آخرین مطالب

» پرونده » مدرسه‌گریزی و هیجانات زیبایی‌شناختی ژاک‌پره‌ور

مدرسه‌گریزی و هیجانات زیبایی‌شناختی ژاک‌پره‌ور

نویسنده: کارول اوروئه ۱ برگردان: بنفشه فریس‌آبادی هنوز هم برای سرگرم شدن از خود سؤالات بچگانه می‌پرسم. این بچه چندان عوض نشده است. من برای سن حقیقی‌ام بیش از حد پیرم و برای این کودکی که در من است بیش از حد جوان. با این حال «خودم» کماکان بر واقعیت وجودی‌ام ارجحم. کودکی که من بودم […]

مدرسه‌گریزی و هیجانات زیبایی‌شناختی ژاک‌پره‌ور

نویسنده: کارول اوروئه ۱

برگردان: بنفشه فریس‌آبادی

هنوز هم برای سرگرم شدن از خود سؤالات بچگانه می‌پرسم. این بچه چندان عوض نشده است. من برای سن حقیقی‌ام بیش از حد پیرم و برای این کودکی که در من است بیش از حد جوان. با این حال «خودم» کماکان بر واقعیت وجودی‌ام ارجحم. کودکی که من بودم نمی‌توانست به حرف‌های دیگران گوش دهد. چیز دیگری در زندگی وجود داشت؛ چیزی که فقط مال او بود. هنوز هم دارمش، دیگران هم همین‌طورند؛ گربه‌های وحشی یا شاه‌دانه‌ای مُسکر می‌یابند برای شفا، یا گربه‌ی ماده‌ای پیدا می‌کنند برای لذت. من اما مُسکرِ شادی‌آورم را در پس‌کوچه‌های شهر یافتم. اشک‌های کودکی را که بودم نگاه داشته‌ام، اسرار خوش و خنده‌هایش را هم.

ژاک پره‌ور، هفته‌نامه‌ها، ۱۹۷۲

ژاک‌ پره‌ور شاگرد تنبلی نبود. درست است که «همیشه با سر می‌گفت “نه” و با قلبش می‌گفت “بله”»۲ اما در تاریخ ۲۵ مه ۱۹۱۰ روی تابلو افتخارات در مدرسه‌ی خصوصی کاتولیک آندره اَمون۳ در خیابان داساسِ پاریس۴ نفر اولِ فهرست دانش‌آموزان ممتاز بود. شاگرد بدی نبود اما راستش چندان خوش نداشت روزهایش را میخ‌شده روی نیمکت مدرسه و با گوش دادن به حرف‌های معلم‌هایش سپری کند. آن کودک خوب می‌دانست که بیرون، در هوای آزاد، آن‌سوی دیوارهای کلاس‌های درس چیزی دیگر هست: «هرگز نه چیزی بزرگ در کار بوده/ نه چیزی کوچک/ بلکه چیزی دیگر هست/ آن‌چه دوست دارم و می‌پسندم همین است/ آن‌چه می‌کنم نیز همین.»۵ پس این کودک منحصر‌به‌فرد که به پرنده‌ای کوچک می‌مانست به پرواز در آمد، به آسمان رفت و از مدرسه گریزان شد. پره‌ور یک کودک پاریسی بود که در خیابان، تحصیل علم‌ودانش می‌کرد. او پس از بیرون آمدن از مدرسه، تمام کنج‌وکنار پایتخت را درنوردید، کفِ کفش‌ها را فرسود و چشم و گوشش را خوب باز کرد. در خیابان بر سر شوق می‌آمد، می‌خندید و خلاصه زندگی می‌کرد و هر آن‌چه به دست می‌آورد در گوشه‌ای از جانش می‌اندوخت. هنگام ولگردی در کوچه‌های پاریس برای نخستین‌بار هیجانات زیبایی‌شناختی را کشف کرد؛ از اشتیاق‌های جزئی گرفته تا تلاطم واقعی روح، همه را زیست و تجربه کرد. ژاکِ کوچک از این درهم‌آمیختگیِ ظریف، مشوش و مبهم به وجد می‌آمد؛ اختلاطِ اضطراب با التذاذ، انزجار با تحسین و دلهره با لذتی که از تماشای آثار هنری -از نمایش گرفته تا تصاویر و متون نامتداول- در جانش می‌نشست. کودکان به پروانه‌هایی می‌مانند که به‌شکلی التقاطی، که خاص خودشان است، آن‌قدر از این گل به آن گل می‌پرند تا به اقسام گوناگونِ فهم و دریافت هنری دست یابند. خیابان برای ژاک پُر بود از هیجان ناشی از تماشای آثار گرافیکی، نقاشی‌، چاپ، سیرک‌ها و اشکال و تصاویری که نمایانگر بدن انسان بودند. خیابان پر بود از هیجان و اشتیاق مواجهه با ادبیات؛ کیفوری یا انزجار از آن‌چه می‌خوانیم یا خوانده می‌شود، متون کتاب مقدس یا داستان‌های اساطیری و تئاتر و همچنین لذت کشف احساسات ناشی از مواجهه با سینما؛ فیلم‌های صامت و حیرت از تماشای فانتوما۶. مجموع این هیجانات و احساسات، تخیل او را غنا می‌بخشید و در شکل‌یافتنِ آن‌چه بنا بود بعدها خلق کند به‌نوعی سهیم می‌شد. اما این احساسات چگونه توانستند برسازنده‌ی آثار او باشند؟ آیا التقاط و اختلاط این هیجانات زیبایی‌شناختی گوناگون نمی‌تواند تاحدودی شخصیت متغیر آثار ژاک پره‌ور را توجیه کند؟ آیا این درهم‌آمیختگی نمی‌تواند دلیل تکذیب و نفی همیشگی هرگونه تقسیم‌بندی هنری از سوی پره‌ور باشد؟ آیا زیست تمام این احساسات در محیطی خارج از مدرسه و فضای آموزشی نمی‌تواند علت خوبی باشد برای عدم تمایل ژاک پره‌ور به خلق آثار ادبی‌ای که فقط برای اهالی ادبیات نوشته شده؟ این‌ها سؤالاتی هستند که ترجیح می‌دهم با سیر و سیاحت در جهان کودکیِ این هنرمند به آن‌ها پاسخ دهم. خوشبختانه امکان این گشت‌وگذار در کودکی ژاک پره‌ور به‌لطف آرشیو شخصی نویسنده، مکتوباتش درباره‌ی زندگی‌اش و همچنین گفت‌وگوهایش برای من فراهم شد.

ژاک پره‌ور در سال ۱۹۰۰ متولد شد. دوران کودکی‌اش آکنده بود از مهر والدینش و همچنین معضلات اقتصادی که واقعیت زندگی را بر او نمایان کرد. در سال ۱۹۰۶ پدرش، آندره، بیکار شد. مشکلات مادی آن‌قدر بی‌رحمانه در زندگی‌شان رخ نمایاند که به‌تدریج همه‌چیز در خانه‌ی آن‌ها رنگ باخت. با کمک و مداخله‌ی پدربزرگش -کمکی که به‌رغم میل باطنی‌‌شان ناگزیر پذیرفتند- آندره در دفتر مرکزی یک خیریه استخدام شد و مسئولیت توزیع صدقه میان فقرا را بر عهده گرفت. این کار گرایشش به افسردگی را تشدید کرد. در سال ۱۹۰۷، خانواده‌ی پره‌ور به تولُن نقل‌مکان کردند اما آن‌جا هم آندره نتوانست به شغلی که هدف این سفر بود دست یابد. در همین سفر بود که پدرِ ژاک تصمیم گرفت خودکشی کند و ژاک او را از تصمیمش منصرف کرد: «پسرکم! اصرار و سماجت بیش‌از‌حد همه‌چیز را خراب می‌کند. جسارت بی‌پروا به باخت منتهی می‌شود و این‌جور چیزها. وقتی بزرگ شوی همه‌چیز را خواهی فهمید. من شما را بسیار دوست داشتم اما نه به‌قدر کفایت. بعد از رفتن من مراقب شما خواهند بود و مرگ من برای دیگران درس عبرتی خواهد شد. -دیوانه شده‌ای بابا؟ -پدرت مثل یک سگِ رهاشده و ولگرد است. خداحافظ پسرکم. می‌خواهم خود را به آب بیندازم. راستی یادت نرود به مادرت بگویی که من خیلی دوستش داشتم.” مرا می‌بوسد. من اما به دنبال خود می‌کِشمش.”- بیا برویم بابا. کارهای احمقانه نکن.” پدرم می‌گوید:” من چیزی ننوشیده‌ام!”- من هم چنین چیزی نگفتم. بیا برگردیم.” و دست پدرم را می‌گیرم و مثل پدری که فرزندش را به همراه می‌برد، او را به دنبال خود می‌کشم و می‌برم.»۷

پس از بازگشت به پاریس، ژاک به همراه آندره به موزه‌ی لوکزامبورگ رفت و آن‌جا با تابلویی مواجه شد که تمام وجودش را در برگرفت. چرا؟ چون این تابلو تجسم پدرش بود. آندره هم آن را به خودش شبیه می‌دانست. این تابلو اثری بود از پی‌یر پووی دوشاوان با عنوان ماهیگیر فقیر۸. دولت در سال ۱۸۸۷ این نقاشی را از یک گالری هنری خرید و در موزه‌ی لوکزامبورگ به نمایش گذاشت. ژاک به‌شدت تحت‌تاثیر اندوهی قرار گرفت که در آن نقاشی موج می‌زد؛ اندوهی دلخراش برآمده از فقر شدید و تسلیم و وانهادگیِ پدری ماهیگیر در چشم‌اندازی متروک. او مجذوب شباهت آشکار میان آن پدر و پدر خودش شد.

در همان موزه ژاک دقایقی طولانی مقابل تابلوهای چاپ فلز اثر جووانی باتیستا پیرانِزی۹، هنرمند ایتالیایی قرن هجدهم، ایستاد؛ زندان‌های خیالی که هنرمند در هذیان و درد ناشی از تب خلقشان کرده بود.

او همچنین شیفته‌ی طرح‌ها و تصاویر مطبوعات بود؛ صفحات اول روزنامه‌ها یا جلد مصور مجلات و کتاب‌هایی که نگاه و توجهش را به خود جلب می‌کرد. او در خیابان می‌ایستاد و به آن‌ها خیره می‌شد و گه‌گاه سرِ صبر تورُقی می‌کرد. این تصاویر موجب ترس و اضطرابش هم می‌شد: «همیشه یک تصویر بزرگ رنگی بود که هفته‌ای یک‌بار عوض می‌شد. همیشه هم تصویری بود از جنایت، تصادف یا فاجعه. همه‌شان هم پر از خون بودند.»۱۰

تصاویر ترسناکی که بیش از همه ذهن و روان ژاک پره‌ور را تسخیر کردند و هرگز از خاطرش پاک نشدند، تصاویر مربوط به موزه‌ی دوپویترَن۱۱ بود. در این موزه که در سال ۱۸۳۵ تأسیس شده، تکه‌های بدن انسان و موجودات بیمار که دچار معلولیت یا نقص عضو بوده‌اند در شیشه نگهداری می‌شوند و به نمایش گذاشته می‌شوند؛ بدن‌های زنانه‌ی نصفه نیمه، موجوداتی که ترکیبی‌اند از انسان و سگ، کوتوله‌ها و دوقلوهای به‌هم‌چسبیده. پره‌ور می‌نویسد: «آن موزه پر بود از هیولا و ما هرگز به آن‌جا نمی‌رفتیم. اما تصاویر ترسناک موجوداتی که در آن نمایش داده می‌شدند در ابعاد بزرگ روی پوسترها دیده می‌شد. در ورودی موزه هم در یک کابین شیشه‌ای مجسمه‌ی مردی مومیایی‌شده بود که سه گوش و یک پا داشت.»۱۲

با این وصف تصویر را می‌توان برای او سرچشمه‌ی لایزال هرگونه احساسی دانست. در سیرک، که نمایشی بود که در آن اقسام مختلف تصویر تکثیر می‌شدند، حرکت می‌کردند و با صدا همراه می‌شدند، پره‌ور انبوهی از احساسات را به‌طور هم‌زمان تجربه می‌کرد؛ سیرک با دلقک‌هایی که «می‌ترساندند برای آن‌که بخندانند. دلقک‌ها را بیش از دیگران دوست داشتم. آن‌هایی را که لباس پُف‌دار می‌پوشیدند، برق می‌زدند، کلاه تمیز و آراسته به سر داشتند و صورتشان سفید بود چندان دوست نداشتم. گروه دوم را ترجیح می‌دادم؛ دلقک‌هایی را که به گداها و دائم‌الخمرها شبیه‌ بودند. همان‌هایی را که در خیابان می‌دیدیم. همان‌هایی که احتمالاً کارشان به جنون کشیده بود اما به‌رغم همه‌چیز راضی و خوشحال بودند.»

مادر ژاک سوزان بود. این زن که ژاک او را «ستاره‌ی زندگی‌اش» می‌نامید برای پسرک قصه می‌خواند؛ قصه‌هایی پر از رؤیا و ماجراهای سراسر گریز و وحشت. با شنیدن داستان پادشاه طاعون۱۳ ترس تمام وجود ژاک را فراگرفت. در آن زمان نمی‌دانست نویسنده‌ی این داستان ادگار آلن پو است. سپس سوزان خواندن را به پسرش آموخت؛ «ابتدا با آموزش حروف الفبا و بعد از طریق قصه‌هایی مثل پرنده‌ی آبی، دیو و دلبر، دختر زیبا با موهای طلایی، خیاط کوچولو و نوازندگان شهر برمن۱۴ پس از تولد برادرش ،پی‌یر، در سال ۱۹۰۶، ژاک از استقلالی که به‌واسطه‌ی این اتفاق نصیبش شد استقبال کرد؛ سوزان ناچار بود مدام به نوزادش رسیدگی کند. «و خلاصه مدام کتاب می‌خواندم و وحشت از آن‌چه در داستان اتفاق می‌افتاد یا اندوه از ماجراهای غم‌انگیز قصه‌ها، موجب می‌شد چندان به آن‌چه در واقعیت غم‌انگیز است فکر نکنم. علاوه بر این عاشق کتاب خواندن بودم. خیلی زود به مطالعه عادت کردم و بعد از بستن کتاب ماجرای قصه‌ای را که در آن خوانده بودم فراموش نمی‌کردم.»۱۵ آن‌چه پره‌ور در ادبیات می‌پسندید و آن‌چه نمی‌پسندید در این دوره از زندگی‌اش به‌سرعت نمایان شد.

از میان کتاب‌هایی که پره‌ور بسیار دوست داشت می‌توان به چند مورد اشاره کرد: پسرک از آلفونس دوده، خاطرات یک الاغ نوشته‌ی سوفی سگور، کلبه‌ی عمو تُم نوشته‌ی هریت بیچر استو، ماجراهای شرلوک هلمز نوشته‌ی آرتور کانن دویل، قصه‌ها از هانس کریستین اندرسون، سه تفنگدار و بانوی مونسورو نوشته‌ی الکساندر دوما، دیوید کاپرفیلد از چارلز دیکنز، جنگ دوزخی اثر آلبر روبیدا و هزارویک شب. او همچنین شیفته‌ی رمان‌هایی بود که به‌شکل دنباله‌دار یا سریالی منتشر می‌شد. درعوض کتاب‌های کتابخانه‌ی صورتی۱۶ را به‌هیچ‌وجه دوست نداشت و از کتاب مقدس و دروس مرتبط با مذهب در مدرسه‌ بیزار بود. از کلاس‌ دینی بیش از دروس دیگر فرار می‌کرد و حتی گاهی پیش می‌آمد از کلاس بیرونش کنند، به‌خصوص وقتی کتاب مقدس را بی‌پروا با متون اساطیری قیاس می‌کرد. پسرک از فاصله‌ی میان واقعیت با آن‌چه در متون مقدس نوشته شده بود بسیار تعجب می‌کرد، ستمگری و اقتدار مسیح برایش به‌شدت تکان‌دهنده بود و آن‌چه بیش از همه موجب دلزدگی‌اش می‌شد این بود که در متون دینی مقام زن بسیار پایین‌تر از مرد دانسته می‌شد و زن در مذهب موجودی بود که باید توسط مرد به خدمت گرفته می‌شد. او به‌رغم کودکی‌اش توانست تلاش برای فریب و هدایت انسان‌ها به انقیاد و تمکین را که در این متون نهفته بود به‌سرعت تشخیص دهد. برای ژاک داستان مسیح چیزی نبود جز یک ماجرای پیش‌پاافتاده‌ی خانوادگی که در آن به چیزی جز منافع شخصی اشاره‌ای نمی‌شود؛ منافعی که درحقیقت چندان هم زیاد نیستند. برای او داستان‌های اساطیری جذاب‌تر و به واقعیت نزدیک‌تر بودند و از همه مهم‌تر آن‌که در اساطیر دست‌کم می‌شد از الهه‌های زیبا لذت برد!

ژاک به کمک پدرش با جهان تئاتر آشنا شد. آندره برای روزنامه‌ها نقد تئاتر می‌نوشت و در سال ۱۸۹۵ هم رمانی سریالی با عنوان دیان دو مالِسترِک۱۷ منتشر کرده بود. او حتی هنگامی که می‌خواست نام ژاک را در شهرداری به‌عنوان فرزندش ثبت کند، خود را ادیب معرفی کرده بود. از میان تئاترهایی که تماشاگر کوچکِ ما، ژاک، دیده بود، نمایش جهل تاریک که اقتباسی بود از رمان تولستوی و در سالن نمایش اودِئون دیده بود در نظرش بسیار بد بود: «… همه‌ی بازیگران انگار خود را در پتو پیچیده بودند… یک‌نفر بچه‌ای را به قتل رسانده بود و ادعا می‌کرد هنوز صدای آن بچه را و “صدای خرد شدن استخوان‌های کوچکش” را می‌شنود…» در تالار نمایش فورَن، پره‌ور به تماشای نمایش گوژپشت نوشته‌ی پل فِوان رفت؛ نمایش‌نامه‌ی گوژپشت را خودِ نویسنده با اقتباس از رمانش با همین نام نوشته که در سال ۱۸۵۷ منتشر شده است. پره‌ور درباره‌ی این نمایش می‌نویسد: «نمایش زیبایی بود. خودِ گوژپشت هم زیبا بود اما نه از آن دست زیبایی‌هایی که می‌شود سریعاً به آن پی برد. اگر هم تماشاگر متوجه این زیبایی در گوژپشت می‌شد به‌سرعت آن را فراموش می‌کرد.»

ژاک مخاطب جدی و دائم سینمای صامت بود اما از آن‌جا که خانواده‌ی پره‌ور پول تهیه‌ی بلیت سینما را نداشت، می‌بایست برای وارد شدن به سالن‌های تاریک سینما به حیله‌گری متوسل می‌شدند. یکی از نقشه‌های خانوادگی آن‌ها برای ورود به سالن‌های سینما این بود: «من چندین بار در هفته به سینما می‌رفتم. چه در زمان کودکی‌ام، چه بعد از آن. همیشه از رفتن به سینما بسیار لذت می‌بردم. وقتی می‌خواستیم خانوادگی، یعنی با پدر، مادر و برادرم، به سینما برویم باید پول بیشتری خرج می‌کردیم؛ هزینه‌ای که شاید چندان زیاد نبود اما برای خانواده‌ی ما سنگین به حساب می‌آمد. بنابراین هنگام رد شدن از مقابل مأمور کنترل بلیت، پدرم می‌گفت “بچه‌ها اول شما بروید داخل” ما زود می‌رفتیم و می‌نشستیم روی صندلی‌ها و بعد پدرم دو بلیت به مأمور نشان می‌داد. مأمور می‌گفت “پس بلیت بچه‌ها کو؟ -بچه‌ها؟ کدام بچه‌ها؟ -اما شما گفتید که … -من گفتم بچه‌ها قبل از من بروند داخل چون حق تقدم با بچه‌هاست. این به آن معنا نیست که آن‌ها بچه‌های من بودند” این روش همیشه جواب می‌داد.»۱۸ در آن زمان سینما هنوز صامت بود و ژاک را به صرافت نوشتن نمی‌انداخت. در سال ۱۹۲۹ بود که سرانجام نویسنده‌ی جوان شروع کرد به نوشتن: «می‌‌گویند تنبلی، مادر همه‌ی گناهان است. من معتقدم پدرشان کار کردن است.» پره‌ور در گفت‌وگویش با اوبر آرنو۱۹ و فیلیپ اُدیکه۲۰ که در سال ۱۹۶۵ در شماره‌ی ۱۸۹ مجله‌ی صدا و تصویر منتشر شد می‌گوید: «پشت پرده‌ی سینما مردی بود که با ابزاری کوچک که شبیه به هیچ‌چیز نبود اصواتی تولید می‌کرد: صدای زنگ، سنباده، سوت، تپانچه، چکش، توفان، باد، دریا و آواز پرندگان.» او در ادامه می‌گوید: «در آن دوران نخبگان جامعه سینما را حقیر می‌شمردند و این برای سینما یک امتیاز محسوب می‌شد.»

ژاک در سینما فیلم‌های کرکس کوهستان۲۱ و زیگومار۲۲ با کارگردانی ویکتورَن ژاسه۲۳ را دید، کشتار۲۴ به کارگردانی دی. دبلیو. گریفیث۲۵ و تمام فیلم‌های باستر کیتون۲۶ و بسیاری دیگر از فیلم‌های سینمای صامت را تماشا کرد و مجذوب حال‌وهوای غریب فیلم‌ها و طنز و سرزندگی‌ای شد که در آن‌ها موج می‌زد. او همچنین شیفته‌ی طنازی چارلی چاپلین بود و بعدها ارتباطی دوستانه آن دو را به هم نزدیک کرد؛ در سال ۱۹۲۷ که چارلی چاپلین از سوی همسرش لیتا گرِی -که در شرف جدا شدن از او بود- متهم شد به خشونت روانی و تمایلات جنسی نامعمول، پره‌ور به همراه گروهی از سوررئالیست‌ها، مثل آراگون، آندره برُتون و دیگران، در مطلبی با عنوان دستان عشق که در شماره‌ی ششم مجله‌ی ترانزیشن ابتدا به انگلیسی و در تاریخ اول اکتبر ۱۹۲۷ به زبان فرانسه و در انقلاب سوررئالیست منتشر شد، به دفاع و حمایت از چاپلین پرداخت. در سال ۱۹۵۳ پره‌ور نامه‌ای سرشار از تحسین و ستایش از سوی چارلی چاپلین دریافت کرد. چاپلین شیفته‌ی کتاب زیبایی‌های لندن بود؛ کتابی که در سال ۱۹۵۲ منتشر شد و شامل شعرهایی از ژاک پره‌ور و عکس‌های ایزیس بیدرماناس۲۷ بود. آن دو به یکدیگر احترام بسیار می‌گذاشتند و چندین‌بار با هم ملاقات کردند.

اما در میان همه‌ی فیلم‌هایی که این تماشاگر جوان دید، فانتوما در درک و دریافت او از سینما جایگاهی ویژه داشت. او که نخستین‌بار در سیزده‌سالگی اولین فیلم از مجموعه‌ی فانتوما، ساخته‌ی فویاد را تماشا کرد مجذوب تصاویر خارق‌العاده، شخصیت‌های شگفت‌انگیز و سرکش این فیلم شد. پره‌ور بعدها به بهانه‌های مختلف در شعرها و متون سینمایی‌اش مدام به این کارگردان ادای احترام ‌کرد.

این گشت‌وگذار در کوچه‌‌ها و خیابان‌های کودکیِ پره‌ور دو بُعد اصلی از هیجانات زیبایی‌شناختیِ متعدد را در این کودک بر ما آشکار می‌کند: یکی التقاط و گزینش قدرتمند و منحصر‌به‌فرد آن کودک از میان احساسات مختلف است؛ گزینشی که به‌واسطه‌ی شدت و شتابزدگی در احساسات صورت گرفته است. از سوی دیگر می‌توان وجه اشتراک هیجانات زیبایی‌شناختی او را «تصویر» دانست؛ عنصری که ژاکِ کوچک را بیش از کودکان دیگر مجذوب می‌کرد. این تصویر نقاشی‌شده باشد یا چاپ‌شده، شاعرانه باشد یا سینمایی، صامت باشد یا صدادار، متحرک باشد یا ساکن، به هرحال در همه‌جا حضور دارد. پره‌ور هرگونه مرزبندی میان اقسام مختلف هنر را تکذیب می‌کرد و در همه‌ی شاخه‌های هنری فعالیت جدی داشت و تصویر در کلیتِ آثاری که در طول عمرش خلق کرد همیشه جایگاه ویژه‌ای داشت. او با نقاشان و عکاسان و تصویرسازان زیادی همکاری کرد، استعاره در شعرش سهمی بزرگ داشت، چرکنویس سناریوهایی را که می‌نوشت به طرح‌ها و تصاویر گوناگون می‌آراست و کلاژهایی می‌ساخت که در آن‌ها واقعیت را برای دستیابی به تصویری ناپایدار و متغیر تخریب می‌کرد؛ تصویری که ماهیتی شبیه به شخصیت خودش می‌یافت.

دریافت‌های زیبایی‌شناختیِ پره‌ورِ کودک در موزه‌ها و در پیچ‌وخم راه‌هایی شکل یافت که در خیابان پیمود اما برای پره‌ورِ بزرگسال، هنر همه‌جا حضور داشت. بی‌شک او هنرمندی بود که شعر را بیش از شاعران دیگر مردمی کرد و فرهنگ را دموکراتیزه کرد و به خیابان و به نزد مردم کشاند. هنر ژاک‌ پره‌ور در تقابل با استثمار فقرا بود، در عناد با جنگ، مذهب، بورژازی و نظم سرمایه‌داری و در خدمتِ عشق، رؤیا و آزادی. تمامیتِ هنرِ او قدرتمند، بی‌رحم و حساس است و با هدف تعالی بخشیدن به مفهوم زندگی خلق شده است. بیزاریِ زودهنگام او از کتاب مقدس بعدها در مکتوبات و آثار هنری دیگرش نمود یافت. او بر خلاف جریان غالب حرکت کرد و متون کتاب مقدس را به شیوه‌ای خشن و طنزآمیز به سخره می‌گرفت تا تناقض‌های موجود در آن را بر مخاطبانش آشکار کند. اما بیش از همه آن‌چه پره‌ور را از هنرمندان دیگر مجزا می‌کند آن است که او هرگز سادگی و صداقت کودکی‌اش را در بزرگسالی از دست نداد و هرگز از یاد نبرد که «کودکان صاحب همه‌چیز هستند مگر چیزهایی که از آن‌ها گرفته می‌شود». بی‌تردید به همین دلیل است که هیجانات زیبایی‌شناختی دوران کودکی پره‌ور برآثاری که در بزرگسالی‌اش خلق کرد تأثیر به‌سزایی داشت. پره‌ور هنرمندی بود که هوش و مفروضاتش را مدیون «خودِ» کودکی‌اش بود.

۱ Carole Aurouet متولد ۱۹۷۳ دکترای ادبیات، استاد دانشگاه سوربن و متخصص آثار ژاک پره‌ور (تئاتر، شعر، سینما و کلاژ). تحقیقات او بیشتر متمرکز بر ارتباط بین شاخه‌های مختلف هنری و به‌طور خاص ادبیات و شعر با سینماست. این مطلب درتابستان سال ۲۰۰۷ در شماره‌ی ۵ نشریه‌ی Le Frisson esthétique منتشر شده‌ است.

۲ بخش آغازین شعر «تنبل کلاس» از ژاک پره‌ور

۳ André-Hamon

۴ Rue d’Assas

۵ بخشی از شعر «به‌رغمِ من…» از مجموعه‌ی Choses et autres (۱۹۷۲) مجموعه‌آثار ژاک پره‌ور، گالیمار، ۱۹۹۶ [این کتاب در ایران با عنوان «از هر دری» در سال ۱۳۹۷با ترجمه‌ی جواد فرید و از سوی نشر ماهریس منتشر شده است.]

۶ Fantômas شخصیتی که در سال ۱۹۱۰ پی‌یر سووِستر (۱۹۱۴-۱۸۷۴) و مارسل الن (۱۹۶۹-۱۸۸۵) دو نویسنده‌ی فرانسوی آن را خلق کردند و فوراً در ادبیات عامه به شخصیتی شناخته‌شده تبدیل شد. فیلم‌های سینمایی زیادی با الهام از شخصیت فانتوما ساخته شده است. نخستین و پرآوازه‌ترینِ این اقتباس‌های سینمایی فیلمی است با کارگردانی لویی فویاد که در سال ۱۹۱۳ به روی پرده رفت.

۷ کودکی، از مجموعه خاطرات ژاک پره‌ور

۸ اثری از نقاش فرانسوی pierre Puvis de Chavannes (۱۸۲۴-۱۸۹۸)، رنگ روغن روی بوم با ابعاد ۱۵۵.۵x۱۹۲،۵. این تابلو از ۱۸۸۷ تا ۱۹۲۹ در موزه‌ی لوکزامبورک نگهداری می‌شد. پس از آن تا سال ۱۹۸۶ در موزه‌ی لوور به نمایش درآمد و بعد به موزه اورسِی منتقل شد.

۹ Giovanni Battista Piranesi (۱۷۲۰-۱۷۷۸)

۱۰ کودکی، از مجموعه خاطرات ژاک پره‌ور

۱۱ Dupuytren

۱۲ کودکی، از مجموعه خاطرات ژاک پره‌ور

۱۳ Le roi Peste

۱۴ کودکی، از مجموعه خاطرات ژاک پره‌ور

۱۵ کودکی، از مجموعه خاطرات ژاک پره‌ور

۱۶ مجموعه کتاب‌هایی که از سال ۱۸۵۶ از سوی انتشارات اَشِت (Hachette) برای کودکان ۶ تا ۱۲ سال منتشر می‌شد.

۱۷ Diane de Malestreck

۱۸ از هفته‌نامه‌ها ، گفت‌وگو با آندره پوزنر، ۱۹۷۲

۱۹ Hubert Arnault

۲۰ Philippe Haudiquet

۲۱ Le Vautour de la sierra

۲۲ Zigomar

۲۳ Victorin Jasset (۱۸۶۲-۱۹۱۳)

۲۴ Le Massacre

۲۵ D.W Grifith (۱۹۴۸-۱۸۷۵)

۲۶ Buster Keaton (۱۸۹۵-۱۹۶۶)

۲۷ Izis Bidermanas(۱۹۱۱-۱۹۸۰)


برچسب ها : , ,
دسته بندی : پرونده , شماره ۳۶ , ویژه
ارسال دیدگاه