آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » مغوکو (ایرج بلوچی)

مغوکو (ایرج بلوچی)

ایرج بلوچی: نخل خودروی جوانی که پشت استخر بزرگ باغ اربابی روییده بود، حالا بال پهن کرده و شاخه های بلند و قطورش می رفت که سایه سار استخر شود.پشت سرش پرچین باغ بود که پایین پایش را می گرفت و روبرویش آن جا که آب از استخر آوار می شد توی جوی سیمانی، بین انبوه درختان لیمو […]

مغوکو (ایرج بلوچی)

ایرج بلوچی:

نخل خودروی جوانی که پشت استخر بزرگ باغ اربابی روییده بود، حالا بال پهن کرده و شاخه های بلند و قطورش می رفت که سایه سار استخر شود.
پشت سرش پرچین باغ بود که پایین پایش را می گرفت و روبرویش آن جا که آب از استخر آوار می شد توی جوی سیمانی، بین انبوه درختان لیمو و نارنج و انبه، نخل های ماده ای بودند که این بهار از گرده ی هوار او باردار می شدند.
معلوم نبود که مغوکو نَسب از کدام این نخل ها می برد؟
خاستی۱، خَنیزی۲، نَغار۳، پیارُم۴
شاخه های سبز بلندش به نغار پشت نارنج رفته بود و تنه ی کلفتش به خاستی کنار انبه. پاگیرهایش مثل خنیزیِ خوشگلِ روبروی استخر بود و گردنِ سر به فلک کشیده اش رنگی از پیارم قد بلند کنار لیمو شیرین داشت.
آن طور که آب استخر برایش تعریف کرده بود، هسته اش را مدعلی میراب کاشته و بارور کرده بود. او که آب را به جالیز هندوانه ی بند زیر باغ بسته بود و از خستگی روی مهتابی سرای اربابی، لختی سر بر زمین نهاده بود. نیمه شبی گرم که باد سهیلی سرکرده و لنگ مولانای آبی و سبزش را به هوا برده بود، در پی یافتن آن سر از بالین نخل سوگلی ارباب در آورده بود و بی هوا دست برده بود توی سینه آن نخل بلند و دهانش را پر کرده بود از رطب های شیرین عروس باغ.
و فردا که باد می خوابد و باغبان ناجنس می آید، لنگ مولانای مدعلی میرآب را بالای نخل سوگلی ارباب جاوید می بیند و بی سئوال و پرس لنگ را به ارباب تحویل می دهد.
اینکه مدعلی میرآب را در انبارکاه ، دود داده بودند و بعد او را آورده بودند زیر آن نخل و تا هسته های آن رطبی را که شب گذشته خورده بود بالا بیاورد، به چوب فلک بسته بودند، برایش دردناک نبود. هر چه بود مدعلی شهدی خورده بود و باید تقاص می داد.
این که آن نخل زیبای جوان را هم ارباب از آب انداخته بود و بعد از چندی که خشک شده بود با تبر تکه تکه کرده بودند هم برایش مهم نبود. چون کامی داده و کامی گرفته بود. به قول آب استخر که مدعلی میرآب رشیدترین و خوش سیماترین مردی بود که تا آن موقع آبادی به خود دیده بود. پس نخل زیبا هم بی دلیل جان نداده بود.
اما آنچه زجرش می داد بی کسی اش بود و نامی که با آن خوانده می شد: “مغوکو “
یتیمی خودرو، دور مانده از جوی آب. گاه گاهی که مستراح پر بود از آدم ها، درپشت استخر و از شاش سرپای آن ها سیرآب می شد.
در پیش چشمش، باغبان ازرق چشم بود که هر روز پاجوش های ناز نازی نخل ها را با چه دقتی از دامن مادرهای مغرورشان شان جدا می کرد و در گودال هایی که با کود و خاکِ نرم پرشده بود غرس می کرد و بعد آب زلال استخر را پایشان جاری می کرد. شاید همان جا بود که در سکوت فریاد زد که: بالاخره یک روز انتقام می گیرم ای مادر…
لای سنگ ها ریشه اش را سفت کرده بود و آنقدر تاب آورده بود تا ریشه از زیر دیوار سیمانی استخر بگذرد و سیراب شود.
آن وقت به چشم آمده بود. باغبان ریقوی مردنی یک روز دست ارباب جاوید را گرفته و آورده بودش و مغوکو را نشانش داده بود که چقدر رشد کرده .
ارباب گفته بود: این دیگه مغوکو نیست ” خوروسته”
بعد به باغبان خیره سر حالی کرده بود که کُردش را درست کنند و یک گونی کود حیوانی هم در کنارش چال نمایند تا خوروست قد بکشد و نخل خرما بشود.
اما او به حرفی که زده بود، پایبند ماند. خرما نداد که دهان ارباب را شیرین کند. ماند و قد کشید و سینه سپر کرد و کُنَغ۵ داد تا گرده اش تمام نخل های زیبای باغ ارباب جاوید را باردار نماید.

پی نوشت:
خاستی: از انواع گونه های نخل خرما با کیفیتی عالی. در بعضی از نقاط هرمزگان خاسویی هم تلفظ می شود. khasti
خنیزی: از انواع مرغوب گونه های نخل خرما با طعمی فوق العاده شیرین. Khanizi
نغار: از انواع گونه های نخل خرما. به رنگ زرد. Naghar
پیارم: از گونه های مرغوب نخل خرما. Pyarom
کنغ: نرینگی درخت نخل خرما که بصورت الیافی رشته مانند در پوششی نسبتا کلفت از گردن نخل نر سر بر می آورد و دارای گرده ای است که در گرده فشانی یا هوار، در الیاف یا پنگ های برامده از نخل های ماده گذاشته می شود. Konagh


برچسب ها : , ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , داستان , شماره ۶ و ۷
ارسال دیدگاه