قلبی) افسوس خوردیم. این، یک پیروزی بزرگ برای «انقلاب بزرگ فرهنگی و کارگری» بود. اگر این قضیه در رژیم منفور سابق اتفاق می‌افتاد، از آن سیصد نفر، هیچکس زنده نمی‌ماند.»(۱۲۲۱۲۱)

  • فساد سیاسی: فساد سیاسی، نتیجه‌ی وابستگی به «قدرت» و کانون‌های تصمیم‌گیری در سطح کلان و تمرکز قدرت در دست فرد یا حزب است. دبیر حزب کمون آقای «چن» Chen با آن که از امتیازات اداری و اقتصادی خاصی برخوردار است، وقتی آگاه می‌شود که «استاد دیو» چند بیضه‌ی گاو در اختیار دارد، بی‌درنگ در طمع خام می‌افتد. «استاد دیو» می‌گوید:

«داماد بزرگم به محض این که فهمید گوساله‌های دسته‌مونو اخته کردیم، اومد تو روستا. بهم گفت دبیر حزب مردمی، علاقه‌ی عجیبی به بیضه دارد و ازش خواسته بیاد از این بیضه‌ها ببره و براش بپزهحالا از ترس فحش خوردن، دیگه جرأت نداره برگرده. بهش گفتم: «کافیه بری بگی که دسته تصمیم گرفت اون بیضه‌ها رو به قهرمان پیر انقلاب پدر زهانگ تقدیم کنه. این طوری دبیر چن اگه هم خوشحال نمی‌شد، نمی‌تونست چیزی بگه.»(۵۵)

چنان که از همین عبارت کوتاه برمی‌آید، دبیر حزب به خود حق می‌دهد داشته‌های کمون را نخست برای او بیاورند. هیچکس دیگر حقی بر اموال کمون ندارد. آیا «استاد دیو» که از سیزده گوساله مراقبت می‌کند و «رفیق دونگ» که سه گوساله را اخته می‌کند و «لو هان» که به کمون دامپروری رسیدگی می‌کند، هیچ حقی ندارند؟ این گونه تمرکز قدرت در دست یک دبیر حزبی در یک دسته‌ی کمون‌های دامپروری و کشاورزی، محیطی ناسالم نیز برای دروغ‌زنی و فریبکاری فراهم می‌کند. این سوء‌استفاده از قدرت، از بالاترین سطوح «قدرت» به پایین‌ترین مراتب نیز سرایت می‌کند. وقتی «استاد دیو» می‌فهمد «لو هان» هم از گوشت گاو خورده است، شگفت زده می‌شود: «چی؟ تو بیضه خوردی؟»(۵۷) انگار تنها کسی که در این کمون هیچ حقی ندارد، همان نوجوان چهارده ساله است که ناگزیر است تنها سیب‌زمینی‌های شیرین اما گندیده و کپک‌زده‌ی «استاد دیو» را بخورد که قبل از انقلاب تنها به گاوها می‌داده‌اند (۸۶).

فاصله و تبعیض اجتماعی و طبقاتی میان کارمندان اداری در شهر و کارگران و کارگزاران در روستاها و کمون‌هایش، بی‌اندازه است. «استاد دیو» که کارگزار کوچکی در کمون روستایی است یک بار به «لو هان» می‌گوید:

«حقوق بگیرها مثل ما دهقانان نیستن. هشت ساعت‌شونو کار می‌کنن و بعد تمام. وقتی ساعت کاری تموم می‌شه، دیگه تمومهاین، درست نیست. ما واسه‌ی غذا جون می‌کَنیم و اونا این جوری باهامون رفتار می‌کنن. مگه اونا در خدمت خلق نیستن؟

 تو جزو خلقی مگه؟ من جزو خلقم مگه؟ تو و من، دهاتی هستیم؛ یعنی پست‌ترین آدم. بی خود خودتو قاطی خلق نکن.»(۱۰۰)

وقتی «استاد دیو» به همراه «لو هان» و گوساله‌ی اخته شده‌ی در حال مرگ شبی را تا صبح پیاده از روستا به قرارگاه دامپزشکی می‌روند تا چاره‌ی ناچار کنند، آن را بسته و «رفیق دونگ» را غایب می‌بینند. این نشان می‌دهد که گویا «دامپزشک» هم گذشته از کار روزانه، باید شبانه هم در قرارگاه حضور داشته باشد. مقامات حزبی از کارمندان و کارگران جزء در روستاها انتظار دارند در تمامی طول شبانروز، خود را وقف «کمون» کنند. «رفیق دونگ» حق دارد به خاطر غیبت شبانه‌اش، نگران آینده‌ی خود باشد و به «عمو آبله‌رو» یا «آقای گوآن» بگوید:

«آقای گوآن! اگه کسی ازتون پرسید، امیدوارم بگید که من تموم شب تلاش کردم تا این گوساله را نجات بدم ولی بیماری‌اش خیلی حاد بود و من نتونستم نجاتش بدم.»(۱۱۱)

فساد سیاسی در ۱۹۶۷ و دومین دهه‌ی پس از انقلاب به قدری محسوس است که هیچ مقام حزبی، مسؤول حزب «آقای سان» را به خاطر مسموم شدن سیصد نفر کارمند توبیخ یا استیضاح نمی‌کند اما وقتی همین کارگزاران حزب از مرگ یک گوساله و مسمومیت کارمندان و این رخداد آگاه می‌شوند، افراد بیگناه روستایی را به اتهام همکاری با باندهای خیالی و جعلی «دشمنان طبقه» (چهار گروه جنبش ۱۹۵۶) دستگیر می‌کنند، با شکنجه ناگزیر به اعتراف به جرمِ ناکرده می‌کنند و پس از کشف عامل مسمومیت، حزب از شکنجه‌شدگان اعاده‌ی حیثیت نمی‌کند. سناریوهایی جعل می‌شود

تا ثابت شود:

«توی شب سه علامت نورانی قرمز رنگ دیده‌اند. چند نفر هم بی‌سیمی به جا مانده از دشمن را کشف کرده بودندبلندگوها بی‌وقفه دستورات را پخش می‌کرد و از دهقانان فقیر و متوسط می‌خواست سطح آگاهی خود را بالا ببرند [ هوشیار باشند] و با تحریکات مخرّب دشمنان طبقه مخالفت [مبارزه] کننددست آخر [کمیته‌ی تحقیق و تفحّص] غذایی را که باعث مسمومیت سیصد نفر شده بود، شناسایی کرد: [گوساله‌ی] دوکوهانه‌ی ما بود. آنها توضیح دادند که در گوشت و دل و روده‌ی او، نوعی باکتری پیدا شده است به نام سالمونا که در حرارت بالای ۳۰۰۰ درجه مقاومت می‌کند و سه سال هم بجوشانی‌اش، بی‌فایده است.»(۱۲۰۱۱۹)

***

امروزه پس از گذشت بیش از نیم قرن از «انقلاب کمونیستی چین» اسناد و داده‌هایی در اختیار داریم که اسرار را هویدا می‌کند. هدف از این تحلیل، آسیب‌شناسی آفات انقلاب و پیامدهای جبران‌ناشدنی آن است. افزون بر این، هدف نیز این است تا توضیح دهیم که چگونه نویسندگان ما می‌توانند مانند «مو یان» داستانی‌هایی بومی، ملّی و جهانی بنویسند و زبان و فرهنگ بومی را با تاریخ و تحولات اجتماعی و عنصر زیبایی‌شناسی بیامیزند. نوولت «گوساله»‌ی نویسنده، سندی ماندگار در باره‌ی بخشی از تاریخ فراموش‌شده‌ی چین است که امروزه نظام کمونیستی چین نمی‌خواهد این اسناد فاش شود که یکی از زشت‌ترین گونه‌های آن، «آدمخواری» cannibalism بوده است؛ به این معنی که با علم بر این که خواننده می‌داند چین کمونیست کشور «تبّت» را به خاک خود ضمیمه کرده است، پلیس‌های کمونیست چینی، مخالفان اهل تبّت را گرفته پس از کشتن به چینی‌ها می‌فروختند تا گوشتشان را به سگان گرسنه‌ی خود بدهند، زیرا می‌دانستند که روستاییان فقیر چینی خود گوشت نمی‌خورند که اضافاتش را به سگان خود دهند. گاه این گوشت‌ها را با گونه‌های دیگر گوشت مخلوط کرده مخفیانه در بازار آزاد می‌فروختند. با آن که خوردن گوشت انسان در تاریخ و سده‌های گذشته در چین شگفت‌انگیز نبوده، اما تکرار این سنت دیرینه در قرن بیستم، یکی از رسواترین نمودهای گرسنگی در دوره‌ی «انقلاب فرهنگی چین» بوده است. یا اگر «استاد دیو» و «لو هان» از خوردن «سیب‌زمینی شیرین» سخن می‌گویند (۸۶) به این دلیل است که فقر غذایی میلیون‌ها چینی به ویژه در مناطق محروم‌تر روستایی، یک مصیبت همیشگی و همگانی بوده است و وقتی «مائو» نخستین بار به عنوان یک رهیافت گفت «سیب‌زمینی شیرین، مزه‌ی خوبی دارد» (هوآنگ، ۲۰۰۱) دیگر کسی به خود جرأت نمی‌داد آن را غذای ناچیزی بداند. این‌گونه شعارها در سطحی وسیع تبلیغ می‌شد: از تبلیغ روی بلیت اتوبوس گرفته تا پاکت سیگار و شیشه‌هایی که روی هر میز در مغازه‌ها و اماکن عمومی قرار داشت (گائو، ۲۰۰۸، ۳۶).

این‌گونه شعارهای سیاسی، سه منبع داشت: نخست گزین‌گویه‌های شخص مائو، دوم، مطبوعات حزب مانند «روزنامه‌ی مردم» (People’s Daily) و سرانجام «گاردهای سرخ» (Red Guards). شخص «مائو» البته به گونه‌ای سربسته و دوپهلو حرف می‌زد اما «گاردهای سرخ» آن‌ها را شفاف‌سازی و بخشنامه‌ای می‌کردند (چان، ۱۹۸۵). گاه این شعارها مورد تفسیرها و اهداف شخصی و نهادها قرار می‌گرفت و در حکم نوعی وفاداری به سخنان گهربار «صدر مائو» به شمار می‌رفت. برخی از این شعارها، بوی خشونت محض می‌داد و اِعمال خشونت را در رفتار روزانه‌ی مردم به یک عادت، شعار و الگوی رفتاری تبدیل می‌ساخت؛ مانند این شعار و رهنمود «گارد سرخ» که «دشمن را به زمین بکوبید و او را لگدکوب کنید» یا «زنده باد ترور سرخ!» یا «آنهایی که ضد صدر مائو هستند، باید مانند جمجمه‌ی سگ، له شوند.»(گائو، همان). مطابق نوشته چین‌شناسانی مانند «لاول دیتمر» Lowell Dittmer و «چن روکسی» Chen Ruoxi با آن که زبان چینی از نظر تاریخی، زبانی پاکیزه و وارسته بوده و سبک ادبی والایی داشته است، در دوران انقلاب فرهنگی، به زبانی رکیک، خشن و ناهموار تبدیل شد. از همان هنگام که «مائو» تصمیم گرفت ارتشی از مردم پرخاشجو، ناهموار و جهادی سازماندهی کند، واژگان سخیف و خشن هم وارد زبان نظامیان شد (گائو، همان). ما نمودهای این زبان آلوده و خشن و تحقیرآمیز را حتی از تک تک گفته‌های «استاد دیو» خطاب به کارگر زیردستش «لو هان» که پیوسته به او خدمت می‌کند می‌توانیم دریافت (۲۱، ۶۵-۶۴).

بخشی از سویه‌های سیاست‌گذاری حزب کونیست، به نقض حقوق بشر و شکنجه و مرگ قربانیان انقلاب مربوط می‌شود. در طی «انقلاب فرهنگی» میلیون‌ها نفر زیر عنوان «جاسوس»، «سگان ولگرد»، «تجدید نظر طلب» یا «دشمنان مشکوک» ( مانند زمینداران سابق، دهقانان ثروتمند) مورد آزار و شکنجه، حبس و تجاوز جنسی قرار گرفتند یا اموالشان ضبط شد. در این میان، روشنفکران تلفات بیشتری دادند. دست کم صدها هزار نفر از مردم یا کشته شدند یا از گرسنگی مردند یا تا سرحد مرگ، بیگاری کردند. میلیون‌ها تن از محل زندگی خود، در به در شدند. مردان جوان را به زور از شهرها به روستاها کشاندند تا آموزه‌های حزب کمونیست را به روستاییان تلقین کنند (هاردینگ، ۱۹۸۷).

برخی از قربانیان که تاب مقاومت نداشتند امیدشان را به آینده از دست می‌دادند که یکی از آنان پسرِ «دنگ شیائوپیگ» (Deng Xiaoping) به نام «دنگ پوفانگ» Deng Pufang بود که پس از تحمل یک بازجویی طولانی به وسیله‌ی «گارد سرخ» خود را از طبقه‌ی چهارم به پایین انداخت اما نمرد و فلج شد. در دادگاهی که برای محکومیت «باند چهار نفره» (Gang of Four) برگزار شد، دادگاه چین اعتراف کرد که هفتصد و بیست و نه هزار و پانصد و یازده نفر مورد شکنجه و آزار قرار گرفته و از این میان، سی و چهار هزار نفر درگذشته‌اند (جیمز، پی.، ۱۹۸۱).

«با استقرار نظام اشتراکی کردن تولید و منع تولید و اقتصاد آزاد در چین و به ویژه پس از ورشکستگی نظریه‌ی «جهش بزرگ به جلو» Great Leep Forward و قحط و کمیابی مواد غذایی و عواقب سنگین آن، برخی از روستاییان، ناگزیر پیه تنبیه و زندان و رسوایی را به تن مالیدند و به تولید برای استفاده‌ی شخصی و فروش مازاد تولید به بازار شروع کردند. آنان از بخشنامه‌های دولت به نام «نظام هیکو» (hikou system) تخلف ورزیده به اشکال مختلف در برابر تصمیمات دولت مقاومت می‌کردند.»(پری، ۱۹۸۵، ۴۲۶). یکی از اشکال نافرمانی و مقاومت، پرداختن به شغل دوم، تولید برای بازار فروش، پنهان کردن تولید و فعالیت‌های غیرقانونی، فروش الوار، سرقت، قاچاق و افزون بر این‌ها، ضرب و جرح کادرهای روستایی دولت بود.»(فریدمن و دیگران، ۲۰۰۵). در همین داستان، نویسنده از خانه‌ی سازمانی «ژیائو یولو» Jiao Yulu دبیر حزب و افسر انقلابی نمونه در آن زمان یاد می‌کند که وی در آن زندگی می‌کرد و دارای درختچه‌های «والک» است که پانزده متر ارتفاع دارد و «به زودی باید آن‌ها را می‌بریدیم تا در بازار بفروشیم.»(۴۲)

البته چنین تخلفات و فعالیت‌هایی چندان محسوس نبود و از چشم کارگزاران دولت نیز پنهان نمی‌ماند اما آنچه مهمتر بود، نفس مبارزه با سیاستگذاری‌های دولت بود و افزون بر این، مشروعیت و کفایت کمون‌های روستایی و خط مشی‌های تولیدی و اقتصادی را در سطح کلان مورد تردید قرار می‌داد و تضعیف می‌ساخت. اما از سال ۱۹۷۸ که «دنگ شیائوپینگ» به قدرت رسید و سیاست «اقتصاد آزاد» و «درهای باز» را در پیش گرفت، سیاست‌های اقتصادی در این کشور تغییرات عمیقی کرد و کشور فقیر و منزوی «چین کمونیست» به پیشرفت‌های اقتصادی سریعی دست یافت؛ به گونه‌ای که امروز بیشترین رشد اقتصادی را در دنیا دارد. با این همه، فاصله‌های طبقاتی به اعتبار میزان سرمایه و درآمد بیشتر شده اما در این میان طبقه‌ی متوسط جدید شهری، امکان کسب درآمد زیادی یافته و شمار میلیاردرها در مدتی کمتر از دو دهه، بیشتر شده‌اند. از دو دهه‌ی پیش تا کنون کنترل انحصاری اقتصادی و سیاسی حزب کمونیست، بیش از دیگر طبقات اجتماعی بوده است. هرچه انحصار سرمایه و موقعیت سیاسی حزب بیشر می‌شود، به تنها قدرت برتر کشور تبدیل می‌شود. امروزه دیگر حزب کمونیست چین، حزب کارگران و دهقانان (نشان داس و چکش) نیست؛ بلکه نماینده‌ی «قدرت» و «ثروت» است.

در همین حال، مبارزه با فساد اقتصادی سیاسی هم هست، اما قراین نشان می‌دهد که این مبارزه، محکوم به شکست است. بخشنامه‌هایی صادر شده که سقف حقوق و امتیازات مقامات ارشد دولتی از ششصدهزار یوان (معادل ۸۷۰۰۰ دلار) فراتر نرود. با این همه، در برابر چنین تضییقات و محدودیت‌هایی، مقاومتی جدّی می‌شود و به همین دلیل بیشتر چنین مقاماتی بیشتر دوست دارند به جای کار در «حزب کمونیست چین» در SOE (state owned enterprise) در شرکت‌هایی تجاری کار کنند که ظاهراً زیر نظارت دولت قرار دارد اما بیشتر زیر پوشش حکام محلی و شهرداری‌ها است (کابستان، ۲۰۱۷).

منابع:

یان، مو. گوساله و دونده‌ی دو استقامت. ترجمه‌ی اصغر نوری. تهران: انتشارات نگاه، چاپ دوم، ۱۳۹۳٫

Cabestan, Jean-Pierre. Why Corruption Is Here To Stay In China? Mar. 15, 2017.

Chan, Anita. Children of Mao: Personality Development and Political Activism in the Red Guard Generation. Seattle: University of Washington Press, 1985.

Friedman, Edward et al. Chinese Village, Socialist State. New Haven: Yale University Press, 2005.

Gao, Mobo. The Battle for China’s Past: Mao and the Cultural Revolution. London: Pluto Press, 2008. 

Harding, Harry. China’s Second Revolution: Reform after Mao. Brookings Institution Press, 1987.

 Huang, Shaorong. «The Power of Words: Political Slogans as Leverage in Conflict and Conflict Management during China’s Cultural Revolution Movement,» in Chinese Conflict Management and Resolution, by Guo-Ming Chen and Ringo Ma, Greenwood Publishing Group, 2001.

James P. Sterba, The New York Times, January 25, 1981 Perry, Elizabeth J. «Rural Violence in Socialist China”. The China Quarterly 103, September, pp. 414-40


برچسب ها : ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , شماره ۲۳ , نقد
ارسال دیدگاه