آخرین مطالب

» پرونده » ژاک پره‌ور و رئالیسم شاعرانه

ژاک پره‌ور و رئالیسم شاعرانه

محسن توحیدیان شاعر و فیلمنامه‌نویس بزرگ فرانسوی، ژاک پره‌ور هرگز خودش را شاعر یا فیلم‌نامه‌نویس معرفی نکرد. او خودش را صنعتگری می‌دانست که کارش سرگرم‌کردن مخاطب است. پره‌ور فیلم‌نامه‌های زیادی نوشت اما شهرت او بیش‌تر به‌خاطر شاهکار «جنایت آقای لانژ» ساخته‌ی ژان رنوار و سه شاهکار «بچه‌های بهشت»، «روز می‌دمد» و «بندر مه‌آلود» ساخته‌ی مارسل […]

ژاک پره‌ور و رئالیسم شاعرانه

محسن توحیدیان

شاعر و فیلمنامه‌نویس بزرگ فرانسوی، ژاک پره‌ور هرگز خودش را شاعر یا فیلم‌نامه‌نویس معرفی نکرد. او خودش را صنعتگری می‌دانست که کارش سرگرم‌کردن مخاطب است. پره‌ور فیلم‌نامه‌های زیادی نوشت اما شهرت او بیش‌تر به‌خاطر شاهکار «جنایت آقای لانژ» ساخته‌ی ژان رنوار و سه شاهکار «بچه‌های بهشت»، «روز می‌دمد» و «بندر مه‌آلود» ساخته‌ی مارسل کارنه است. پره‌ور درست پس از آغاز قرن بیستم در۴ فوریه‌ی ۱۹۰۰ به‌دنیا آمد و کم‌وبیش تا پایان آن زندگی کرد. او در طول هفتادوهفت‌ سال زندگی‌اش به شخصیتی اصلی در چندین جنبش هنری فرانسوی بدل شد: نخست در سوررئالیسم. با کسانی چون مارسل دوشان دوست شد و با پیشگامان آن مکتب همکاری کرد. پس از آن در سینما، نوشتن فیلمنامه برای کارگردانان بزرگ فرانسوی چون ژان رنوار و مارسل کارنه را آغاز کرد و دست آخر در موسیقی عامه‌پسند فرانسه، بسیاری از شعرهای او را خوانندگانی چون ایو مونتان و سرژ گینزبورگ اجرا کردند.

بریدن پره‌ور از سوررئالیسم در سال‌های پایانی دهه‌ی ۱۹۲۰ و آغاز دهه‌ی ۱۹۳۰ به‌ویژه بودنش در جنبش اعتراضی گروه اکتبر بود که پای او را به سینما باز کرد. نخستین فیلمی که در ساخت فیلم‌نامه‌ی آن همکاری کرد، موزیکالی به‌نام «پیازچه» بود. آن‌چه از خود فیلم بیش‌تر اهمیت دارد این‌ است که پره‌ور در زمان تولید آن با کارگردان هنری، الکساندر تراونر کار کرد. آن‌ها با هم دوستان صمیمی شدند و در چندین فیلم از جمله «بچه‌های بهشت» با هم کار کردند. دوستی آن‌ها پابرجا ماند و حتا پس از مرگ هم در گورستان مون‌پلیه کنار هم خوابیدند. بعد، پره‌ور این شانس را پیدا کرد تا روی چیزی کار کند که بسیار بیش‌تر با سلیقه‌ی هنری و سیاسی‌اش هماهنگ بود. در واقع، این کم‌وبیش تجسم دیدگاه‌های هنری و سیاسی خود او بود: جنایت آقای لانژ.

جنایت آقای لانژ

بچه‌های بهشت و جنایت آقای لانژ چندان به هم شباهت نمی‌برند اما یکی از مضمون‌های یگانه‌ای که آن‌ها را به هم شبیه می‌کند، اهمیت هنر از جمله نویسندگی است. آن‌هم درست زمانی که زندگی در نکبت‌ترین حالت خودش قرار دارد. چنان که فرانسه در اشغال نازی‌ها بود. در فیلم جنایت آقای لانژ، آقای لانژ نویسنده‌ی داستانی است به‌نام «جیم آریزونا» و در چاپخانه‌ای که داستانش در آن چاپ می‌شود کار می‌کند. پل باتلا رییس چاپخانه، کلاهبردار مفتخوری است و حالا به‌خاطر گندهایی که بالا آورده غیبش زده. کارگرها در نبود او یک شرکت تعاونی راه می‌اندازند و کارخانه را به روزهای اوجش برمی‌گردانند اما ناگهان سر و کله‌‌ی باتلا پیدا می‌شود و این آفتابی‌شدن برایش گران تمام می‌شود چون آقای لانژ او را می‌کشد.

رنوار درباره‌ی همکاری با پره‌ور می‌گوید: «اولش من و کاستانیه داستانی نوشتیم که خوب از کار در نیامد. داستان شلخته بود و حس کردیم چیزی کم دارد. من فکر کردم پره‌ور نگاهی به آن بیاندازد و کمکمان کند تا آن را به جایی برسانیم

آندره هالی تهیه‌کننده‌ی فیلم هم از پیشنهاد همکاری با ژاک پره‌ور بدش نمی‌آید چون نام پره‌ور خودبه‌خود تماشاگر بیش‌تری برای فیلمش می‌آورد. رنوار پره‌ور را از قبل می‌شناخت. برادر پره‌ور در فیلم «ماده‌سگ» همکارش بود و او ژاک را اغلب سر صحنه می‌دید. چهار سال پس از ساخت ماده‌سگ، در سال ۱۹۳۵، پره‌ور و رنوار دوباره با هم‌دیگر دیدار کردند. هالی می‌گوید: «از دردسرهای بزرگ کار با پره‌ور این بود که او خیلی تنبل و سربه‌هوا بود. من و رنوار مجبور بودیم او را توی اتاق حبس کنیم و فقط برای ناهار یا شام آزادش بگذاریم تا مجبور بشود کار بازنویسی فیلم‌نامه و دیالوگ‌ها را انجام بدهد. تنها به همین روش او کار بازنویسی سناریو را انجام می‌داد و چیزهایی را که می‌نوشت، برگه‌برگه از زیر در اتاق بیرون می‌فرستاد

تروفو درباره‌ی فیلم‌نامه‌ی جنایت آقای لانژ می‌نویسد: «پیش از بازنویسی پره‌ور، دو شخصیت اصلی، یعنی آقای لانژ و باتلا بسیار خوب ساخته شده بودند. هم‌چنین عناصر اصلی پیام‌های اجتماعی و داستان کارآگاه در طرح اولیه خوب جا افتاده بود. با این حال فیلم‌نامه منتظر قلم جادویی ژاک پره‌ور نابغه بود تا به چیز بسیار بهتری بدل شود

بله، آقای لانژ هم چون خود پره‌ور نویسنده‌ای موفق است که پس از رفتن باتلا به همه‌چیز رسیده است اما برگشتن باتلا تمام آرزوهای او را به باد می‌دهد. تصور بازگشت به زندگی روزمره‌ی کارمندی و تماشای بهره‌کشی باتلا از کارگرانش او را وحشت‌زده می‌کند. همین است که با شلیک گلوله او را به قتل می‌رساند و به‌همراه ولنتاین، زن زیبایی که شیفته‌ی داستان‌های او هم شده است به بلژیک می‌گریزد.

بچه‌های بهشت

تروفو درباره‌ی بچه‌های بهشت می‌گوید: «قید تمام فیلم‌هایم را می‌زنم اگر بچه‌های بهشت فیلم من باشدبچه‌های بهشت ستایش بسیاری از منتقدان سینما را برانگیخت. دیوید شیپمن آن را بهترین فیلم تاریخ سینما می‌داند. ژاک پره‌ور می‌گوید نام فیلم به بازیگران، تماشاگران و طبقه‌ی کارگر اشاره دارد. پارادایس در فرانسوی نامی عامیانه برای بالکن دوم سالن تئاتر است. جایی که مردم عادی می‌نشستند و با شور و هیجان نمایش را تماشا می‌کردند. در حقیقت بازیگران برای جلب توجه آن دسته از تماشاگران بازی می‌کردند که مثل تماشاگران طبقه‌ی پایین ستایش و هیجانشان را دریغ نمی‌کردند. همچون خدایانی که از هنرنمایی فرزندانشان به وجد می‌آیند. در حقیقت بازیگران، بچه‌های خدایان یا بچه‌های بهشت بودند. داستان فیلم درباره‌ی زن زیبا و دلربایی به‌نام گارنس است که چهار مرد بر سر به‌دست آوردن او با هم رقابت می‌کنند. گارنس برای زمان کوتاهی شیفته‌ی آن‌ها می‌شود اما زمانی که کار بیخ پیدا می‌کند آن‌ها را ترک می‌گوید. بچه‌های بهشت بسیار دیدنی است اما ماجرای ساخت آن که هم‌زمان شد با اشغال پاریس، دست کمی از خود فیلم ندارد:

ایده‌ی ساخت فیلم در دیدار اتفاقی کارنه و ژان لوئی بارو در نیس شکل گرفت. کارنه که در آن زمان درباره‌ی کارگردانی فیلم بعدی‌اش دچار تردید بود، این ایده را به دوستش ژاک پره‌ور پیشنهاد کرد و همکاری شکل گرفت. فیلم در روزهای بسیار سختی ساخته شد. دکورهای خارجی در نیس به‌خاطر باد و باران سخت آسیب دیدند. این خسارت‌ها با محدودیت‌های نمایشی در زمان اشغال فرانسه بدتر هم شد. بچه‌های بهشت به دو بخش (بلوار جنایت و مرد سفیدپوش) تقسیم شد چون شرکت پخش‌کننده تنها می‌توانست یک فیلم سه‌ساعته را نمایش بدهد. با ساخت فیلمی دوبخشی، شرکت می‌توانست برای هر ورودی هشتاد فرانک بپردازد، یعنی دو برابر مبلغ معمول، تا کسری بودجه را جبران کند. بسیاری از عوامل فیلم از اعضای جبهه‌ی مقاومت بودند که کار روزانه سر صحنه‌ی فیلم را یک‌جور «پوشش» می‌دیدند. از آن میان الکساندر تراونر، طراح صحنه و جوزف کوسما آهنگساز وضعیت بدتری هم داشتند چون یهودی بودند و باید مخفیانه کار می‌کردند. تراونر در مدت شش‌ماهه‌ی تولید فیلم با کارنه و پره‌ور زندگی کرد.

نازی ها تهیه‌کننده‌ی فیلم، آندره پائولو، را از کار روی فیلم بازداشتند چون فهیمدند که او یک رگه‌ی بسیار دور یهودی دارد. ساخت فیلم سه ماه متوقف شد. به‌خاطر توفان، بخش نخست فیلم یعنی بلوار جنایت به‌شدت آسیب دید و محبور شدند دوباره بخش‌های ازدست‌رفته را بازسازی کنند. به تمام این بدبیاری‌ها، قطع پیوسته‌ی برق در شهر پاریس را هم اضافه کنید. ساخت فیلم پس از ورود متفقین به نرماندی دوباره به تعویق افتاد. شاید هم به‌عمد متوقف شد تا پس از آزادی فرانسه از سر گرفته شود. هنگامی که پاریس در آگوست ۱۹۴۴ آزاد شد، رابرت لو ویگان، بازیگر نقش دزد خبرچین جریکو، از جانب جبهه‌ی مقاومت به‌خاطر همکاری با نازیسم به اعدام محکوم شد. او به ناچار به‌همراه لویی فردینان سلین به زیگمارینگن گریخت. سازندگان فیلم مجبور شدند پی‌یر رنوار، برادر بزرگتر ژان رنوار را جایگزین او کنند. بیش‌تر صحنه‌های فیلم دوباره فیلمبرداری ‌شد. کارنه و پره‌ور چند نسخه از حلقه‌های اصلی فیلم را از نازی‌ها پنهان کرده بودند به این امید که با آزادی پاریس آن‌ها را نمایش بدهند اما محاکمه‌ی لو ویگان چنین اجازه‌ای به آن‌ها نداد. با همه‌ی این دشواری‌ها، بچه‌های بهشت اکران شد و تماشاگران بسیاری آن را دیدند. فیلم‌نامه‌ی ژاک پره‌ور در نوزدهمین دوره‌ی اسکار نامزد دریافت جایزه‌ی بهترین فیلم‌نامه‌ی اورجینال شد.

روز می‌دمد

رئالیسم شاعرانه مادری است که چشم‌ها، موهای نیمه‌تاریک و گونه‌های پودرزده‌اش را به فیلم نوآر داده و اندام خوش‌تراش و محزونش را از اکسپرسیونیسم آلمانی گرفته است. هر فیلم این سینما که چون ذات سرگردان و جبری‌اش در گوشه‌وکنار و به دشواری تمام به هم رسیده، ستایش و لعنتی است زندگیِ به‌اندوه‌آلوده‌ی آدمی را. در این سینما امیدی اگر هست، پیش‌تر آن را به رنج آغشته‌ و کشته‌اند. عشق، اندک، صاعقه‌وار، مبهم و تراژیک است و قهرمان از همان آغاز بر راهی ایستاده که پایان در تباهی دارد. ژان گابن فرشته‌ی مغموم رئالیسم شاعرانه شمایل باورپذیر کارگری است که بی‌خبر از ماشین جنگی بزرگی که می‌خواهد بیاید او، شهرها و چشم‌اندازهایش را صاف کند، با سرنوشتی پارادوکسی‌ دست به یقه دارد. سرنوشتی که ناگزیر نوک یکی از کفش‌هایش را در جنایت نهاده است. او که نمی‌تواند شاهد مرگ سگی ولگرد زیر چرخ‌های کامیون باشد، به‌خاطر عشق اسلحه می‌کشد و می‌کشد، و خود نیز از پا در می‌آید. فرشته‌ی مرگ به‌صورت زنی آرمانی بر او ظهور می‌کند. زنی که می‌تواند به او یک زندگی ساده و سرشار از شادکامی هدیه کند. همین زن نیک و بی‌گناه است که در فیلم نوآر به فتانه‌ای اغواگر بدل می‌شود که از اساس اهریمنی است. ژان گابن، مرد کارخانه، کسی که ما او را سزاوار یک زندگی سعادتمند به همراه زنی زیبا و یک‌دوجین بچه می‌دانیم، به انجامی گردن نهاده است که این سینما به او تحمیل می‌کند؛ او که در پایان هر فیلم به زمین می‌افتد و جان می‌سپارد، باید در آغاز فیلم دیگری برخیزد و مسیر نابودی دیگری را بیازماید. گابن با چشم‌های روشن، لب‌های نازک و دماغ مردانه، نقاب تقدیرگرایی قطعی زندگی بشر است و اگر کسی پایان خوش و سعادت‌مندانه‌ای برایش بنویسد، به او و تماشاگرش ناسزا گفته است. در این نگاه، بازیگر از پرده پایین می‌آید، دیواره‌ی نمایشگرها را می‌شکند و به‌عنوان یک شمایل و یک اسطوره که سرنوشت قطعی و رفتار مشخص دارد به زندگی تماشاگر پا می‌گذارد. گابن می‌دانست تماشاگر او را در چه نقابی می‌خواهد و از هر چیزی که می‌توانست این نقاب را بی‌اثر کند، دوری می‌کرد. معروف است که در قرارداد فیلم‌هایش بندی می‌گنجاند که بر اساس آن در فیلم باید صحنه‌ای باشد که او خروش و خشمش را در یک تگ‌گویی پرشور نشان بدهد! در «روز می‌دمد» هنگامی که از پنجره به مردمی که در خیابان ایستاده‌اند پرخاش می‌کند، در حقیقت طناب خطابه‌ی پرشورش را به گردن بیننده‌ای می‌اندازد که از نمایی «لو اَنگل» شاهد نابودی محتوم اوست. تماشاگری که او را عاشقانه دوست دارد و می‌خواهد او را بر بالاترین ستیغ‌ها و پنجره‌ها ببیند اگرچه در پنهان‌ترین نقاط ضمیرش نمی‌خواهد او سر سالم به گور ببرد. خروش دیوانه‌وار او که در کارکرد دراماتیک فیلم، پل‌های بازگشت او به جامعه را ویران می‌کند، شکایت ازلی ابدی آدمی به کارخانه‌ی تقدیر است. او نمود انسانی است که تنها یک سرانجام به او داده‌اند. سرانجامی که نمی‌خواهد به آن گردن بگذارد و چون می‌داند که از این سرانجام گریزی ندارد، آن سرنوشت و خدایان نورسیده‌ی مدرنیسم را به شلاق لعنت و دشنام می‌گیرد. رئالیسم شاعرانه معجزه‌ی سینما در عصر مدرن است. مذهبی است که پیامبرانش بشارت به جنگ، ناکامی و شکست سرتاسری می‌دهند. «روز می‌دمد» در این میان یکی از آثار ویژه‌ی رئالیسم شاعرانه است. فیلمی که با جهان شعری پره‌ور پیوندی بسیار عمیق و نهفته دارد و آن را می‌توان یکی از ناب‌ترین دستاوردهای همکاری مارسل کارنه و ژاک پره‌ور دانست. «روز می‌دمد» از درون یادهای فرانسوا (ژان گابن) آغاز می‌شود که حالا در آپارتمانش منتظر پلیس است که بیاید او را به‌خاطر قتل والنتین دستگیر کند. فلاش‌بک‌ به چند ماه پیش از بامدادی که فرانسوا در خانه‌اش به انتظار دمیدن روز نشسته است، انگیزه‌های او را برای کشتن برملا می‌کند.

بندر مه‌آلود

«بندر مه‌آلود» را می‌توان حلقه‌ی اتصال رئالیسم شاعرانه‌ی فرانسوی و فیلم نوآر امریکایی دانست. حتی کسانی چون چارلز اوبراین این فیلم را نخستین نمونه‌ی فیلم نوآر در تاریخ سینما می‌دانند. ژاک پره‌ور فیلم‌نامه‌ی «بندر مه‌آلود» را بر اساس رمانی از پیر مک اورلان نوشت. فیلم قصه‌ی ساده‌ای دارد: در یک شب مه‌آلود، ژان (ژان گابن) که از ارتش گریخته است، به امید آن‌که زندگی تازه‌ای را شروع کند در حاشیه‌ی شهر پرسه می‌زند. آن‌جا با نلی، نوجوان هفده‌ساله‌ای که از دست پدرخوانده‌اش فرار کرده، آشنا می‌شود. ژان و نلی روزهای بعد را با هم می‌گذرانند، اما پدرخوانده که عاشق نلی است و هم‌چنین لوسین، گانگستری که دنبال موریس، دوست پسر سابق نلی، می‌گردد آن‌ها را راحت نمی‌گذارند. زمانی که نلی می‌فهمد پدرخوانده‌اش موریس را به خاطر حسادت کشته است، به سرش می‌زند از او باج بگیرد و نگذارد او به پلیس بگوید که ژان یک فراری ارتشی است. ژان ناچار است با کشتی بگریزد با این‌که نلی را دیوانه‌وار دوست دارد اما فیلم پایان تراژیک‌تری برای دو دلداده در نظر گرفته است.

لوسی سانته درباره‌ی بندر سایه‌ها می‌‌نویسد:

«بندر سایه‌ها کم‌وبیش تمام ویژگی‌هایی را دارد که زمانی مترادف با ایده‌ی سینمای فرانسه بود. گابن که سوسیس را با چاقو می‌خورد یا با یک ته‌سیگار گوشه‌ی لبش حرف می‌زند یا به این‌وآن سیلی می‌زند، میشل مورگان، اثیری و گرفتار، شاید در مقایسه با برخی از خواهرانش در فیلم‌های پاریسی آن زمان، کمی رنگ‌پریده باشد اما او در رختخواب جان می‌گیرد، در صحنه‌ای که نمی‌توانید تصور کنید پیش از سال ۱۹۶۳ در یک فیلم آمریکایی نشان داده شود. شخصیت‌های حاشیه‌ای، این ایده که هیچ‌چیز در زندگی مهم‌تر از شور نیست، چنین چیزهایی سینمای ملی فرانسه را تعریف می‌کردند که ممکن بود از نظر دستیابی و سود هالیوود ناچیز به نظر برسد، اما از نظر لطف و ظرافت در اوج زیبایی و قدرت‌ بودند


برچسب ها : ,
دسته بندی : پرونده , شماره ۳۶
ارسال دیدگاه