آخرین مطالب

» شماره ۲۵ » حصار و سگ‌های پدرم

حصار و سگ‌های پدرم

نویسنده: سالار خوشخو کتاب «حصار و سگ‌های پدرم» را می‌توان یکی از مهم‌ترین آثاری قلمداد کرد که در کردستان عراق نوشته شده است، هم به لحاظ تاثیرگذاری‌ای که شیرزاد بر نویسندگان نسل بعدی خود چون بختیار علی و فرهاد پیربال گذاشت و هم محتوایی که به آن پرداخت. این کتاب به رفتار انسان‌ها پس از […]

حصار و سگ‌های پدرم

نویسنده: سالار خوشخو

کتاب «حصار و سگ‌های پدرم» را می‌توان یکی از مهم‌ترین آثاری قلمداد کرد که در کردستان عراق نوشته شده است، هم به لحاظ تاثیرگذاری‌ای که شیرزاد بر نویسندگان نسل بعدی خود چون بختیار علی و فرهاد پیربال گذاشت و هم محتوایی که به آن پرداخت. این کتاب به رفتار انسان‌ها پس از براندازیِ استبداد می‌پردازد. پدر در «حصار و سگ‌های پدرم» بازنمایی استبداد است، در بخشی از داستان می‌خوانیم: «من هرکجا که بروم، روحم مثل سایه‌ی ابر بر سر حصار می‌گردد.» و اعضای خانواده که محصور به حصار هستند تا وقتی پدر زنده است و البته پس از مرگش این استبداد را می‌بینند، گویی در آن‌ها رخنه کرده یا بخشی از رفتارشان شده، بدین معنی که حتی اگر مستبد حضور نداشته باشد آن‌ها بر مبنای انگاره‌های القا شد‌ه رفتار می‌کنند. در زمان حیاتِ پدر، آن‌ها اخته می‌شوند، تنِ آن‌ها ازشان گرفته می‌شود. حتی گربه‌ها و سگ‌ها نیز در حصار عقیم می‌شوند، هیچ مردِ اخته‌نشده‌ای حق ورود به حصار را ندارد. دختران در حصار با کندترین تیغ‌ها ختنه می‌شوند، این ویژگی استبداد است: برای گرفتن فکر شما اول تن شما را مصادره می‌کنند و برای تنتان حکم صادر می‌کنند. در بخش دیگری از کتاب می‌خوانیم: «غیر از خودم و اسبم، هیچ نیرویی در دیگران باقی نمی‌گذارم، اگر بتوانم مگس‌ها را هم اخته می‌کنم.»

استبداد ویژگی دیگری هم دارد؛ پروپاگاندایی که به محصورین القا کند در بیرون از حصار، آن‌ها موجودات ضعیفی هستند و در آن‌جا محکوم به نابودی‌اند. پدر می‌گوید:

«هرکس از این حصار راضی نیست، برود. من خوب می‌دانم بیرون از این‌جا چه بر سرشان می‌آید. اگر حکمت من نبود، این حصار تا حالا ویران شده بود. جای انگشتان من روی هر آجرش پیداست. تمام مصالح آن را خود به دوش کشیده‌ام. چنان رنج و مشقتی کشیده‌ام که اکنون حق دارم هر کسی زبان درازی کند، زبانش را از حلقومش بیرون بکشم. خیال‌های واهی به سرتان نزند. بیرون از این حصار و دور از چشمان من، هیچ‌کدام از شما نمی‌تواند زندگی کند.»

خواهران و برادران بارها از برادرِ بزرگ می‌خواهند که پدر را بکُشد. در ابتدای داستان خواننده می‌فهمد که پدر توسط پسر ارشد کشته شده است، پس می‌دانیم که استبداد برچیده شده اما سایۀ پدر بر تمامی پلات‌های داستان سنگینی می‌کند. با نگاه اگزیستانسیالیستی می‌توان به درستی برداشت کرد که تک‌تکِ موقعیت‌هایی که شخصیت‌های اصلی و فرعی داستان در آن مجبور به کنش هستند، تحت تأثیر حضور شخص مستبد است، این اجبار همچنان در دوران پس از مرگش ادامه‌ دارد. نقطۀ عطف داستان کُشته شدن پدر توسط پسر است و ادامه یافتن ترس از پدر حتی پس از مرگش، چرا که محصورین فکر می‌کنند که پدر بازخواهد گشت و آن‌ها را مؤاخذه  خواهد کرد، آن‌ها داوطلبی برای به عهده گرفتن مسئولیت اتفاق‌های بعد از مرگ پدر می‌خواهند. پس از مرگ پدر آن‌ها پرندگانی را که حاضر به آزاد شدن نیستند به اجبار می‌کوچانند، خواهران و برادران به این فکرند که به پدر بابت این کارشان چه جوابی خواهند داد و پرندگان پس از این آزادی اجباری طوری پرواز می‌کنند که تصویر مستبد در آسمان نقش می‌بندد. پسر ارشد که قاتل پدر است مورد نفرین و ستایش است:

«درود بر تو ای برادر دلیر … نفرین بر تو ای سفلۀ پدرکش…»

قتل پدر به‌خاطر مادر اساساً ما را یاد ادیپ می‌اندازد، اما ادیپِ این داستان یک ادیپ شرقی است، ادیپی که شرایط محیطی و شیوۀ زیستۀ این منطقه، خاورمیانه، آن‌را شکل داده است، ادیپِ داستان برخلاف ادیپ اسطوره، به خواستۀ خود پدر را می‌کشد و البته پس از کشتن پدرش چشم خود را کور نمی‌کند بلکه چشمش نسبت به واقعیت بیش‌تر باز می‌شود. اما یک چشم برای بقای اهل حصار کافی نیست، برای غلبه بر استبداد و بقای پس از آن نیاز به چشم‌ها و آگاهی‌های بیش‌تری است. نویسنده از کدام واقعیت حرف می‌زند؟

[پس از استبداد، پس از پدر] چگونه و چه سان باید زندگی کنند؟

«حصار و سگ‌های پدرم» به مردم بازمی‌گردد، این کتاب می‌تواند همچون آیینه‌ای تمام‌قد در مقابل خواننده‌ای قرار گیرد که کنش‌ها و واکنش‌های او را در دوران پس از استبداد به او بازمی‌نمایاند.

روزهای حصار، پس از مرگ پدر، به نفرین می‌گذرد و شب‌هایش به تمجید. در حصار نه آرام می‌گیرند و نه برای همیشه کوچ می‌کنند.

تا این‌جای یادداشت از حصار نوشتم، اما سگ‌های پدر کجای این داستان است؟

پسر ارشد تصمیم می‌گیرد به قبر پدر برود. سگ‌ها او را دنبال می‌کنند، ریتم داستان شدت می‌گیرد، زمان به سرعت می‌گذرد و گویی سرنوشت محصورین به دلیل فرار پسر ارشد از دست سگان پدر که می‌توان آن‌ها را مانند اثرات باقی‌مانده از دوران استبداد دید از جلوی چشمان او می‌گذرند. او به حصار برمی‌گردد و برای رهایی از دست سگان درخواست یاری دارد اما برادران و خواهران به غرائض ابتدایی خود تقلیل یافته‌اند و او را کمک نمی‌کنند. اثری دیگر از دوران بعد از استبداد را در این‌جا می‌خوانیم. او دیگر فرزند ارشد خانواده نیست، آواره و ازشهر به در است و در حصار تکفیرش کرده‌اند.

منطقی نیست اگر ادعا کنیم نویسنده راهکاری ارائه می‌دهد اما با تحلیل نظام زبانی شخصیت‌ها می‌توان تقابل نظام دوآلیستی و دیالکتیکی را در متن یافت.

نظامِ دوآلیستی، نظامِ شقه شدنِ ذهن و عین، نظامِ تخاصمِ دوگانه‌های جمع‌ناشدنی و ستیزِ حل‌نشدنیِ خودی و غیرخودی‌ست که در نهایت به تمامیت‌خواهی و استبداد منجر می‌شود اما دیالکتیک به ما می‌گوید هرجا که دوآلیته‌ها مطرح می‌شوند، حداقل یک حالت، عنصر و نیروی سومی نیز باید شکل گرفته باشد. نیرویی که نه حاکم است و نه محکومیت را می‌پذیرد. نیرویی که به دلیلِ فلاکتِ دوآلیسم حاکم، همواره به مثابه پدیده‌ای تعیین‌کننده و پیش‌برنده، یا دیده نشده یا که قویاً سرکوب شده است.

پسر ارشد به دلیل داشتن همین نگاه، راهکار را در رجوع به پدر می‌یابد و شکست می‌خورد، نقیض رد می‌شود پس راه‌کار نگاه دیالکتیکی است و یافتن نیروی سوم.

پسر ارشد در راه له کردن استبداد پدر را می‌کُشد و برای فرار از شرایطی که بعد از استبداد با آن مواجه است شاهد رجعت او نزد پدر هستیم. همین ذهنیت پسر ارشد را به تنهایی می‌کشد، او را محبوب و منفور می‌کند و همین دوآلیته باعث می‌شود  نتوانند پسر محبوب منجی و پسر قاتل پدر را هم‌زمان بپذیرند. این بیگانگی او را به نزد پدر بازمی‌گرداند. او را به داخل گور پدر می‌برد، به پدر می‌گوید: «مردۀ تو از ما زنده‌تر است، اجازه بده به حصار برگردم.» اما رخصتی نیست.

به‌دنبال راهکار است، اما تنها راه رهایی را زمان می‌بیند و مُردن سگ‌ها:

«باید منتظر باشم تا سگ‌ها پیر شوند و بمیرند تا آزاد و سرافراز شوم.» اما زمان هم یاری‌گر او نیست، سگ‌ها پیش چشم او زاد و ولد می‌کنند، گویی قرار نیست سگ‌ها بدون این‌که کنشی اتفاق بیفتد خودبه‌خود نابود شوند.

قسمت آخر کتاب خطابه‌ای از شیرزاد حسن است که در بخشی از آن می‌گوید: من فرزند فرهنگی هستم که در آن انسان برای زنده ماندن نباید فکر کند. باید همچون برده‌ای باشد که از آزادیِ خود صرف‌نظر کند و تسلیم ارباب خود شود تا زنده بماند، در حالی‌که آموزگار شما دکارتی است که می‌گوید: «می‌اندیشم پس هستم.» و موضوع دقیقاً همین است، آن‌چه که در کتاب هم اتفاق افتاده این‌طور است.

کتاب حصار و سگ‌های پدرم نوشته‌ی شیرزاد حسن و ترجمه‌ی مریوان حلبچه‌‌ای است. چاپ نخست کتاب حصار و سگ‌های پدرم سال ۱۳۸۴ توسط نشر چشمه منتشر شد و در پاییز ۱۳۹۷ برای بار پنجم به‌چاپ رسید.


برچسب ها : ,
دسته بندی : شماره ۲۵ , نقد
ارسال دیدگاه