آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » یک آوانگارد واقعی*

یک آوانگارد واقعی*

پِرل بِل برگردان: محمدرضا فرزاد رمان‌های معترض به سرکوب و بی‌عدالتی، بی‌ردخور، در قالب واقع‌نمایی توحش بوده‌اند، از زولا بگیر تا سولژنیتسین، و جملگی با انبوهی فکت و جزییات، در پی مستندسازی. مساله فرم به کنار، چون رمان رئالیستی به هر حال فرمی کهن و قدیمی است، اما فی‌الواقع تا چه اندازه می‌توان، در نمایشِ […]

یک آوانگارد واقعی*

پِرل بِل

برگردان: محمدرضا فرزاد

رمان‌های معترض به سرکوب و بی‌عدالتی، بی‌ردخور، در قالب واقع‌نمایی توحش بوده‌اند، از زولا بگیر تا سولژنیتسین، و جملگی با انبوهی فکت و جزییات، در پی مستندسازی. مساله فرم به کنار، چون رمان رئالیستی به هر حال فرمی کهن و قدیمی است، اما فی‌الواقع تا چه اندازه می‌توان، در نمایشِ مستندِ شرارت، جزییات بر جزییات انباشت؟ نویسندگان معترض، شیوه‌های دیگری چون هجو را نیز آزموده‌اند، هر چند هجو به مخاطبی نیاز دارد که شناختی بیش از اطلاعی گذرا از واقعیت‌های یک رژیم غیرانسانی، در اختیار داشته باشد. (مثلا کسی که شناختی نزدیک از جماهیر شوروی نداشته باشد، چه طور می‌تواند نبوغ زیرکانه و دقت کشنده‌ی حمله‌ی هجوآمیز الکساندر زینِوویف به جامعه شوروی را در رمانش «بلندی‌های خمیازه‌گر» تمام و کمال دریابد؟)

نویسندگان دیگری، که متقدم‌ترین‌شان کافکاست، به واسطه انتزاعی‌سازی‌های سوررئال واقعیت، حس استیصال فرد در برابر اقتداری نامحدود و غیرقابل درک را به ما منتقل کرده‌اند: می‌توان «گروه محکومین»۱ را به یادآورد، و دستگاه هول‌آوری که به آرامی با خالکوبی جمله‌ای بر پشت محکوم، او را مجازات می‌کند. به تازگی و عمدتا توسط نویسندگانی که تجربه رژیم‌های کمونیستی را زیسته و از سر گذرانده‌اند، فرم جدیدی ارائه شده که باید آن را «ادبیات تراکم» خواند.

این گونه نوشتنِ متخیل از دنیای اروپای غربی می‌کوشد ماهیت خفقان‌آور و درخود بسته‌ی زندگی در آن‌جا را با تغلیظ و متراکم‌سازی آپاراتوسِ مرسوم کاراکتر و کنش و قضاوت به گستره و مقیاسی کوچک اما تشدید شده، نشان‌مان دهد. این نوشتار، واقعیت را بیشتر با تصاویری قطعه قطعه و پاره جزئیاتی مبهم و فرّار ترسیم می‌کند تا با توصیفات مطول، و نفرت نویسنده از حاکمانش را با استعاراتِ در لفافه بیان می‌کند تا با بیانات آشکار.

بی‌شک آن چه تا حدی مسبب خودمحدودسازی چنین نوشته‌هایی است نه فقط دورویی آشکارِ رئالیسم سوسیالیستی‌ ـ‌که حقیقت را توامان انکار می‌کند و زیبا جلوه می‌دهد‌ـ بلکه احتیاط و مراقبت غیرمعمولی است که نویسندگان مخالفِ کمونیسم، آن دسته که غریزه‌ی بقای بی‌تسلیمِ ادبی و جسمانی در وجودشان هست، باید در زندگی خود لحاظ کنند. زیستن در سایه‌ی تهدید، نویسنده را از شکیبایی در رسیدن به ریتم یکدست و حواشیِ فرعیِ روایت‌های مرسوم، که طبیعتا بر رنگ چشم‌ها یا برش لباس یک زن درنگ می‌کنند، محروم می‌کند. نویسنده‌ای چون کوندرا نیز به‌ظاهر، بعد از اقامت در غرب، از یک فوریت عصبی و از یک حسِ اتمامِ مهلت، متاثر است. او حوصله‌ی چندانی برای بازآفرینیِ مفصلِ ظواهرِ سطحی ندارد، چون شبح تهدیدکننده‌ی تاریخ، پیوسته به او یادآور می‌شود که جهانِ واقع، با آن چه می‌نماید، تفاوتی بی‌رحمانه دارد. در رمان جدید کوندرا، «کتاب خنده و فراموشی» حلقه‌ی رقصندگان، به تصویر نمادینِ قدرت ایدئولوژیکِ کمونیسم بدل می‌شود. حلقه‌ای که به شکلی معجزه‌آسا، مومنان حقیقی را از مخاطرات تشکیک محافظت می‌کند خود همان حلقه‌ای است که تک‌تک رقصندگان را در فضای بسته‌ی همبستگی، خفه می‌سازد. در پنج رمان میلان کوندرا که تا کنون در امریکا منتشر شده، می‌توان خط سیر این نویسنده معترض را ردیابی کرد: از اعتراض، تا کمدی و هجو، و تا تراکم سوررئالیستی.

رمان «شوخی»، جدلی‌ترین و مفصل‌ترین متنی که تا کنون نوشته است، روایت سیاسیِ سرراستی است (هرچند سرشار از هوش روانشناختی نویسنده است) که از افراط‌گری‌های مفتشانِ عقایدِ چک در دوره استالینیسم، پرده برمی‌دارد. به سادگی می‌توان حدس زد که کوندرا در زمانی که نوشتن این رمان معترض ضداستالینیستی را تمام می‌کرده آن چنان از مزخرفات مارکسیستی‌ای که از هر بلندگویی در چکسلواکی پخش می‌شده خسته بوده که دلش می‌خواسته پای سیاست را بالکل از داستان‌هایش ببُرد. اغلب داستان‌های «عشق‌های خنده دار» طعم طنزی کنایی دارد با این حال مخصمه‌ی کمیکِ این کاراکترها چنان با دقت دیده و بررسی شده و چنان دلفریب و جذاب است که در نهایت این «چرخ فلک» چکی هم متاثرکننده است و هم ملیح و طناز. کوندرا اما نسبت به سکس، بدبینی دنیازده‌ی شنیتسلر را ندارد و به نظر می‌رسد بر آن است تا نشان دهد که همان قدر در جامعه کمونیستی حسادت جنسی، خودشیفتگی، لاابالیگری و ابزوردیته یا حتی چیزهای خوب هست که در کشورهای منحط کاپیستالیستی. حتی وقتی سکس زیر نگاه موشکاف و طعنه‌آمیز به یک فکاهه بدل می‌شود، همچنان مسببِ اغتشاش و نابسامانیِ زندگی‌های به‌قاعده و استوار معرفی می‌شود. نکته‌ای که او زیرکانه سعی در بیانش دارد این است که حتی رئالیسم سوسیالیستی شأن خود را چنان دست بالا می‌گیرد که گویی انحرافات جنسیِ زندگی هرروزه بدان راهی ندارد، اما او سکس را شایسته توجه ادبیات می‌داند. هر چند کوندرا یک رمانتیک‌ستیز سرسخت است، خنده‌ی او نه خنده‌ای پست و شریرانه است و نه کنایه‌اش، اهانت‌آمیز. در عشق‌های خنده دار، او دیگر به یک نظام سیاسی ستمگر معترض نیست بلکه با رندی زیرکانه‌ای به قلمرو خاص و پر رمز و رازِ میل و هوس که در تمام ابناء بشر مشترک است، نگاه می‌کند.

«زندگی جای دیگری است» بیش از هر داستان دیگری که کوندرا پیش‌تر نوشته، پا از قواعد داستان رئالیستی فراتر می‌نهد. این نکته در پرتره رقت‌بارِ آن هنرمند آشکار است. کوندرا کم‌رشدی و عقب‌ماندگی فرهنگی‌ای را به هجو می‌کشد که خود بیماری همه‌گیر چکسلواکی می‌داندش، بیماری‌ای که فراگیرترین علامت آن، رویکرد تغزلی به زندگی و سیاست است. کوندرا معتقد است شور و علاقه مردمان چک به شعر تغزلی و غنایی، نشانه‌ی ناپختگی آن‌هاست چون چنین شعری، خود عرصه‌ای است که در آن هر بیانی، به صداقتی بی‌درنگ مورد تایید، حمل می‌شود. در عصر استالینیسم، این شور شاعرانه، غبار عمومیِ جهالت و زودباوری را برانگیخت، غباری که مردمان چک را به واقعیت دنیایی که در آن به زندان می‌افتادند و شکنجه می‌شدند، کور کرده بود، و دستمایه هجو کوندرا گویا همین است. متاسفانه، در «زندگی جای دیگری است»، تامل ژرف او درباب عشقِ مردم چک به شعر تغزلی، به وضوح مجاب کننده‌ای نمی‌رسد، دست کم نزد خوانندگانی که با ویژگی‌های تحولات فرهنگی و سیاسی چکسلواکی ناآشنایند و به همین دلیل از واکنش هوشمندانه به انگیزه‌های پیچیده این رمان، ناتوان‌اند.

«مهمانی خداحافظی» در ظاهر وانمود می‌کند که چیزی بیش از روایتی سبک و سرخوش از زندگی یک ترومپت‌نوازِ زن‌باره و نقشه ماکیاولیستی‌اش برای خلاص شدن از دستِ همخوابه‌ی باردارش، نیست. اما به سرعت معلوم می‌شود که آن حوضچه آبگرم خرده جهانِ دنیایی بزرگ‌تر است، دنیایی پر از قدیسان مضحک و گنهکاران نیکوکار، سیاستمدارانِ نامتوهم و زنانِ حسود.

کوندرا تردستانه گستره‌ی خارق‌العاده‌ای از حس‌ها و ژانرها را در این لطیفه‌ی کوتاه و آشکارا منطق‌گریز جای داده است: فکاهه‌ی اتاق خواب، عشق رمانتیک، ملودرام، کمدی رفتار، تاملات فلسفی. کتاب، رقص باله‌ی نامتجانس‌ها است، و رقصی چنین، تجلیل کوندرا از زندگی به مثابه‌ی بی‌نظمی‌ای است که تنها در خاکِ آزادی قد می‌افرازد. هر چند عبارت کمونیسم هرگز در این رمان دیده نمی‌شود، و آبگرم گویی در هپروت است، تظاهر کوندرا به بی‌ربطی و اغتشاش کمیک، به مددِ باور هوشمندانه‌اش به این نکته که هر چه بداهه‌پردازتر باشد موثرتر است، از چشم پنهان می‌ماند. آن چه که در مورد «کتاب خنده و فراموشی» بی‌درنگ به چشم می‌آید، اشراف و اقتدار آشکاری است که او را قادر به دستیابیِ شیوه‌های بیانیِ بسیار خلاقانه می‌کند، بیان و نه بازنماییِ واقعیتِ زندگیِ پیشین در موطنش. او بالکل از شیوه‌های سنتی و دیگر فرسوده و غیرخلاقِ نوشتن درباره‌ی تبعید و موقعیت‌های غیرانسانی، سرباز زده و برعکس، به تپش و سرزندگیِ نهفته در امر غیرپیش‌بینی‌شده دلبسته است، به تصاویر کنستانتره‌ای که معمولا در شعر یافت می‌شود. کتاب سخت و طاقت‌فرسایی است، نمی‌توان گفت کوندرا به ابهامِ سستِ مدرنیستِ سنتتیک سرسپرده، اما تمایلی هم ندارد که باری از دوش خواننده بردارد. تخیل او چنین طلب می‌کند که ما از توقعاتی که از روایت رئالیستی داریم، چشم بپوشیم. هر چند خودِ کوندرا این کتاب را رمانی در چند واریاسیون می‌خوانَد، دقیق‌تر آن است که این کتاب را به مثابه تعدادی داستان بخوانیم که تاملات سوگمندانه و طعنه‌آمیزِ نویسنده درباب گذشته و خاطراتش را به هم پیوندی سست و آزاد داده است. درونمایه محوری اثر، گریزپایی خاطره، و اضطرار و اجباری ست که تبعیدیان و غربت‌نشینان زیست می‌کنند. هر چند در «کتاب خنده و فراموشی»، غالب تاملات کوندرا درباره گذشته‌اش، به سمومِ سیاست در اروپای شرقی آغشته است، اما تلخ و کنایت‌آمیز نشان می‌دهد که چگونه اندوهِ تبعید از وطن، حتی با فرض این که زندگی در آن جا غیرقابل تحمل بوده است، بهای ناگزیر آزادی است. رفت و برگشت متهورانه‌ی کوندرا در سطوح مختلف تاریخ و اتوبیوگرافی، از توانایی‌های خاص اوست… اگر امروزه‌روز نوشتار آوانگاردی در کار باشد، آن را نباید در پشتک‌واروهای تکنیکی نویسندگان غربی، که در میان شاعران و نویسندگان مخالف و معترض اروپای کمونیست جستجو کرد. طراوت و قدرت ابداعات و نوآوری‌هایشان نه از عناد و مخالفت سیاسی آن‌ها که از این واقعیت ریشه می‌گیرد که آنان به واسطه تجربه‌ی عملی اردوگاه‌های کار اجباری، زندان و غربت، ضرورتی درونی برای یافتنِ صدایی نو برای هراس‌هایی کهنه، در خویش احساس می‌کرده‌اند.

* این متن ترجمه‌ای است از مقاله‌ای با همین نام در کتاب مجموعه مقالاتی درباره‌ی میلان کوندرا به تالیف و سرویراستاری «هرولد بلوم» که در سال ۲۰۰۳ منتشر شده است. تا آن روزگار برخی از آثار کوندرا به زبان انگلیسی ترجمه نشده و ناگزیر مولفان به بررسی رمان‌های منتشره تا آن تاریخ، پرداخته اند.

۱ این رمان به نام «جزیره محکومین» نیز در زبان فارسی ترجمه شده است. (مترجم)


برچسب ها : ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , پرونده , شماره ۱۶
ارسال دیدگاه