آخرین مطالب

» پرونده » پْنین، پْنین و پْنینی بودن

پْنین، پْنین و پْنینی بودن

حجت زمانی یک آن یکی دو صفحهٔ آخر وقتی پْنین رفته و نویسندهٔ بزرگ بی که با او صحبت کند به خانهٔ کاکرل بازمی‌گردد، کاکرل آغاز می‌کند به طرح حکایتی از پْنین که رمان با آن شروع می‌شود. قرائنی داریم که نویسندهٔ بزرگ ولادیمیر ولادیمیرویچ ن. استادی که به جای پْنین آمده خود نابوکوف است؛ […]

پْنین، پْنین و پْنینی بودن

حجت زمانی

یک

آن یکی دو صفحهٔ آخر وقتی پْنین رفته و نویسندهٔ بزرگ بی که با او صحبت کند به خانهٔ کاکرل بازمی‌گردد، کاکرل آغاز می‌کند به طرح حکایتی از پْنین که رمان با آن شروع می‌شود. قرائنی داریم که نویسندهٔ بزرگ ولادیمیر ولادیمیرویچ ن. استادی که به جای پْنین آمده خود نابوکوف است؛ نابوکوف داستانی البته، نه آن نویسنده که در ١٨٩٩ م. در سانکت‌پتربورک امپراتوری روسیه به دنیا آمد و در ١٩٧٧ م. در مونتروی جمهوری سوئیس از دنیا رفت، پس از نوشتن ١٨ رمان، ٩ تا به روسی و ٩ تا به انگلیسی، و جز آن‌ها مقادیری شعر و خاطره و پروانهٔ خشک‌شده از خود به جا گذاشت. نابوکوف ‌شاید دارد به ما می‌گوید که آخر رمان، آغاز آن است. زنجیر چنبره‌شده‌ای است رمان و این فصل‌ها ظاهراً به هم بازمی‌گردند. نابوکوف فقط اینجا نیست که ظاهر می‌شود، در بحث بین پْنین و دوستش، به ولادیمیر ولادیمیرویچ و حشره‌شناسی‌اش اشاره می‌شود. پْنین می‌گوید که حشره‌شناسی او را ادااطوار می‌داند. یک بار دیگر هم با نام مستعار خود در تبعید یعنی سیرین در سلک نویسندگان تبعید همچون بونین، اسمش می‌آید. بعدها ما راز این ذکر نام را می‌فهمیم؛ لیزا زن پْنین گویا با این نویسنده سَر و سِرّی داشته. در همان روزگار تبعید و سرگشتگی در اروپا. و صدالبته نشانه‌ای که ما را بفریبد و بگوید که ولادیمیر ولادیمیرویچ، نابوکوف نیست. حواستان باشد! با نابوکوف طرفید. داری بازی می‌خوری خوانندهٔ عزیز.

دو

برای واقع‌گرا نشان دادن رمان معمولاً برایش منبع می‌تراشند. دیدگاه راوی منبع را نشان می‌دهد. یا او خودش ماجرا را به چشم دیده، یا از کسی شنیده، یا در جایی خوانده و یا از روی اسنادی این ماجرا را جفت‌وجور کرده. رمان پْنین راوی‌اش دیگری است. غایب است اما حاضر هم هست. اویی است که در رمان هم حضور دارد. جز در فصل هفتم، که گویا خیلی دیرتر از فصول دیگر نوشته شده، که آنجا او تبدیل به من می‌شود، منی که البته خودش را وارد رمان کرده تا بگوید که از ابتدا هم داخل رمان بوده. از پنین همچون او صحبت می‌کند و گاهی خودش را هم وارد قضیه می‌کند که بگوید من به پنین نزدیک بودم و حالا همچون یک شاهد از او صحبت می‌کنم. و اگر گاهی خودم هم نبودم، دوستانم نزدیک پنین بودند و اخبار او را به من رسانده‌اند. تکنیک غریبی نیست اما نابوکوف خوب از آن بهره برده. پْنین را مخلوطی از همکار یهودی نابوکوف مارک سفتل و خود او دانسته‌اند. آیا این دفع دخل مقدری است از جانب نویسنده تا بگوید من که داخل رمانم، پس چطور می‌توانم در پْنین حضور داشته باشم؟! یا اشارتی است به این که من هم مثل پْنین تبعید شده‌ام، از بهشت کودکی دور افتاده‌ام و حالا مجبورم برای صد دینار و سه شاهی در کالج‌های ایالات متحد درسی بدهم و کاری کنم که شاید دل‌پسندم نیست. به نظرم همهٔ این‌ها هست و هیچ‌کدام نیست. خیلی سخت نگیرید شما با یک شیطنت ادبی روبه‌رویید آن هم از سوی نویسنده‌ای که شیطنت‌های زبانی و فرمی را دوست دارد و می‌داند.

سه

گفتیم که فصل هفتم را نابوکوف خیلی دیرتر به کتاب اضافه کرد. مسئله اگر در مورد این رمان و نابوکوف نبود، چندان غیرعادی نبود. معمولاً هفت بعد شش و شش بعد پنج می‌آید. در پیشانی‌نوشت کتاب آمده است که فصل‌های اول و سوم و چهارم و ششم اولین بار در نیویورکر درآمد. پس فصل دوم و پنجم چه؟ در حقیقت پْنین در ابتدا قرار بود چند طرح باشد. برخی آن را نقشه‌ای اقتصادی از جانب نابوکوف دانسته‌اند که تا تکلیف لولیتا مشخص شود، چیزکی از این طرح‌ها دستش را بگیرد. طرح‌ها جز پْنین که شخصیت مرکزی ماجراست، چندان به هم مربوط نیستند، برای همین نابوکوف برای چاپ آن به عنوان رمان سختی کشید. آخر سر به این هم راضی شد که رمان ندانندش ولی چاپش کنند. دست آخر هم چاپ شد و نسبتاً خوب هم فروخت. حالا باید توالی فصل‌ها را آن‌گونه که نوشته شده‌اند بدانیم یا آن‌گونه که چاپ شده‌اند؟ آیا فصول منتشَر در نیویورکر خود آثاری جدا هستند؟ نابوکوف احتمالاً به این تلاش ما خواهد خندید و خواهد گفت خوب سر کارتان گذاشتم!

چهار

گفته‌اند که نابوکوف پیش از نوشتن پْنین و به‌ نهایت‌ رساندنش، دن‌کیخوته می‌خوانده و سروانتس را متهم کرده که با شخصیتش مهربان نیست و بلاهای بسیار و غیرمنطقی سر این قهرمان مهربان و زیباخو آورده. پْنین دن‌کیخوتهٔ نابوکوف است و چه کیخوتهٔ خوبی. در رمان پْنینی یک صفت شده است، هم برای رفتار و اطوار تیمافِی پاولیچ و هم برای شرح تأثیر او در اطرافش. پنینی بودن مخلوطی است از باور ساده‌دلانه به انسانیت، ساده‌لوحی، نوعی فرهیختگی خام و بی‌کاربرد و هم‌رنگ جماعت نشدن و مقادیری عزت نفس. کیخوتانگی پْنین در باور او به انسانیت و مثل خود دیدن باقی آدم‌هاست. پْنین شخصیت اصیلی است چون خودش است و دیگران را چون خودش می‌بیند و برای همین چون دیگر کیخوته‌های جهان ادب و هنر راه به جایی نمی‌برد و اخراج می‌شود. اخراج او از کالج را می‌توان معنایی نمادین داد اگرچه ممکن است خود نابوکوف با این تفسیر مخالف باشد. پْنین از دنیای آدم‌های آب‌زیرکاه و سخن‌چین و مقام‌دوست و مبتذل رانده می‌شود. دانشگاه و کالج شاید استعارهٔ خوبی برای چنین دنیایی با‌شد. جایی که نابوکوف تقریبا بیست سال از عمر خود را در آنجا گذراند.

پنج

پْنین در آمریکا زندگی می‌کند و در یک کالج آمریکایی درس می‌دهد. درسی که به رشته و تخصصش مربوط نه و به زبان مملکتش مربوط است. زبان مملکتی که از آن گریخته چون پدرش با طبقه‌ای مرتبط بوده که چندان دل‌خواه انقلابیون نبوده است. درست مثل خود نابوکوف. و حالا پس از بیست‌سالی سرگردانی در اروپا و وول زدن میان امیگره‌های روس توانسته به آمریکا بیاید. کشوری که مهاجران بنیادش نهاده‌اند و همچنان دنیایی نو است. نابوکوف همیشه به آمریکا احترام می‌گذاشته و قدردان آن بوده، همچنان که پْنین. و پْنین هیچ‌گاه آمریکایی نمی‌شود و یک روس بی‌نوای تبعیدی باقی می‌ماند همچنان که نابوکوف. اگرچه اوضاع او بهتر از پْنین بوده است. در پْنین، نابوکوف اگرچه از شهری خیالی و کالجی داستانی صحبت می‌کند اما نشان می‌دهد آمریکا را هم خوب شناخته است. آمریکای فرصت‌ها و رسیدن‌ها برای آنان که بتوانند آمریکایی شوند. البته شخصیت‌های متعادلی مثل خانم و آقای کلمنتس و دکتر هاگن هم حضور دارند که از آمریکا استفاده کرده‌اند بدون این که آمریکایی شوند. اما این برای پْنین غیرممکن است. پْنین، پْنین است.

شش

داستان عشق تیمافِی پْنین و میرا بلوچکین، داستانی فرعی در رمان است که اشاراتی چند به آن می‌شود. برای شناخت پْنین اما این داستان اصلی است. همهٔ آن چیزهایی که به پْنین و رفتار پْنینی او مربوط است از همین ماجرا و البته خاطرات او از کودکی و نوجوانی و پدرمادرش سرچشمه می‌گیرد. داستان میرا و هجران او برای پْنین حسرتی ابدی است، اگرچه چندان از آن صحبت نمی‌کند و سعی در فراموش کردنش دارد. در حقیقت فکر نکردن به میرا به این خاطر است که فکر کنی جهان چندان هم جای بدی نیست. که هست. و پْنین این را با تمام وجود خود حس کرده. این نظر خود نابوکوف هم هست. هم ولادیمیر ولادیمیرویچ بیرون رمان هم آن که زندگی پْنین را روایت می‌کند.

هفت

در پایان باید گفت پْنین یک رمان است. آن ناشران اشتباه می‌کردند. این قطعات اگرچه پراکنده‌اند اما شخصیت مرکزی و یک «زمان‌مکان» نسبتاً منسجم دارند. پْنین است که این قطعات را به هم پیوند می‌دهد. ویکتور هم هست؛ پسر پْنین. شخصیتی که کمتر از پْنین غریب نیست و خود نوعی پْنین است و پْنین دوستش دارد و او هم پنین را دوست دارد و جامی به هدیه به پدرش می‌دهد که نشکستن آن جام در یکی از صحنه‌های رمان، موقعیتی پْنینی خلق می‌کند. لیزا مادر او و همسر سابق پْنین زنی بی‌وفا و مبتذل است که با دکتر روان‌شناسی کارهای مبتذل می‌کنند. ویکتور از تربیت دیوانه‌وار آن‌ها فرار می‌کند. چون ویکتور است. در نهایت دوستان من! بدانید که دنیا جای خوبی نیست و هیچ وقت هم نخواهد بود. اما گاهی اوقات پْنین‌هایی هم پیدا می‌شوند که مقداری از کدری این شیشه کم کنند. هنوز هم آدم‌های بااصالت پیدا می‌شوند.


برچسب ها : , , ,
دسته بندی : پرونده , شماره ۲۵
ارسال دیدگاه