آخرین مطالب

بلیط

علی مجیدی وقتی گریه کنان از روی قبر مادربزرگ که با چادر مشکی‌اش پوشانده بودند بلند شدم، کسی دور و برم نبود، حتی پدر!

بلیط

علی مجیدی

وقتی گریه کنان از روی قبر مادربزرگ که با چادر مشکی‌اش پوشانده بودند بلند شدم، کسی دور و برم نبود، حتی پدر!


برچسب ها :
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , داستان , شماره ۲۴
ارسال دیدگاه