آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » من نیاز دارم پس تخیّل می‌کنم

نگاهی کوتاه بر رمان‌های آئورا، مرگ آرتمیو کروز و گرینگوی پیر

من نیاز دارم پس تخیّل می‌کنم

گودرز ایزدی: کارلوس فوئنتس (۲۰۱۲-۱۹۲۸) عضو حزب کمونیست، با تحصیلات در رشته‌ی حقوق، دیپلمات و سفیر مکزیک در لندن، پاریس، هلند، پرتقال و ایتالیا بود. وی با توجه به حرفه خود و پدرش با زندگی و فرهنگ آمریکایی، آمریکای لاتین و کشورهای دیگر آشنایی کامل داشته که بخشی از خمیر مایه اصلی کار نویسندگیش را […]

من نیاز دارم پس تخیّل می‌کنم

گودرز ایزدی:

کارلوس فوئنتس (۲۰۱۲-۱۹۲۸) عضو حزب کمونیست، با تحصیلات در رشته‌ی حقوق، دیپلمات و سفیر مکزیک در لندن، پاریس، هلند، پرتقال و ایتالیا بود. وی با توجه به حرفه خود و پدرش با زندگی و فرهنگ آمریکایی، آمریکای لاتین و کشورهای دیگر آشنایی کامل داشته که بخشی از خمیر مایه اصلی کار نویسندگیش را تشکیل می‌دهد. وی در دانشگاه‌های معتبری چون هاروارد، پرینستون، کمبریج، پنسیلوانیا و… سابقه تدریس داشته و برایش افتخار بوده که تولدش با داستایوفسکی و کورت ونه‌گات یکی بوده است. وی علاوه بر رمان وداستان نمایشنامه‌های متعددی نوشته که همگی به صحنه رفته‌اند همچنین در حوزه سینما با مارکز و کارگردان‌های معروف همکاری تنگاتنگی داشته است به عنوان مثال فیلم جوجه طلایی را با همکاری مارکز و با الهام از اثری از خوان رولفو به روی پرده برده است. وی کتابی هم به نام پرده نقره‌ای که نظرات وی را در مورد سینما بیان می‌کند به رشته تحریر در آورده است. از کتاب معروف گرینگوی پیر فیلمی با بازی گریگوری پگ و جین فوندا تهیه شده است. از آثار مطرح و ترجمه شده وی می‌توان به آئورا، مرگ آرتمیو کروز، گرینگوی پیر، سر هیدرا، کنستانسیا، پوست انداختن و… اشاره کرد.
به یقین می‌توان گفت که فوئنتس نه تنها یکی از تناورترین سرشاخه‌های هنر و ادبیات آمریکای لاتین است که بی‌تردید یکی از قوی‌ترین نویسندگان اثرگذار و ماندگار قرن بیستم در جهان خواهد بود. درنقد و بررسی آثار پربار این نویسنده کتاب‌ها و مقالات بسیاری در حوزه‌های گوناگون از جمله سیاسی، اجتماعی، روانشناسی و بررسی تحولات آمریکای لاتین نوشته شده است و باز از طرفی اشاره به زندگینامه پر حادثه وی و معرفی کاملی از کتاب نامه‌اش هر کدام به تنهایی می‌تواند موضوع بحث و بررسی مقالات بسیاری باشد. حتی به نظر نگارنده مطالعه برخی از آثار فوئنتس بدون آشنایی و مطالعه پیش نیازهای مرتبطی چون تاریخ و جغرافیای یک برهه خاص از آن سرزمین اجتناب ناپذیر است.
بنا بر این در این اندک تنها با نگاهی اجمالی و شتاب زده به بررسی شاخصه‌های مهم چند اثر این نویسنده اشاره‌ای خواهیم کرد.

آئورا
رمان کوتاه و بحث برانگیز آئورا یکی از شاخص‌ترین آثار فوئنتس بوده که با ادبیات جادویی و سوررئال ویژه این نویسنده در هم تنیده است. بومی‌گرایی و جغرافیای خاص آن منطقه تمامی جریان‌های هنری و ادبی آن سرزمین را از دیگر نقاط جهان متمایز کرده است. به عنوان نمونه در گرینگوی پیر و مرگ آرتمیو کروز ما نه تنها به مطالعه یک اثر ادبی پرداخته‌ایم که بیشتر با بررسی و ژرف‌کاوی انقلاب‌های آن سرزمین روبرو هستیم. اگر چه رمان آئورا هم از جریان‌های انقلابی بی‌نصیب نمی‌ماند اما به طور کلی از لحاظ سبک و درون‌کاوی شخصیت‌های رمان با بقیه آثار این نویسنده متفاوت است.
دوم شخص و چرایی آن در آئورا
از آنجا که در راوی دوم شخص، مخاطب شخصیت اصلی داستان شده و خواننده خود به عنوان یکی از شخصیت‌های داستان درگیر شده و خود را در ماجراهای داستان شریک می‌داند و از طرف دیگر احساس نزدیکی و یکی شدن خواننده با روایت داستان بیشتر از هر نوع روایت دیگری است، به نظر نگارنده نویسنده در این رمان بسیار آگاهانه و به جا و در راستای فرایند نهایی رمان از این نوع زاویه دید استفاده کرده است.
استفاده از دوم شخص (تو) در ادبیات، سابقه دور و درازی داشته است که به عنوان نمونه به غیر از آثار بزرگان در قرن‌های گذشته و ادبیات کهن سرزمین خودمان می‌توان به رمان اگر شبی از شبهای زمستان مسافری از ایتالو کالوینو و در آثار ایرانی به اثر کینه‌کشی از محمود گلاب دره‌ای و شاه‌کشی از محمد کاظم مزینانی و پاگرد سوم از یارعلی پورمقدم و… اشاره کرد.
به طور کلی دوم شخص مخاطب توانایی نویسنده را برای بیان خطابه‌های دستوری در لایه‌های گوناگون تاریخ و زمان بالا می‌برد.
ریچاردسون معتقد است: ” زاویه دید دوم شخص، پیشرفت نو و هیجان‌انگیزی در دنیای ادبیات داستانی است و شاید حتی پس از جریان سیال ذهن مهم‌ترین شیوه نوین روایی در داستان محسوب شود.”
آئورا آنگونه که گفته‌اند نام دیگر “تمنا” است یا به عبارتی همان هاله نور و انرژی که در اطراف و درون هر چیزی وجود دارد شاید هم به گونه‌ای معنای وجود است اما تمنا در این اثر نمی‌تواند تنها به معنای خواستن و استغاثه باشدو شاید هم نزدیک به عرفان در شرق است که به قول صائب تبریزی “عمر زاهد همه طی شد به تمنای بهشت / این ندانست که در ترک تمناست بهشت”
از مولفه‌های مهم رمان آئورا می‌توان به داستانهای موازی و تو در تو با یک فرآیند و درون مایه واحد اشاره کرد که در پرسه‌ای در گذار زمان از حال به آینده و از آینده به گذشته و این دو زمان را به زمان حال آوردن و به بقا و ماندگاری پیوند دادن اشاره کرد.
“آگهی در روزنامه می‌خوانی. چنین فرصتی هر روز پیش نمی‌آید. می‌خوانی و باز می‌خوانی. گویی خطاب به هیچ کس نیست مگر تو. حتی متوجه نیستی که خاکستر سیگارت در فنجان چایی که در این کافه ارزان کثیف سفارش داده‌ای می‌ریزد. بار دیگر می‌خوانیش. ”آگهی استخدام: تاریخدان جوان، جدی، با انضباط. تسلط کامل بر زبان فرانسه محاوره ای.””
از شاخصه‌های مهم دیگری که در این رمان با آن روبرو هستیم فضای سوررئال و ادبیات جادویی منحصر به فردی است که نویسنده به وسیله آن جاودانگی و بی‌مرگی را در فضایی به نمایش می‌گذارد که از هر گوشه آن بوی مرگ، پوسیدگی و رخوت می‌آید. تاریکی و فضای نمور همه جا را فرا گرفته است، موش‌ها همه چیز را می‌جوند، خرگوش‌ها زمان را پاره می‌کنند و جسمیت زن در فراواقعیتی در حال فرسایش است اما در همان حال تمنا و شیفتگی ماندگاری به سراغش می‌آید و در انکار مرگ و نابودی می‌گوید: “من به دنبال جوانیم می‌روم، جوانیم به دنبال من می‌آید.”
در آئورا همچنین ما با نوعی از کهن‌الگو‌های جهانی و نماد و سمبل‌های منطقه‌ای روبرو هستیم که همراه با عرفان خاصی (نزدیک به عرفان سرخپوستی کاستاندا) تولید هاله‌های انرژی و آرامش می‌نماید. نمادها و سمبل‌هایی که به آنها اشاره کردیم بعضاً در همین رمان و در اهداف معنایی آن به کار می‌آیند. حیاط قدیمی و تاریک خزه بسته، موش‌ها و خرگوش‌ها، خوراک هر روزه‌ای که با جگر پخته می‌شود، گذاشتن بشقاب برای کسانی که حضور فیزیکی ندارند، تاریخ‌دان جوان ومشتاق، استحاله روح کونسئلوی مُسن در آئورای جوان که به تمنای زندگی برخاسته و جاودانگی را طلب می‌کند.
از موارد دیگری که در این رمان قابل تامل است تاویل پذیری آن است و از آنجا که آئورا یک رمان تو در تو با اندک شباهتی به کارهای بورخس است و در تمامی آن در سورئال و واقعیت در رفت و برگشت است خواننده می‌تواند آن را به عنوان یک اثر سیال ذهن و جادویی مورد مطالعه قرار دهد و هم می‌تواند با کمی امعان نظر به عنوان یک واقعیت مورد بررسی قرار دهد. مولفه مهم دیگر این اثر عناصر بینامتنی بوده که نویسنده بخشی از زندگی خود را در آن نشان داده است. همچنین با شخصیت‌هایی روبرو هستیم که دچار استحاله می‌شوند و شخصیت دختر به یک پیرزن و پسر جوان دانشجوی تاریخ به یک ژنرال تبدیل می‌شوند.
در مورد نماد گرایی هم ژنرال یورنته که ما تنها از طریق خاطراتش و دیالوگ‌هایی که بین بقیه شخصیتها رد و بدل می‌شود با او آشنا می‌شویم می‌تواند نماد و سمبل نظامی‌گری تاریخی در برهه‌ای از زمان و منطقه خاصی از جهان باشد و این با حضور فیلیپه مونترو به خوبی توجیه‌پذیر است و آنگونه که برخی از منتقدان اضهار نظر می‌کنند “فوئنتس به جای ژنرال نظامی می‌توانست هنرپیشه یا معلم یا هر شخصی را به جای وی بگذارد” با توجه به بافت داستان و موارد فوق به این مهم می‌رسیم که فوئنتس تمام این موارد را مد نظر داشته است.
در مورد استفاده از سمبل‌ها، کهن‌الگوها و آوردن عناصر بِینامَتنی چنان که خود فوئنتس هم واضح و بی‌پرده به این موضوع اشاره می‌کند و هدایت هم جایی به آن اشاره کرده است “هیچ کتاب یتیمی در جهان وجود ندارد و هر کتابی می‌تواند زاده کتاب دیگری باشد.”

مرگ آرتمیو کروز
دل مشغولیِ بزرگ کارلوس فوئنتس در مرگ آرتمیو کروز بیش از هر چیز انقلاب و تاریخ مکزیک و نگرانی از حاصل آن همه جان‌فشانی و تلاش مردمان آن سرزمین بوده است. فوئنتس در این رمان اِبایی ندارد تا اضطراب خویش را از حال و آینده این انقلاب بیان دارد و گویی همان مضمون معروف و تاریخی را باور دارد که بسیاری از انقلاب‌های جهان فرزندان خود را می‌خورند و اگر حکومت و دولت جباری را از میان بر دارند در قرارداد نانوشته‌ای دیکتاتور دیگری را با همان شاخصه‌های قبلی به جای او می‌گمارند: “بیچاره این کشور که در هر نسل توانگران قدیمی را از میان بر می‌دارد و اربابان تازه‌ای را به جایشان می‌نشاند که به همان اندازه جاه طلب و حریص‌اند.” ( مرگ آرتمیو کروز)
از مولفه‌های بزرگ فوئنتس در بیشتر آثارش و از جمله همین کتاب عدم پایبندی و نماندن در سبک و شیوه خاصی در نوشتن است. وی خود را مقید نمی‌داند تا صرفاً در ادبیات جادویی، سوررئالیسم، پست مدرن و رئالیسم بماند و ما در مرگ آرتمیو کروز همه اینها را در کنار هم می‌بینیم. خودش این مطلب را در مقاله‌ای با نام “از چشم فوئنتس” که عبدالله کوثری ترجمه کرده است به خوبی توضیح می‌دهد:
“همواره کوشیده‌ام به منتقدانم بگویم طبقه‌بندی نکنید، بخوانیدم. من نویسنده‌ام نه یک نوع ادبی. در پی ناب بودن رمان بنا بر معیارهای مانوس خود نباشید، خویشاوندی این نوع با نوعی دیگر را نجویید… متاسفم که دست کم در مکزیک، در این کار کم و بیش شکست خوردم….زبان همچون نان و عشق، با دیگران تقسیم می‌شود، و انسانها در سنتی شریکند. هیچ آفرینشی بدون سنت نیست هیچکس از هیچ نمی‌آفریند.”
آنگونه که اشاره کردیم دغدغه و مشخصه غالب آثار فوئنتس بازنویسی افکار سیاسی، انقلابی و تاریخی آمریکای لاتین است و مسلماً شغل دیپلماتیک خود و پدرش در این امر دخیل بوده است اما در سیاسی‌ترین کارهایش باز ما نویسنده‌ای قدرتمند را مشاهده می‌کنیم که در بیان روایت‌های تو در تو، سبک‌های گوناگون و تکنیک‌های خاص خود و بیان عشق، غربت و تنهایی اگر چه تا حدودی متفاوت با سایرنویسندگان آمریکای لاتین است اما بسیار خوب خواننده را با خود همراه کرده و آیینه‌ای بزرگ از فقر، فساد، انقلاب و دست‌آوردهای آن را در برابرش قرار می‌دهد.
فوئنتس بدون آنکه به روایت داستان لطمه‌ای وارد شود با تغیر زاویه دید خواننده را در جریان پیش زمینه‌های انقلاب و آتش زیر خاکستر آن قرار می‌دهد. خواستگاه و آرمان‌های مردم آن سرزمین را بررسی کرده و در بعضی قسمت‌ها از زبان شخصیت‌های داستان راه حل‌هایی هم ارائه می‌کند.
طولانی بودن بعضی ازروایت‌ها و نامانوس بودن آنها برای خواننده ایرانی گاهی خسته‌کننده و کسالت‌بار می‌شود و دلش می‌خواهد چند صفحه‌ای را نخوانده رها کند. به نظر نگارنده فوئنتس توانمندی مارکز را برای مشتاق نگه‌داشتن خواننده ندارد اگر چه هر دو رمان مسائل تقریباً مشابهی را بررسی می‌کنند.
طنز فوئنتس در این رمان تلخ و گزنده است و شخصیت‌ها با یک فکر و اندیشه در جایی نمی‌مانند، تکامل پیدا کرده و تغییر پیدا می‌کنند، حتی اگر مثبت هم نباشد:

  • پس حق و عدالت چه می‌شود پدر مقدس؟
  • در آن دنیا همه به حق خودشان م‌یرسند فرزندم، نباید در این دنیای خاکی دنبالش بگردی مردمی که باید راضی باشند هر چه زودتر این زندگی کوتاه را پشت سر می‌گذارند.
    در مرگ آرتمیو کروز اگرچه درون‌مایه و تمرکز نویسنده بیشتر برجریان‌های انقلابی و سیاسی مکزیک است با این حال تکنیک نویسنده به صورت پست‌مدرن که از مشخصه‌های آن نا مرتبط‌نویسی، تکه‌تکه‌نویسی و عدم انسجام است به خوبی به چشم می‌خورد و همه اینها را نویسنده به شیوه‌ای خیال‌پردازانه و رشک‌انگیز با چاشنیِ عشق و دلدادگی رقم می‌زند:
    من زنده مانده‌ام، رجینا. اسمت چه بود؟ نه. تو، رجینا. تو اسمت چه بود. سرباز ناشناس؟ زنده ماندم. شما مردید. من… زنده ماندم. آه، راحتم گذاشته‌اند. خیال می‌کنند خوابیده‌ام. یادم آمد، اسمت را به خاطر آوردم. اما تواسمی نداری. و هر دو دست در دست و با کاسه چشمان خالی به طرف من می‌آیند و فکر می‌کنند می‌توانند قانعم کنند، دلم را به رحم بیاورند. اما نه. شماها، زندگیم را مدیون شما نیستم. مدیون غرور خودم هستم، می‌شنوید؟ زنگیم را مدیون غرورخودمم. مبارزه کردم. شهامت به خرج دادم. پارسایی؟ فروتنی؟ نیکوکاری؟ بدون اینها می‌شود زندگی کرد، می شود. اما بدون غرور نیکوکاری به چه درد می‌خورد؟ فروتنی؟ تو کاتالینا از فروتنی من چه چیزی دستگیرت می‌شود؟ نمی‌شود زندگی کرد اگر فروتن بودم تو با نفرتی که داشتی بر من چیره می‌شدی، ولم می‌کردی. می‌دانم که این پیوند را مقدس می‌دانی واز این رو مرا می‌بخشی. هههه اگر ثروتمند نبودم به راحتی طلاق می‌گرفتی. و تو ترزا تو که من خرجی‌ات را می‌دهم اما از من متنفری و بدم را می‌گویی اگر فقیر بودم آن نفرت‌ها و توهین‌هایت را چکار می‌کردی؟ با همه ریایی که دارید یک لحظه خودتان را بی‌غرور من. تعجب کنید مجسم کنید که شما هم از انبوه مردمی هستید که با پا‌های ورم کرده درگوشه کنار شهر به انتظار ابدی اتوبوسی ایستاده‌اید مجسم کنید که در اداره‌ای، فروشگاهی، کار می‌کنید ماشین‌نویسید یا بسته‌بندی می‌کنید (مرگ آرتمیو کروز ۸۹-)

گرینگوی پیر
آنچه مرگش می‌خوانند همانا درد واپسین است (امبروز بی‌یرس)
این رمان زیبا با الهام از سرگذشت امبروز بی‌یرس نویسنده معروف امریکایی نوشته شده که در پیری و سالخوردگی به مکزیک که دستخوش انقلاب وحوادث گوناگون بوده است می‌رود تا در کنار مبارزان آنجا بجنگد. نامه‌هایی هم از آنجا نوشته و به یکباره ناپدید شده است واین خبر بهانه‌ای می‌شود تا فوئنتس با قدرت بلامنازع تخیل خود از آن به عنوان دستمایه یکی از بهترین وماندگارترین رمان‌های خود استفاده کند.
گرینگوی پیر اگرچه همانند مرگ آرتمیو کروز به تشریح انقلاب مکزیک و ژرف‌کاوی زوایای پنهان آن می‌پردازد اما پیش از آن رمان شخصیت‌های تو در تو همراه با تمام انگیزه‌ها واستحاله‌های شخصیت‌های آن و برون‌ریزی عقده‌های فرو کوفته همراه با آرمان‌های نا کام این شخصیت‌هاست. نویسنده بیشترجریان‌های نویسندگی را با مهارت هر چه تمام‌تر در خدمت این اثر می‌گیرد. از کهن‌الگوهای کهن در پیدایش آدم وحوا گرفته تا واقعیت‌هایی که نویسنده از زیر آوار جنگ و تاریخ بیرون می‌کشد. تا جریانهای ادبیات جادویی، سیال ذهن، وسوررئال ویژه فوئنتس که همگی بدون هیچ نظم خاصی اما به خوبی در خدمت رمان قرار می‌گیرند و شاید به همین دلیل گرینگوی پیر یکی از پرفروشترین آثار نویسنده در امریکا، آمریکای لاتین وسراسر جهان بوده است.
این رمان به تاویل غربت، تنهایی، آوارگی، و رنج انسان، در سرزمینی می‌پردازد که از دیرباز عرصه عصیان‌ها وانقلاب‌های خونین و ویرانگر بوده است و ما با ژرف‌کاوی نویسنده و ازدیدگاه شخصیت‌هایش با این سرزمین ولایه‌های نا مکشوف انسانهای آن آشنا می‌شویم.
درجامعه داستانی فوئنتس هیچ کس کامل نیست واگر انقلاب رفرم‌ها آزادی‌های سطحی داده است اما دشنه استثمار ازگلوی مردم برداشته نشده. هنوز با زنانی که هیچگاه در جای خود قرار نگرفته‌اند، به عنوان جنس دوم وبا تحقیر با آنها بر خورد می‌شود اگرچه بیشترین رنج و شکنج را هم درطول انقلاب متحمل شده باشند.
گرینگوی پیر مرزها را درنوردیده است. آخرین مرزی که باید از آن بگذرد مکزیک است: “درمملکت خودش دیگر مرزی نبود که از آن بگذرد ص۱۳” بارها در رمان می‌خوانیم که “گرینگوی پیر به مکزیک آمده بود تا بمیرد”. آیا مفهوم مردن برای گرینگو بخش مهم ونهایی زندگی است؟ “مرزی هست که ما فقط شبانه دل گذشتن از آن راداریم” و باز “مرز تفاوت‌های خودمان با دیگران مرز نبردهایمان با خودمان” ونهایتاٌ “هر کدام از ما مرز واقعی را درون خودمان داریم”.
گرینگو تنهاست و در فرار از رنج و تنهایی وغربت درونی خویش به مکزیک آمده است وبرای فراموش کردن آمده است تا بمیرد اما پیش از او”نمادهای تنهایی بالای سرش در پروازند کرکس‌ها بالای سرش چرخ می‌زنند و در بیابان عقرب و مار تنها غریب‌ها را می‌گزند.” (ص ۲۵ و ۲۶) وبا این حال می‌گوید “من سرنوشتم دست خودم است” وبا این حال فوئنتس غریبانه بر زبان گرینگوی پیر می‌گذارد که “اما چه کس از سرنوشت استخوانهایش با خبراست یا اینکه برای چندمین بار باید به خاک سپرده شود” واین به نوعی سرنوشت خود فوئنتس هم هست که در گفتگویی با نیویورک تایمز در ۳۰ اوریل ۲۰۰۶ می‌گوید “هر اتفاقی ممکن است بیفتد، من دوتا بچه داشتم که قبل از سی سالگی مردند، پس پیش چه کسی باید از زنده بودن خودم گاه کنم”
شخصیت پردازی، نماد واستعاره در این رمان رشگ انگیز است.
ژنرال آریو هم با همه عظمت دست کمی از پیرمرد ندارد. وی هم آمده تا ازخود فرار کند، آمده تا گذشته‌اش را فراموش کند وبهتر است بگوییم آمده تا از گذشته‌اش انتقام بگیرد. “من حاصل الواطی یک َمردم، فرزند تصادف وبدبختی” وباز “بدبختی مرا ژنرال کرد، اجبار به نگه داشتن زبانم” و فوئنتس به چه زیبایی این رنج وآوارگی ناپیدا را به تصویر می‌کشد: “آریو که به آسمان می‌نگریست دراین فکر بود که در جهان هر چیز خانه‌ای دارد به غیر از او ابرها” و واقعیتی وهم آلود “من پدرم را کشته‌ام” و بی‌سبب نیست که برخی ازمنتقدان به رمان درون‌مایه پدرکشی هم داده‌اند.
شخصیت دیگر رمان که بخشی از درون‌مایه و هسته مرکزی رمان را در برمی‌گیرد هریت وینسلو است که در فرار از رنج وتنهایی و آوارگی درونی آمده است تا معلم باشد. حتی اگر برایش دانش آموزی نباشد واین اشاره به کهن‌الگو‌های کهن است که حدیث غربت انسان با آدم ورانده شدن از بهشت اغاز می‌شود. و باز حکایت جسمیت و جنسیت انسان است با هم که گریزی ازآن نیست ونماد عشق و زندگی است که در آیینه‌های ممنوعه پدیدارمی‌شود. آدم‌های رمان از خود، از دیگران واز آیینه گریزانند که هنوز نتوانستند صدای عشق و صدای خواستن را فریاد بکشند وهمیشه خود وفریاد را باهم خفه می‌کنند و اییوهم که زخمی و فرزند عشقی ممنوعه است آمده تا بازنده عشق هریت باشد و هریت در رابطه با گرینگوی پیر از مرزعشق به وادی دوست داشتن می‌رسد: “گفت که قصد دارد تو را بکشد بهش گفتم اگر این کار زندگی ترا نجات می‌دهد می‌تواند با من باشد.”
و ژنرال می‌خواهد پیرمرد را بکشد وتنها استدلالش آن است که “چون آدم نترس برای دوست و دشمن خطرناک است گمانم یک همچو چیزی گفت چون گاهی اوقات شجاعت بدتر از ترس است” (ص ۱۵۵)
نقد وبررسی رمان گرینگوی پیر فرصت جداگانه‌ای می‌طلبد که از حوصله این مختصر بیرون است ودر پایان آیا می‌توان به این صحبت ژنرال دل خوش کرد که: “من برگشته‌ام تا دیگر هیچکس در مکزیک به سرنوشت من دچار نشود” وشخصیت داستان به دنبال رهایی می‌گردد حتی اگر در مرگ باشد:
“وقتی بمیرم می‌خواهم رها باشم، از تحقیر، نفرت، گناه، سوء ظن. می خواهم اختیاردار خودم باشم، عقاید خودم را داشته باشم، بی آن که زهد فروشی کنم.”


برچسب ها : ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , پرونده , شماره ۹
ارسال دیدگاه