آخرین مطالب

» سرمقاله » گریختن به هستی، یا سفـر به درون؟

گریختن به هستی، یا سفـر به درون؟

نویسنده: اقبال معتضدی (همه مطالب این نویسنده) عـاقـلان نقطه پرگـار وجـودند ولـی عشق داند که در این دایره سرگردانند» حافظ ژیل دلوز، تاریخِ امرِ متعالی وحدت‌ساز را زیسته و سپس به گسست و کثرت رسیده و ناچار است برای دامن‌زدن به شناخت امر‌ِ تکین و کثرت‌های برخاسته از درون آن، با وحدت در بیفتد یا […]

گریختن به هستی، یا سفـر به درون؟

نویسنده: اقبال معتضدی

(همه مطالب این نویسنده)

عـاقـلان نقطه پرگـار وجـودند ولـی

عشق داند که در این دایره سرگردانند»

حافظ

ژیل دلوز، تاریخِ امرِ متعالی وحدت‌ساز را زیسته و سپس به گسست و کثرت رسیده و ناچار است برای دامن‌زدن به شناخت امر‌ِ تکین و کثرت‌های برخاسته از درون آن، با وحدت در بیفتد یا بالاتر، نادیده‌اش بگیرد، او به جنگ «برهان» می‌رود، چرا که برهان از دیرباز خویشاوند وحدت و کلیّت بوده، به جای برهان، دلوز برای فلسفه‌ورزی از علم و ریاضیات بهره می‌برد و مدل و الگوهایی از ساحتِ علوم تجربی برمی‌گیرد و به جنبه‌های زیبایی‌شناسانه مختص هنر و ادبیات، حساسیت نشان می‌دهد، اینها تبعات اندیشه در باب گسست، تک‌شد‌گی و کثرت‌اند، توگویی حرکت یا مهاجرتی اتفاق نمی‌افتد؛ انسان مسافرِ جهانِ ذهنی خویش است، حتی جغرافیای پیرامون با جنگل‌ها، کوهها و دریاهای واقعی و بی‌کرانه‌اش، حتما و صرفاً مقصد نیستند، زمانی که از آنها عبور کنی نسبت به مکان (مقصد) بعدی به مبدأ تبدیل می‌شوند، بنابراین، رفتن فقط دور شدن نیست بلکه رفتن و آمدن فی‌نفسه یکی است و تو به نقطه آغاز عزیمت باز می‌گردی و یا نقطه‌ای شبیه به آن. از نگاه ژیل دلوز: «در حرکت، جغرافیا همان اندازه ذهنی و بدنی است، که مکانی»، او همچنین به شناسایی مرزبندی‌ها و راز و رمزِ سیر گریزها و گسست‌ها و نیز مقایسه اندیشه‌ها، رفتار و ادبیات آمریکایی، انگلیسی و فرانسوی می‌پردازد؛ به «جریان ویرانگری تاریکی که سرتاسر ادبیات آمریکایی و انگلیسی را درنوردیده است؛ بازگشت به نقطه آغاز، جستجوی یقینی نخستین همچون نقطه مبدأ، همیشه اما با جاپایی مطمئن»، برای دلوز هیچ چیز بدیهی نبود، او اصرار داشت که قدرت حیات، همه هستی و نه فقط حیات بشر در این است که می‌تواند پرسش ایجاد کند. حیات، پرسش می‌آفریند نه فقط برای موجودات متفکر، بلکه برای تمامی حیات، ارگانیسم‌ها، سلول‌ها، ماشین‌ها و امواج صوتی همگی واکنش‌هایی هستند به پیچیدگی یا نیروی«پرسش‌ساز» حیات، فلسفه، هنر و علم نیز مصادیق همین قدرت پرسش‌ساز حیات هستند، قدرتی که حتی در ارگانیسم‌های کوچک‌تر و تمایلشان به تطوّر، تغییر و صِیرورت نمایان است، تأکید دلوز بر صیرِورت، نمونه‌ای از روند تفکر پساساختارگرا در اواخر قرن بیستم است، فیلسوفان و متفکران پساساختارگرا، نظیر ژاک دریدا و میشل فوکو، گروهی خود آگاه نبودند، بلکه فقط به این دلیل که همگی به اشکال گوناگون نسبت بـه دو رویـداد مهم فلسفی قـرن بیستم، یعنی پدیدار‌شناسی و ساختارگرایی، واکنش نشان دادند، در یک گروه گنجانده می‌شوند، پدیدارشناسی که با نام دو فیلسوف آلمانی یعنی ادموند هوسرل (۱۸۵۹ – ۱۹۳۸م) و مارتین هایدگر (۱۸۸۹ – ۱۹۷۶م) گره خورده است، نظام‌های سابق شناخت را رد کرد و تلاش داشت که حیات را آن‌گونه که نمود می‌یابد (یعنی در حکم پدیده‌ها) بررسی کند. در ساختارگرایی نیز که معمولاً با نام زبان‌شناس سوئیسی فردینان دوسوسور (۱۸۵۷ – ۱۹۱۳م) تداعی می‌شود ساختارگراها اصرار داشتند که هیچ چیزی فی‌نفسه معنادار نیست؛ معنا فقط در ارتباط با سایر مؤلفه‌های یک نظام تعیّن می‌یابد، و بدین‌ترتیب یک لغت هیچ معنایی خارج از زبان ندارد، دلوز و گاتاری در ضدّ ادیپ واژگان و انشای کاملاً جدیدی ابداع کردند، به این دلیل که برخلاف عرف روانکاوی، این ایده را که اصلاً چیزی به نام «روان» وجود دارد، به چالش کشیدند، هیچ فرد یا شخص یا خودِ استانداردی وجود ندارد که بتوان آن را موضوع مطالعه و یا هدفِ درمان قرار داد، و گاه گریختن از خود و سفر به بیرون می‌تواند سفری بی‌بازگشت و ابدی باشد؛ همانگونه که ژیل دلوز فیلسوف، در نوامبر ۱۹۹۵ در سن هفتادسالگی خود را از پنجره به بیرون پرتاب کرد و برای همیشه از خود گریخت، در این شماره، دوست عزیزم آقای دکتر خشایار بیگی در آغاز انتخاب موضوع ویژه‌نامه و پیشنهاد «ژیل دلوز» و در تمامی مراحل تهیه مطالب و مقالات مربوط به پرونده، هرچند از راه بسیار دور ولی در همکاری بسیار نزدیک، صمیمانه حضور داشت و از اینکه نقش دبیر ویژه این شماره برگ هنر را به عهده گرفت صمیمانه از او سپاسگزارم، و همچنین قدردان همکاری و مهر دوست گرانقدرم جناب آقای دکتر ناصر فکوهی هستم و نیز همه عزیزانی که ما را در تولید و فراهم شدن این شماره یاری دادند.


برچسب ها : , ,
دسته بندی : سرمقاله , شماره ۲۷
ارسال دیدگاه