آخرین مطالب

» پرونده » رویکردهایی به «قصر» رمانی از کافکا*

رویکردهایی به «قصر» رمانی از کافکا*

نوشته‌ی کیل جونز ترجمه‌ی: جواد اسحاقیان رمان «قصر» (Schloss=The Castle) نوشته‌ی “فرانتس کافکا” به باور من، یکی از عظیم‌ترین داستانهای اصالت وجودی existentialist است که تا کنون نوشته شده است. این رمان، حاوی همه‌ی آن احساسات اولیه‌ای است که از نظر وجودی به ذهن خوانندگان راه می‌یابد تا مفاهیمی چون سردرگمی، تنهایی، انفعال، بیگانگی و […]

رویکردهایی به «قصر» رمانی از کافکا*

نوشته‌ی کیل جونز

ترجمه‌ی: جواد اسحاقیان

رمان «قصر» (Schloss=The Castle) نوشته‌ی فرانتس کافکابه باور من، یکی از عظیم‌ترین داستانهای اصالت وجودی existentialist است که تا کنون نوشته شده است. این رمان، حاوی همه‌ی آن احساسات اولیه‌ای است که از نظر وجودی به ذهن خوانندگان راه می‌یابد تا مفاهیمی چون سردرگمی، تنهایی، انفعال، بیگانگی و دریافتی تاریک از زندگی تراژیک آدمی را به ذهن بیاورد. قهرمان داستان کاباوجود همه‌ی توصیفاتی که از او می‌شود مسّاح ساده‌ای است که فرستاده شده تا تکه زمینی را که قصردر آن قرار دارد، اندازه گیری کند اما حتی نمی‌تواند به حاکمی که در قصرزندگی می‌کند، نزدیک شود. در این حال میان واژگان، نوعی بازی لفظی هم می‌شود یافت، زیرا واژه‌ی “Schloss” در زبان آلمانی به معنی قفلهم هست که از نظر آرایه‌های ادبی جناس تامدارد و معنی و مفهوم آن، این است که درِ این قصرهمیشه قفلاست و کسی به آن راه ندارد و اتفاقاً یکی از شخصیتهای متنفذ اداری هم که در قصر کار می‌کند و کابیهوده می‌کوشد با او ملاقات کند، کلام” (Klamm) نام دارد که بازدر زبان آلمانی به معنی محکم بستنودر زبان چِک، یعنی زبان نویسنده‌ی رمان به معنی توهّمو خیال باطلهم هست و در همان آغاز رمان، خواننده تا اندازه‌ای می‌تواند فکر غالب بر اثر (after-thought) را دریابد. “کادر همان آغاز ورود به محل مأموریت، متوجه می‌شود که وضعیتش تا چه اندازه ناامید کننده است، زیرا پیوسته به این سو و آن طرف فرستاده می‌شود و هرگز نمی‌تواند به قصرراه یابد، زیرا با یک نظام دیوان‌سالارانه‌ی استوار مواجه است که آنچه به گوش کسی نمی‌رسد، فریاد او است. این فکر، چه بسا خواننده را به یاد داستان دیگر کافکابه نام مسخ” (The Metamorphosis) بیندازد که در آن شخصیت داستان به حشره‌ای تبدیل و به زیر تخت انداخته شده و در خانه‌ی خود، جا و جایگاهی ندارد.

این اثر همانند بسیاری از دیگر نوشته‌های نویسنده، می‌تواند مورد تفسیرها و برداشتهای متعدد قرار گیرد. با این همه بسیاری از این برداشتها، هوشمندانه نوشته نشده‌اند و منتقد ادبی باید از ظواهر نوشته گذشته، به بواطن و برداشتی برسد که شخص نویسنده در ذهن می‌داشته است. “والتر کافمن” (Walter Kaufmann) می‌نویسد: “همین ابهامی که در رمان هست، خود ماهیت هنر است.” (کافمن، ۱۹۵۶، ۱۲۲). از انبوه تلقّی‌هایی که از این اثر شده است، به سه رویکرد می‌توان اشاره کرد: ۱٫ “قصراستعاره‌ای از خدا و مذهب است (Max Brod, Willa and Edwin Muir, Nathan A. Scott) 2. “قصراستعاره‌ای از دولت و دیوان سالاری است (Heidsieck) و ۳٫ “قصراستعاره‌ای از زادبوم” (Heimat) به آلمانی است؛ یعنی وطنی برای مردمی مانند کافکاکه هیچ گاه احساس نکرده در آن خانه‌ای داشته یا به تعبیری ساده‌تر در آن، هویتی می‌داشته است (رضا بناکار). تا آنجا که من می‌دانم، هر سه احتمال و برداشت می‌تواند در تفسیر من بگنجد، زیرا این داستان، سرشت و سمت و سویی چند وجهی دارد.

خواننده هرگز نمی‌تواند جهان تراژیکی را که کافکادر آثارش ترسیم کرده، انکار کند. دنیای آثار او، جهانی تاریک، عاری از هر گونه شور و شوق، سرد و خاکستری و همانند همان توصیفی است که کاهنگام ورود به قصراز آن می‌گوید: «قصری که در پشت تپه‌ای پنهان و در غبارو تاریکی فرورفته است.» “کامدتی طولانی به خلأ توهم‌انگیزی خیره شد که پیش رویش قرار داشت.” (کافکا، ۱۹۶۹، ۱). اگر قصررا استعاره‌ای از خدابدانیم، نویسنده او را به عنوان وجودی گریزان، دور از دسترس و دست‌نیافتنی معرفی می‌کند. در این حال او نمادی از شرّی است که با شما چون عروسک خیمه‌شب‌بازی رفتار می‌کند و شما را در تاریکی نادانی نگاه می‌دارد و همه‌ی تلاشتان را برای رسیدن به مقصود، تباه می‌کند و اجازه نمی‌دهد نقشی فعال در زندگی خود داشته باشید.

در این حال، او را می‌توان به همان اهریمن شرّی مانند کرد که دکارت” (Descartes) از او به دِمیورج گنوسی” Gnostic Demiurge تعبیر کرده که به لاتینی “deus otiosos” می‌گویند اما بهتر است به خدای مُرده” dead God تعبیر شود. همان گونه که کافمنگفته است: “در قصر خدا مُرده و ما با جهانی عاری از معنی مواجه هستیم.” (کافمن، ۱۲۲).

قصرنیز فکر مطلق و تراژدی رادیکال” absolute and radical tragedy “کارل یاسپرس” (Karl Jaspers) را به یاد ما می‌آورد که به درکی تراژیک از انسان اشاره می‌کرد که در دام افتاده و هیچ شانسی برای نجات و گریز ندارد.” (یاسپرس، ۱۹۶۹، ۳۰). داستان کاهم ماجرای کسی است که تراژدی بنیادین انسانی را ترسیم می‌کند که در چنبره‌ی هزارتویی بی‌پایان و رؤیامانند گرفتار شده است. در آغاز رمان، خواننده با کادر حالی آشنا می‌شود که علاقه‌ی بسیاری به بررسی و مسّاحی آن قطعه زمینی دارد که قصردر آن قرار دارد و می‌خواهد پس از ارزیابی آن بازگردد، اما با اقامت بیشتر، او روستایی را کشف می‌کند که مردمش بسیار می‌ترسند؛ بیش از اندازه محتاط و ملاحظه‌کار و دچار اختلال شخصیت paranoid هستند و برخی از واقعیات را از او پوشیده می‌دارند. رفتار آنان بیشتر شبیه به گروهی از مؤمنان است که شناخت درستی از امور ندارند که پوچی باورهایشان را نشان می‌دهد اما می‌کوشند همان باورها و اعتقاداتشان را هم فاش نکنند و بر همان اندیشه‌ی گروهی خود باقی بمانند و چنین به نظر می‌رسد که بسیاری از عادات و آداب رایج، آنان را کور کرده و به گونه‌های مختلف می‌کوشند وضعیت خود را در این روستا توجیه و آن را طبیعی و مطلوب جلوه دهند. آنان حتی نمی‌دانند آن حاکمی که در آن قصرمقدّرات آنان را در دست دارد، مُرده است و جالب این که واژه‌ی “west” در ترکیب “Count Westwest” –که گویا نام و عنوان آن حاکم استدر زبان آلمانی هم در حال تجزیه و زوالمعنی می‌دهد.

نیچه” (Nietzsche) به ما رهنمود می‌دهد که چگونه باید از وضعیت اندوهبارمرگ خدا عبور کنیم. در این وضعیت اندوهبارما می‌پرسیم که آیا اصولاً هنوز هم مرگ و میری هست یا نیست (داستایوسکی) یا زندگی ما اصلاً معنی و مفهومی دارد یا ندارد یا پرسش‌هایی پوچ و بی‌معنی از این نوع که آیا بالا و پایینی هم باقی مانده؟ یک راه برای عبور از گذشته، مرگ خدا یا ناتوانی در رسیدن به قصراین است که شما مسئولیت وجود و کردارتان را در زندگی خود به عهده بگیرید. آن‌گاه باید نقش شایسته و فعالخود را در بازنگری به خودتان ایفا کنید و به عنوان یک گیرنده‌ی صِرف و منفعلبه خود نگاه نکنید. آیا می‌خواهید فرزند زمان خود باشید یا ملعبه‌ای در دست خدا و آنچه او اراده می‌کند؟ قهرمان تراژیک کافکاکه اصلاً نمی‌توان قهرمانش نامید پیوسته ملعبه‌ی دست دیگران، یعنی آلت دست مقامات و صاحب منصبان، قضات، حکّام و جز اینان است. چیزهایی هست که بر قهرمان داستان عارض می‌شود، اما قهرمان قادر نیست اتفاقی را رقم بزند. از سوی دیگر به باور نیچهما تصویری هم از فرد توانا داریم که جسورانه زندگی می‌کند و ترجیح می‌دهد اصلاً خدایی هم در میانه نباشد. این گونه آزادی الهیات، راهی برای آزادسازی خود از مشیّت خدایان و معرّف داستان زندگی منحصر به فرد شما است. یک نمونه‌ی کلاسیک از این گونه آزادی که گویی از بالای منبری وعظ می‌شود در انجیل الحاد مسیحی” (The Gospel of Christian Atheism) نوشته‌ی توماس آلتیزر” (Thomas Altizer) نقل شده است: «اخبار خوب در مورد مرگ خدا، می‌تواند ما را از وحشت در قبال یک وجود ماورائی و بیگانه آزاد کند و ما را از هر گونه وابستگی به هر مخالفی باز دارد و ما را برای مشارکت کامل در تحقق لحظه‌ای خطیر و مبرم آماده کند.» (آلتیزر، ۱۹۶۶، ۱۴۵).

این لحظه‌ی مبرم و مهم که معمولاً مورد غفلت و تحت‌الشعاع دیگر امور قرار می‌گیرد هنگامی است که ما زیر نظارت و مراقبت یک قدرت قرار می‌گیریم و در مورد مشخص رمان، به خدمت یک یا چند حاکمیت و اتوریته درآمده‌ایم. در این حال، ما همانند سگان، منتظر ارباب خود باقی می‌مانیم تا به ما فرمانی بدهد؛ چون سگان به نشانه‌ی اطاعت، روی پاهای خود می‌ایستیم تا مراتب وفاداری خود را به او نشان دهیم، بدون این که بدانیم که این اربابیا خدایگانبدون ما هم می‌تواند کارهایش را پیش ببرد. قرارداد ناظر میان بندهو خدایگانبیش از آنچه به سود بندهباشد، به نفع خدایگانو ارباب است، زیرا ارباب این قدرت را دارد که قرارداد را به سود خود اصلاح، جرح و تعدیل و حتی عوض کند. پویایی‌های ناظر بر قدرتمیان ارباب و رعیت، غالباً دستخوش تغییر و تحول طبیعی و گاه مبتنی بر لوایح قانون یا روح چیره بر قانون است. ارباب کا” (کُنت وِستوِست) یا همه‌ی آنان که تصور می‌رود او را به خدمت گرفته‌اند، کارا از این دایره به آن دایره حواله می‌کنند و غالباً پیام‌هایشان را هم به او مرتب تغییر می‌دهند و میان رؤسای دوایری هم که کارها باید به دست آنان انجام شود، تضادهایی هست. وقتی کافرمان نامه‌ای از کسی به نام بارناباس” (Barnabas) که ابلاغ‌کننده‌ای در فلان دایره‌ی اداری است دریافت می‌کند، خطاب به صادرکننده‌ی ابلاغیه می‌گوید محتوای این نامه، موارد ضد و نقیض، زیاد دارد. بی‌گمان، این تناقضات آن‌قدر آشکار بود که کامجبور بود با آنها مواجه شود (کافکا، ۳۱). این گونه ناهمخوانی‌ها در ابلاغیه، شاهدی بر درستی این واقعیت است که یک مقام بالاتر دارد بر زیردست خود، اِعمال قدرت می‌کند. اگر ما صاحب قصررا همان خدایا شاه یا حاکم بدانیم، پس دیگر تردیدی باقی نمی‌ماند که در این میانه، یک پایگان و سلسله‌مراتبی در قدرت هست که به موجب آن، یکی فرمان می‌دهد و دیگری باید فرمانبرداری کند. در این سلسله‌مراتب از قدرت، دیگر چیزی به نام افراد برابر با هم نمی‌تواند وجود داشته باشد. بالادستی‌ای که به زیردست خود فرمان می‌دهد، خود زیردستِ بالادستی خویش است.

کاپس از دریافت نامه‌ای از بارناباسباید در پی یافتن مقامی اداری به نام کلامباشد. “فریدا” Frieda معشوقه‌ی کلامدر حکم واسطه‌ای است که آموزش‌ها‌ی لازم را به کامی‌دهد. “فریدازیرچشمی و از طریق روزنه یا شکافی که در باریا محل سِرو مشروب وجود دارد، او را زیر نظر دارد. در این حال کامی‌کوشد از زیر زبان فریداحرف‌هایی بیرون بکشد. “کامتوجه گونه‌ای بلندپروازی در فریدامی‌شود که در میان بسیاری از روستاییان نیست؛ یعنی چیزی از نوعی فردیتدر او هست که دیگران ندارند. “کایک بار به او می‌گوید: ” چشمان تو خیلی بیش از آنچه در گذشته مایه‌ی تأثیرگذاری‌ات بر دیگران شده، بر من تأثیر گذاشته است. اما تعارضی که فرد در دنیا با آن مواجه می‌شود، وقتی بزرگتر و بیشتر می‌شود که شخص، اهداف والاتری داشته باشد.” (کافکا، ۵۰). در همان فصول نخستین رمان، کادرمی‌یابد که آنچه در آغاز ورودش به روستا برایش اهمیت داشت، دیگر اهمیت خود را از دست داده است. جهان کاسراسر تعارض است و این تعارض بیشتر به این دلیل بیشتر می‌شود که می‌کوشد از همه چیز، سر در بیاورد و آنکه یا آنچه را در قصراست، بشناسد. با این همه، کوشش برای درک جا و جایگاه خودش در روستا وقتی با دشواری مواجه می‌شود که دریابیم او اهل این روستا نیست؛ غریبه و بیگانه است و این بیگانگی به اندازه‌ای است که حتی داشتن روابط عاطفی و جنسی با فریدانه تنها نمی‌تواند این بیگانگی و غریبی را کاهش دهد، بلکه باعث تشدید آن هم می‌شود. پس از یک بار همخوابگی با فریدااین احساس بر او چیره می‌شود که دارد خود را گم می‌کند و بیش از گذشته در سرزمینی غریب سرگردان است؛ سرزمینی که در آن حتی هوایش هم گویی با هوایی که پیشتر در آن، دم می‌زده است، تفاوت دارد و عجیب به نظر می‌رسد.

این احساس غربت را غالباً نویسندگانی یهودی‌مذهب مانند جماعت یهودیان سرگردان” Diaspora و از جمله کافکاتصویر و ارائه می‌کنند که آثار وی در مرکز این ذهنیت قرار دارد. در عبارت ۱۳۷ “مزامیرکه یکی از کتابهای توراتاست می‌خوانیم: “کنار نهرهای بابل نشستیم و اورشلیم را به یاد آوردیم و گریستیم“. تفاوت این عبارت با آنچه کااحساس می‌کند، این است که او با این احساس برای کار کردن به روستا می‌رود که انسان آزادی است و برای انجام کاری به طرف قصرمی‌رود، نه این که می‌خواهد فرمانبردار اوامر شاه و خدایگانی باشد. “کاچنان درگیر مسائل مربوط به قصرمی‌شود که گذشته‌ی خود را یکسره فراموش می‌کند. اگر قصراستعاره‌ای از زادبومباشد، داستان نشان می‌دهد که کافکارسیدن به چنین جایی را غیرممکن می‌داند و جای غریبی که رفته، کوچکترین شباهتی به آنچه در نظر داشته، ندارد.

در این حال، بیگانگی و غربتی که کافکانسبت به محیط خود احساس می‌کند، بیشتر پدیده‌ای وجودی است. این احساس بیگانگی می‌تواند بیگانگی سیاسی و اجتماعی باشد. در این روستا، هر یک از روستاییان نقشی خاص به عهده دارد که می‌کوشد آن را برای خود محفوظ نگاه دارد و هرگز خیال ندارد یک پله از جایگاهی که در آن قرار دارد، فراتر برود. رابطه‌ی میان روستاییان و کسانی که در قصرحکم می‌رانند، یک نظام مبتنی بر کاست” (caste) یا سلسله‌مراتبی اجتماعی است که کسی حق ندارد نقش و جایگاه اجتماعی خود را تغییر دهد، زیرا این سلسله مراتب، بر اساس نظمی کهنه و سنتی و غالب بر روابط اجتماعی روستاییان و کافه و روستایی است که در کنار کوهستانی سردسیر و برفی قرار دارد. روستاییان مطابق همان عادات کهن خود زندگی می‌کنند و کمتر کسی مانند فریداهست که چیزی بیش از آنچه در زندگی برایش مقدّر شده، بخواهد. با آن که در رمان مستقیماً از این عادات و آداب سخنی به میان نمی‌آید، وقتی روستاییان از شیوه‌های زندگی خود سخن میگویند، گویی آنچه را می‌گویند، از روی یک کتاب مطوّل می‌خوانند. یادداشتهای فریدانشان می‌دهد که او کارا وصله‌ی ناجوری توصیف می‌کند که مخلّ نظم اجتماعی و یک غریبه است؛ مردی که ناخواسته و بی‌دعوت وارد روستا شده و در زندگی روزمرّه همیشه مایه‌ی دردسر دیگران می‌شود.” (کافکا، ۶۴-۶۳). نظم اجتماعی چنان سامان داده شده که گویی به طور خودکار و دلخواه اداره می‌شود و فرهنگ اجتماعی چنان تنظیم شده که هر کس باید خود را با آن تطبیق دهد. آنچه این نظر را تأیید می‌کند، این است که بسیاری از پندارها کردارها، اصولاً ناروا” taboo شمرده می‌شود. داستان کامصداق دقیقی برای تعیین جایگاه شخص در چنین جامعه‌ای است، حتی اگر به بهای توهین به فرهنگ آن تمام شود.

بیگانگی سیاسی در این رمان، از رهگذر ناتوانی کادر ایجاد تغییری در نظام مبتنی بر سلسله‌مراتب اجتماعی، ترسیم می‌شود. او پیوسته درمی‌یابد که در تصحیح آنچه به نظرش در قوانین، رمزها و هنجارهای نامشروع وجود دارد، ناتوان است. فاصله‌ی موجود میان صاحب قصرو شخص او به اعتبار فرهنگ، طی‌کردنی نیست. این فاصله‌ی سیاسی را قوانین مبهم و دلایل دل‌بخواهی و ناامید کننده توجیه می‌کنند. رمان دیگر کافکاهم به نام محاکمه” (The Trial) همین مباحث را به گونه‌ای آشکار مطرح می‌کند، اما درست‌تر این است که بگوییم قصرجهانی را ترسیم و توصیف می‌کند که از همه‌ی مفروضات خود در مورد هنجارها، تفاوتهای طبقاتی و بی‌اعتباری سرشت دیوان‌سالارانه و سازوکار سیاسی تا اندازه‌ی زیادی اطمینان دارد.

قصراستعاره‌ی معناداری ازنیروهایی در جهان است که قابل نظارت نیستند. این نیروها اعم از این که سیاسی، اجتماعی، روان‌شناختی یا احساسی باشند، غالباً ما را به حاشیه می‌رانند و امکان رشد را از ما می‌گیرند و درست به همین دلیل است که باید با آنها به مبارزه پرداخت و آنها را به عقب راند و سرشت قراردادی آنها را از بیخ و بن شناخت. داستان کاکوشش برای شناخت این نیروها و مبارزه‌ی او با آن قدرت‌های نامرئی است. باید آنچه را به ظاهر غیرممکن به نظر می‌رسد، به مبارزه طلبید و با موانع آزادی، به مبارزه پرداخت. “کادر این داستان، در حکم کسی مانند اطلس” Atlas است که خود از جمله خدایان پیشااولمپی (تایتان‌ها) بوده اما خدای خدایان زئوس” Zeus او را محکوم کرد به این که کره‌ی زمین را همواره بر پشت خود نگاه دارد.

منابع:

Altizer, Thomas, J. J., The Gospel of Christian Atheism (Philadelphia: Westminster Press, 1966).

Jaspers, Karl, Tragedy Is Not Enough (New Haven: Archon, 1969).

Kafka, Franz, The Castle (New York: Modern Library, 1969).

Kaufmann, Walter, Existentialism from Dostoevsky to Sartre (New York: Meridian, 1956).

The Gay Science: With a Prelude in Rhymes and an Appendix by Friedrich Nietzsche; translated, with commentary by Walter Kaufmann, Vintage Books, 1974.

* این مقاله، ترجمه‌ی نوشته‌ای با مشخصات زیر است:

Reflections on Franz Kafka’s The Castle. by Kile Jones, Academia, edu. 9/10/2010.


برچسب ها : , , ,
دسته بندی : پرونده , شماره ۳۴
ارسال دیدگاه