آخرین مطالب

» پرونده » پشت نقاب‌های بی‌شمارِ رومن گاری

پشت نقاب‌های بی‌شمارِ رومن گاری

نویسنده: گَل بکِرمَن مترجم: محمود حائری یکی از آخرین بازی‌های رومن گاری، پیش از آن‌که هفت‌تیر را در دهانش بگذارد و ماشه را بچکاند، اجازه‌ی انتشار اعترافاتش پس از مرگش بود. او مسئول بود، می‌خواست دنیا از یکی از پیچیده‌ترین فریبکاری‌های همه‌ی دوران‌ها آگاه باشد. وضعیت بغرنج از زمانی آغاز شد که گاری پس از […]

پشت نقاب‌های بی‌شمارِ رومن گاری

نویسنده: گَل بکِرمَن

مترجم: محمود حائری

یکی از آخرین بازی‌های رومن گاری، پیش از آن‌که هفت‌تیر را در دهانش بگذارد و ماشه را بچکاند، اجازه‌ی انتشار اعترافاتش پس از مرگش بود. او مسئول بود، می‌خواست دنیا از یکی از پیچیده‌ترین فریبکاری‌های همه‌ی دوران‌ها آگاه باشد.

وضعیت بغرنج از زمانی آغاز شد که گاری پس از دو دهه شهرت به‌عنوان نویسنده در فرانسه، در سال ۱۹۷۳ تصمیم گرفت رمان جدیدش، بیستمین رمانش را با اسم جدیدی بنویسد: امیل آژار. دروغ با انتشار دومین کتاب آژار تقویت شد؛ «زندگی در پیش‌رو»، بزرگ‌ترین دستاورد مالی را برایش داشت و پرفروش‌ترین اثر گاری شد و پس از ۱۹ سال دومین جایزه‌ی گُنکور را، این بار با نام امیل آژار، گرفت. گاری پسرعمویش را به عنوان امیل آژار معرفی کرد و از او خواست تا نقش آن نویسنده را بازی کند. وقتی مطبوعات متوجه موضوع شدند، خاطراتی جعلی برای پاولویچآژار نوشت که به نام «قلابی» منتشر شد و ادعا کرد شیزوفرنی و آشفتگی‌اش رو به تشدید است و این بسیار خسته‌اش کرده.

در اعترافات به‌جامانده از گاری «زندگی و مرگ امیل آژار» او سعی کرده توضیح دهد که چطور ناگزیر از این پیچیدگی‌ها بوده است: «از این‌که فقط خودم باشم خسته شده بودم

او نوشت: «حقیقت این است که من عمیقاً تحت تأثیر کهن‌ترین وسوسه‌ی بشری بوده‌ام: و آن تنوع‌طلبی است

گاری معتقد بود که همه‌ی انسان‌ها از این نیاز آسیب می‌بینند، و زنجیرهایشان را مکرر پاره می‌کنند. برای او این قضیه امری وسواس‌گونه بود. برای او این رهایی از قیدوبند نیز مضمون مهمی در هنرش بود. گاری عطش «تنوع‌طلبی» داشت و امکان‌ناپذیری آن را نمی‌پذیرفت این مسئله بیخ ریش وضعیت بشری باقی‌ماندهو این دغدغه از او چهره‌ی ادبی‌ای ساخته که ارزش ارجاع مجدد دارد؛ یکی از این عطش‌ها ساختن شخصیت‌های خودساخته‌‌‌ی بی‌شماری است که در طی قرن بیستم حضوری برق‌آسا دارند.

بسیاری از وقایع زندگی گاری به خوبی ثبت شده‌اند. در ۱۹۱۴ با نام رومن کاتسف در لیتوانی به دنیا آمد. مادرش به تنهایی او را به عنوان یک پسر یهودی در ویلنای لیتوانی پرورش داد. گاری ناگهان در نوجوانی به نیس مهاجرت کرد. خلبان نیروی مقاومت فرانسه شد، پس از آن مدارج دیپلماتیک را طی کرد تا هنگامی‌که به‌عنوان سرکنسول فرانسه در لس‌آنجلس با جین سیبرگ ملاقات کرد و عاشقش شد. با سیبرگ تبدیل به یک زوج چشم‌گیر و زیبا شدند (دومین زوج جذاب بعد از آرتور میلر و مرلین مونرو)، و هر دو مرگی زودهنگام و تراژیک داشتند. در این مدت گاری رمان پشت رمان می‌نوشت و در اوج کارش راک‌استار دنیای ادبیات شده بود؛ با چشمان تیره‌‌ی غمناکش و ریش بزی شیطانی‌اش. دیگر چنین چهره‌ای حتی در خود فرانسه پیدا نمی‌شود.

گاری در کتاب خاطراتش «میعاد در سپیده‌دم» آن‌طور که بلوس (نویسنده‌ی زندگی‌نامه‌ی رومن گاری) ذکر می‌کند «قصد داشت شخصیتی به نام رومن گاری خلق کند». همچون سرچشمه‌ی اصلی افسانه‌ای مملو از خلاقیت و از قلم‌افتادگی، گاری ظهور هنری‌اش را با روایت عشق استثنایی مادرِ رنجورش و ایثار دیوانه‌وار او نسبت به خودش ترسیم می‌کند.

مادرش روزی سه بسته سیگار دود می‌کند، و اراده‌ی عظیمش فقط یک هدف دارد: پرورش پسرش، نه‌تنها به عنوان یک مرد بزرگ، بلکه بزرگ‌ترین مرد، این دستاورد علیه جهانی است که وقتی در مسکو هنرپیشه‌ی تنها و طردشده‌ی تئاتر بود، با او دشمنی ورزید.

«پسرم سفیر فرانسه خواهد شد، شوالیه لژیون دونور، یک نمایشنامه‌نویس بزرگ، ایبسنِ ثانی، یک گابریله دانونزینوی (شاعر و نمایشنامه‌نویس ایتالیایی) جدید

او سر هرکسی که می‌شنید فریاد می‌زد: «پسرم کت‌وشلوارهای دوخت لندن به تن خواهد کرد

مصائب روزگار به‌دلایلی پسر را از پا در نیاورد. او تلاش کرد از دل شداید رشد کند، و به درخشان‌ترین و ویرانگرترین مرد جهان ورنُفسکیِ آنا کارنیناتبدیل شود که مادر برای آرزوهای او از شغل‌های عجیبش از کف‌خوانی گرفته تا سگ‌بانی، تا به دندان کشیدن رومن دور اروپا تا فرانسهرنج کشید تا او سرنوشتش را بسازد. سرانجام گاری همچون نویسنده‌ای شکوفا پشت میزتحریرش، تقلا کرد بر این شهرت مستعار غلبه کند؛ یک نام «برای جبران احساس عدم امنیت و درماندگی؛ برای رؤیای تمام چیزهایی که مادرم از من انتظار داشت

سرانجام تراژیک این خاطرات این است که وقتی او آن مراتبی را که مادرش پیش‌بینی کرده بود به‌دست آورد، مادر نبود تا عاشقانه به چشمان آبی راموشکا خیره شود. اما برای گاری در کتاب، همچنان که در زندگی، واقعیت هنوز برای فروبردن حس مادرش کافی نبود؛ او همچنان به نقش تراشیدن برای خودش ادامه می‌داد؛ چیزی که مستقیماً از شخصیت پوشکین و لِرمانتف نویسندگان مورد علاقه‌ی مادرش سرچشمه می‌گرفت.

او در خاطراتش نوشت: «همیشه آرزو داشتم که نظر جسمانی، اخلاقی و مالی به‌وسیله‌ی یک زن ویران شوم

در همین دوران بود که گاری با سیبرگ آشنا شد. دختر هوس‌باز بلوند مشهور که نقش‌آفرینی‌اش در «از نفس افتاده»‌ی ژان لوک گدار به چشم محافل هنری بازی بی‌نقصی آمده بود. او رؤیای گاری را برای خودویرانگری محقق کرد. گاری وقتی که فهمید سیبرگ با کلینت ایستوودِ گاوچران رابطه داشته ایستوود را به دوئل دعوت کرد. در دهه‌ی ۱۹۷۰ وقتی که اف.‌بی.‌آی. سیبرگ را به خاطر حمایت از حزب پلنگان سیاه تحت تعقیب قرار داد، سلامت روانی شکننده‌ی او آسیب خورد. جسد سیبرگ در سال ۱۹۷۹ در سن چهل سالگی کشف شد: یک پایان هولناک. جسد او چند روز پس از این‌که اووردوز کرده بود در صندلی عقب ماشینش پیدا شد. گاری به آرزویش رسید. او نیز سال بعد مرد.

گاری قبل از خودکشی، آخرین رمانش را منتشر کرد یکی از بهترین آثارش– «بادبادک‌ها». مانند خاطراتش، این کتاب نیز یک رمان رشد و بلوغ است که با کودکی شروع می‌شود و در اوج بزرگسالی به پایان می‌رسد. بادبادک‌ها سال‌های جنگ جهانی دوم را نیز روایت می‌کند و شخصیت اصلی‌اش مانند گاری، عضوی از نهضت مقاومت فرانسه است. این رمان نیز یک داستان عاشقانه است که قهرمان زن آن رؤیاهای دست‌نیافتنی اش را بیان می‌کند.

قهرمان رمان، لودویک فلوری، پسربچه‌ی یتیمی است که عموی عجیب‌وغریبش او را بزرگ می‌کند. عمو رئیس پست‌خانه و بادباک‌ساز است، در شهر کوچکی در نورماندی، مانند بسیاری از شخصیت‌های گاری، لودو مشتاقانه می‌خواهد «کسی شود». وقتی در سن ۹ سالگی با لی‌لا دختر اشراف‌زاده‌‌ی لهستانی ملاقات می‌کند، بی‌قراری مشترکشان آن‌ها را علی‌رغم اختلاف طبقاتی‌شان به‌هم پیوند می‌دهد.

«هیچ‌چیز ملال‌انگیزتر از این نیست که خودت باشی و کار کوچکت و این حاصل کل ماجرا باشد

لی‌لا، هنوز یک نوجوان است که حرف خود گاری را در اعترافات امیل آژار تکرار می‌کند: «من از هرچیزی که یک‌بار برای همیشه رخ بدهد وحشت دارم

با شروع جنگ، لی‌لا و لودو از هم جدا می‌شوند، لی‌لا به لهستان می‌رود و لودو در فرانسه‌ی اشغال‌شده می‌ماند. او به گروه مقاومت زیرزمینی می‌پیوندد؛ در بعضی از هیجان‌انگیزترین بخش‌های رمان گاری، خلبان‌های خارجی که در بمباران نازی‌ها سقوط‌کرده‌اند برای خوردو‌خوراک روزانه‌شان در یک رستوران محلی مورد تأیید میشلن به اسم کلوس ژولی جمع می‌شوند.

لی‌لا سرانجام پس از گذراندن چهارسال جان‌به‌در بردن تحت هر شرایطی از جمله با تن‌فروشیباز می‌گردد. زندگی تحت شرایط اشغالی به توافق اخلاقی پایدار نیاز دارد؛ کمال‌گرایی رفیعش ویران می‌شود. عمو به لودو می‌گوید: «زیادی این دختر را برای خودت بزرگ کردی

«اکنون رؤیا تحقق می‌یابدلودو و لی‌لا سرانجام راهی برای پیوند دوباره می‌یابند. گاری ما را با تصویر چشم‌گیر از روز عروسی‌شان باقی می‌گذارد: مردم شهر پس از آزادی لی‌لا موهای سرش را به مجازات خوابیدن با نازی‌ها تراشیده بودند و اینک او تصمیم می‌گیرد پیش از جشن عروسی دوباره موهایش را بتراشد؛ به رخ کشیدن چیزی که امری شرم‌آور بود.

رمان خوب پرداخته نشده است. شخصیت‌پردازی گاری ضعیف است. لی‌لا، حداقل یک‌بار، احساس پوچی می‌کند. و گاری رنگ‌مایه‌‌ی صورتی وسوسه‌کنده‌ای بر بسیاری از گناهانش می‌کشد. اما با همه‌ی این احوال، او در ثبت احساسات اگزیستانسیالی که برای عنوان «بادبادک‌ها» که آشکارا یک استعاره است، درخشان است.

این یک وضعیت به‌شدت فرانسوی است. زمانی‌که سارتر و کامو (مشوق پیشین آثار گاری و بعدتر یکی از دوستان خوبش) شرح می‌دادند که انسان بودن چیست و بیش از آن‌ چه می‌خواهد، زندگی و هنر گاری به بازآفرینی خروج لذتبخش از آن تأکید داشت. و همچنان عروسی با سری تراشیده در آخرین صفحات آخرین رمانش وجود دارد. لی‌لا خودش را آن‌گونه که هست پذیرفته است. ضعف اخلاقی‌اش، انسانیتش، منجر به آشکارسازی شخصیتش همان‌گونه که هست می‌شود: برخلاف خود گاری در «زندگی و مرگ امیل آژار»، آدم متلون‌المزاجی که فقط متاسف از این است که نمی‌تواند نقش‌هایش را عوض کند. نکته‌ی پایانی این است: او ممکن است آموخته باشد که، بهتر یا بدتر، زندگی در جای دیگری نیست.


برچسب ها : , , ,
دسته بندی : پرونده , شماره ۳۵
ارسال دیدگاه